»تغییر دادن» بیرونی کودک مانع «تغییر یافتن» درونی اوست!(1)
به طور کلی طرح های تربیتی دو گونه اند:
الف: طرح های مبتنی بر یک سلسله مقصدها که قبلا انتخاب شده اندو انسان صرفا به عنوان ماده وشیی که باید مطابق آن طرح ها ساخته شوددر نظر گرفته می شود بر حسب این طرح ها انسان باید تربیت و ساخته شود آن چنان که یک پارچه باید طبق طرح قبلی دوخته شود.
ب: طرح هایی مبتنی بر واقعیت انسان و اقتضای فطری و سرشتی او و یافتن راهی برای تقویت و تکمیل آن ها. این طرح ها، طرح هایی است که باید با واقعیت انسان تطبیق داده شود و راه رشد دادن او کشف و مقصدها
از انسان باید استخراج گردد. آن چنان که باغبان طرح های خود را از روی مطالعه ی گل های تهیه می کند و هدفش رشد دادن گل هاست و برای این منظور، علل رشد، موانع رشد و آفات رشد را کشف می کند.
در طرح اول، سعی همه در چگونه «تغییر دادن» است و در طرح های نوع دوم همه ی کوشش ها در چگونه «تأیید کردن» استعداد است. در این طرح ها، اساس کار به رسمیت شناختن فطرت و خلقت و هدایت تکوینی است.«(2) هیچ چیز را نمی توانیم تغییر دهیم مگر آن که آن را پبذیریم.
محکوم کردن، آزادگی نمی آورد، فشار وارد می کند. اگر پزشکی بخواهد به انسان کمک کند باید بتواند او را همچنان که طبیعتش اقتضا می کند بپذیرد. این کار را وقتی می تواند با واقعیت انجام دهد که پیش از آن خود را همچنان که هست دیده و پذیرفته باشد. شاید این مطلب بسیار ساده جلوه کند و لیکن بعضی چیزهای ساده بسیار دشوارند. به عبارتی دیگر هر فردی باید حداکثر فرصت را برای انتخاب هدف های خود در زندگی و انتخاب وسایل نیل به آن ها، در اختیار داشته باشد. اساس آزادی و استقلال فرد در اخذ تصمیم است. این امر مستلزم قدرتی است که فرد به وسیله ی آن بتواند خود را تغییر دهد نه آن که فقط به واسطه ی قدرت دیگران تغییر یابد!! به همین سبب است که اخیرا شورای مرکزی آموزش و پرورش ژاپن در تدوین اهداف خود برای قرن بیست و یکم، به جای آن که قالب های مشخص و مراحل از پیش تعیین شده ای برای تربیت دانش آموزان در نظر بگیرد، در صدد برآمد با طرح شعار «پرورش ذوق زیستن» شرایطی فراهم آورد که نسل آینده به دور از تغییرات بیرونی و بدون چارچوب های محدود کننده، رشد یابد. شوق زیستن یکی از عوامل بسیار ضروری برای فعالیت های خلاق است و افق های جدیدی را بر روی روند
بین المللی شدن تعلیم و تربیت و رشد انسان های آزاد و مستقل می گشاید. انسان هایی که
اخلاق، کرامت و فضیلت را در قلمرو سالم زیستن و با هم زیستن تجربه می کنند. اجرای این طرح مستلزم تحول بنیادی در برنامه ها و روش های تعلیم و تربیت است.
در زندگی طبیعی، ساده بودن مستلزم هنرمندی بسیار است. هر قدر تربیت فرد عمیق تر می شود میل به سادگی در او زیادتر می گردد.(3) ذهن پیچیده توانایی یافتن حقیقت امور را ندارد، نمی تواند دریابد که چه چیزی حقیقی است و این دشواری ماست. ما را از کودکی به گونه ای بار می آورند که دنباله روی و همنوایی کنیم. بدین روی نمی دانیم چگونه خود را از پیجیدگی های درونی و بیرونی پیراسته و به سادگی دست یابیم. ولی تنها ذهن بسیار ساده و اندیشه ی مستقیم است که می تواند حقیقت را ادراک کند. هر چه زمان می گذرد ما بیشتر و بیشتر فرا می گیریم. ولی ذهنمان هیچ گاه به سادگی دست نمی یابد و تنها ذهن ساده اندیش است که می تواند آفریننده باشد! و هر چقدر بتواند از درون متحول شود نیاز او به تغییراتی که از بیرون به طور تصنعی بر او تحمیل می شود کم تر می شود.
