همان گونه که بزرگسالان در رویارویی با پدیده مرگ و از دست دادن عزیزان خود، دچار تنیدگی و غم و اندوه فراوان می شوند، کودکان نیز در مواجهه ی با این پدیده گریزی ندارند. واژه هایی چون مرگ، مردن، مرده، کشتن، خودکشی، در فرهنگ لغات کودکان از طریق گفت و شنود، بازی ها و تخیلات نمایان می شود. اما درک این مفاهیمی به حسب مراحل تحول روانی به عواملی چون نگرش، تجربیات عاطفی، آموزه ها، باورهای مذهبی و. . . بستگی دارد.
طبق نظریه «ماری نگی«، از اولین محققانی که در خصوص مسئله مرگ نزد کودکان به تحقیق پرداخته است، کودکان تا رسیدن به درک مفهوم واقعی مرگ از سه مرحله متمایز از هم گذر می کنند:
1. مرگ به عنوان رویدادی قابل بازگشت (3 تا 5 سالگی(: در این مرحله، امکان بازگشت شخص مرده به زندگی عادی وجود دارد و کودک منتظر است که روزی فرا رسد و فرد متوفی نزد وی بازگردد.
2. مرگ به منزله رویدادی مجسم: در این مرحله، کودکان درمی یابند که مرگ پایان کار است و قطعیت آن را می پذیرند، اما به طور عمومی به مرگ جسمیت می دهند و معتقدند که از خارج می آید و شاید قابل رؤیت باشد. (6 تا 9 سالگی)
3. مرگ به عنوان توقف اعمال حیاتی: در این مرحله، مرگ نزد کودک به عنوان پدیده ای زیستی و غیرقابل بازگشت تلقی می شود.
(10 تا 12 سالگی)
ماری نگی، با همکاری دیگر روان شناسان، پژوهش های بعدی خود را ادامه داد. مکتینایر و روچلین نیز پژوهش های متعددی در
مورد نحوه ادراک کودکان از مفهوم مرگ انجام داده اند. ماری نگی (1980) بر اساس یافته های پژوهشی خود نشان داده است که افکار مربوط به مرگ در سنین دو تا نه سالگی شکل می گیرد. او از کودکان درخواست کرد که برداشت خود را از مرگ به صورت کلمات یا تصاویر مورد نظر خود بیان کنند و به این ترتیب، سه مرحله ادراکی از مفهوم مرگ را به شرح زیر مشخص کرد:
1. مرحله اول (تا 5 سالگی(: در این دوره، کنجکاوی یادی درباره مرگ و سرنوشت بدن افراد پس از مرگ و دفن وجود دارد. در این مرحله، طفل قادر به تصور و درک کامل پایان پذیری نیست و مرگ را به مثابه واقعیتی غیرقابل بازگشت نمی شناسد، بلکه در مرگ زندگی را می بیند، ولی تفاوت میان زیستن و مردن به طور واضح در ذهن کودک نقش می بندد و شاید مرگ را به صورت نوعی عزیمت یا حالتی مشابه خواب مجسم کند؛ چنانکه گویی زندگی در شرایطی تغییر یافته، ادامه می یابد. از نظر کودک، مرده می خورد، می آشامد، نفس می کشد و احساس می کند، لیکن در تابوت یا داخل قبر محبوس است. به عقیده نگی، چنین اظهاراتی حاکی از آن است که کودکان زیر شش سال مرگ را به مثابه خاتمه یا پایان نمی شناسند، بلکه آن را تنها نوعی جدایی جسمی می دانند.
2. مرحله دوم (پنج تا نه سالگی(: میان پنج تا نه سالگی، مرگ اغلب شخصی شده(1) و به صورت پیشامدی احتمالی تصور می شود. در این مرحله، کودک درک می کند که مرگ یک پایان است و این گامی
بزرگ در جهت پختگی و تکامل ذهنی اوست. کودک می فهمد زندگی آن چنان که جریان داشته است به پیش نخواهد رفت. هنگامی که کودک به هفت سالگی می رسد، مرگ را به صورت پدیده ای غیرقابل بازگشت می بیند که البته الزاما اجتناب ناپذیر نیست و لااقل تا جایی که به خود او مربوط می شود، وجود دارد، اما بسیار دور است و کودک آن را به صورت شخصیتی مستقل یا یک مرده مجسم می کند. کودکانی که در این مرحله توسط نگی مورد مصاحبه قرار گرفته اند، اغلب مرگ را به صورت شخصی مجسم می کرده اند که می تواند موجودی هراس انگیز یا شبحی اسرارآمیز باشد که شب ها ظاهر می شود. این تصور جادویی نیز به چشم می خورد که مثلا یک قهرمان می تواند از مرگ اجتناب کند و اگرچه مرگ به منزله یک پایان است، ولی امکان دارد فردی زیرک یا نیک بخت بتواند از اسارت آن بگریزد. احتمالا این نحوه تشخیص(2) مرگ به کودک کمک می کند تا خود را در برابر چنین استنباط دردناکی که مرگ یک پایان است حفظ کند. به گفته نگی، در این سنین مرگ هنوز در خارج از وجود ماست و به صورت چیزی عمومی ادراک نمی شود.
3. مرحله سوم (نه و ده سالگی به بعد(: کودک فقط هنگامی که به سنین نه و ده سالگی پای می گذارد، مرگ را به مثابه روندی دارای قوانین مشخص، اجتناب ناپذیر و در عین حال غیرقابل بازگشت درک می کند. مرگ بخشی از حلقه