بدین ترتیب هنر مربی، تغییر دادن، شکل دادن و جهت دادن تصنعی به طبیعت کودک نیست. زیرا تربیت، تزیین کردن و نقاب زدن بر شخصیت نیست بلکه آشکار کردن، نمایان ساختن و پرده برداشتن از چهره ی طبیعی و خمیر مایه ی فطری کودک است تا او همان شود که طبیعت و فطرتش اقتضا می کند. به تعبیر «سقراط«، مربی اصلی، ازلی و ابدی ما «فطرت» ماست.
دانش فطری که برخاسته از طبیعت درون آدمی است بهترین راهنمای آدمی به شمار می رود و هر قدر تربیت بیرونی کودکان را کامل تر می کند به همان میزان مضامینی که تخیل می کند غنی تر و متنوع تر می شود. اما به همان اندازه آن ها را ظاهرساز بار می آورند و به آن ها یاد می دهند که چگونه آن گونه که جامعه می پسندد خود را شکل دهند و چگونه نقش
»دیگری» را به جای نقش «خود» بازی کنند. در این تربیت بیش از هر چیز، «پنهان سازی» حالت طبیعی و فطری خویشتن آدمی است!(4) به عبارتی دیگر همان گونه که «جهان» همواره از «درون» ویران می شود تا بیرونش آباد شود، تربیت کنونی نیز همواره آدمی را از «درون» تهی می کند تا بیرون او زینت یابد. نقش های خودانگیخته و پاسخ های طبیعی او را محو می کند تا نقش بازی های مصنوعی و پاسخ های «دیگر پسند» را یاد بگیرد.
از این جهت است که میان «آدم طبیعی» که در «حالت طبیعی» به سر می برد و انسان اجتماعی که به صورت تصنعی زندگی می کند تفاوت فاحشی وجود دارد. یکی ساخته و پرداخته ی «طبیعت» است ودیگری ساخته و پرداخته ی «اجتماع«. هدف آموزش و پرورش، مسخ آدمی نیست بلکه تأیید و تحکیم هویت متمایز شده ی هر فرد با دیگری است تا هر کس همان شود که مقدورات از مقررکرده است به قول مولانا:
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم
هر گاه به جای این که آدمی را برای خودش تربیت کنند او را برای «دیگران» پرورش دهند و هر گاه آدمی را به جای این که براساس طرحی که در «درون» دارد از «برون» طرح ریزی کنند، مرز میان تربیت «فطری» و تربیت «بیرونی» متمامیز می گردد. به بیان هوشمندانه ی «شهید مطهری«: یکی از مشکلات ناشی از هضم شدن فرد در اجتماع و ساختمان غیرفطری اجتماع امروزی این است که دستگاه های مؤثر و مسلط بر آموزش و پرورش همواره سعی می کنند که انسان را آن چنان بسازند که خودشان می خواهند نه آن چنان که انسان به سان «فطرت» و «تقاضای طبیعت» می خواهد. یعنی انسان را مسخ و از خود بیگانه می کنند.(5)
بر این اساس است که می گوییم تربیت «تغییر دادن» نیست بلکه تأیید کردن است. تأیید آنچه که خمیر مایه های فطری فرد حکم می کند و نه دست مایه ای که دیگران براساس ایده و طرح خود، خواهان تغییر دادن طبیعت او هستند. اهمیت و شاید بتوان گفت که خصوصیات اضطراب آور مسأله تعلیم و تربیت نیز از همین جا ناشی می شود. این مسأله که انسان راه حلش را نمی داند به خودش مربوط است. آزاد بودن به معنی توان هر کاری داشتن نیست. آزاد بودن به معنی مسئول خویش بودن است. «کانت» به پیروی از «روسو» در این باره می نویسد: «مشیت الهی بر آن بود که آدمی خیر را ناگزیر از وجود خود به دست می آورد. لذا گویی که او را چنین مخاطب قرار داد: «به دنیای درآی، تو را به همه ی استعداد هایی که لازمه ی خیر بودند مجهز کردم، بر توست که آن ها را پیروی کنی و به این طریق شقاوت و سعادتت به خودت مربوط است.» خدا آدمی را به صورت خود آفریده و او را آزاد کرده و با قرار دادن او در مرکز عالم از او مقصدی نهایی که طبیعت به تمامی از نظر غایت تابع آن است ساخته.» اما دقیقا از آن جهت که آدمی آزاده است باید خویشتن را آن گونه که هست بپروراند و نه آن گونه که می خواهند!
به هر حال، وظیفه ی آموزش و پرورش این است که کودکان را یاری دهد تا همواره خودشان باشند، زیرا تنها با تأیید و پذیرش خود است که می توان فراتر از خود بودن حرکت کرد!
در پایان این گفتار نیز عبارت نیش دار و گزنده ای از «نیچه» نقل می کنیم تا بخوبی و شفافیت تمام، زشتی و قباحت تربیت ریاکارانه و فریب کارانه بر ملا شود آن جا که می گوید: کسی که از پدر ـ مادر چیزی بداند حق دارد درباره ی فرزندان نتیجه گیری کند: به یاری بهترین آموزش و پروش تنها می توان لایه ای فریبنده بر چنین میراثی کشید. و امروز آموزش و پروش جز این هدفی دارد؟
در روزگار غوغای زاده ی ما، کار آموزش و پرورش می باید از بنیاد آموزش فن فریبکاری باشد. فریبکاری درباره ی اصل غوغازادگان در تن و روان. آموزگاری که امروزه بالاتر از هر چیزی راستی را اندرز می گوید و پیوسته به سر شاگردان خود فریاد می زند که: «راستگو باشید! طبیعی باشید! خود را همان گونه که بنمایید که هستید!» حتی همین ساده دل اخلاقی نیز پس از چندی خواهد آموخت که دست به چنگک معروف هوراس(6) ببرد تا «طبیعت» را از در بیرون اندازد اما چه سود؟ که غوغا دوباره از دیوار بر می گردد.«
در واقع تربیت باید معطوف به قابلیت ها و درون مایه های منحصر به فرد کودک باشد و نه خواسته های خودمدارانه ی بزرگسالان.
1) ادراک آن چه واقعا هستیم بسیار مهم تر از پی جویی آن چه باید باشیم است. زیرا ادارک آن چه هستیم فرآیند خودجوشانه ای است که از دگرگونی در درونمان آغاز می شود در حالی که تبدیل شدن به آن چه می پنداریم باید باشیم، تغییر در کار نیست بلکه این فرآیند، تنها تداوم همان نفس گذشته در شکلی متفاوت است. «کریشنا مورتی«، ص 24.
2) استاد شهید مطهری، فطرت از نظر قرآن و فلسفه، بخش پنجم، مجله معارف، سال هفتم، پاییز 74، شماره 25، ص 11.
3) مورتی، ص 41.
4) تعبیری از «لوفر دولاشو» به نقل از کتاب «زبان رمزی افسانه ها«، ترجمه جلال ستاری، انتشارات توس، بهار 1374.
5) فطرت از نظر قرآن و فلسفه، مجله ی رشد معارف، سال هفتم، پاییز 74، شماره 25، ص 9 و 10.
6) به نقل از کتاب فراسوی نیک و بد ص 261ـ. اشاره است به این بیت هوراس شاعر طنز گوی رومی که: طبیعت را با چنگک بیرون بینداز، چه فایده باز هم بر می گردد.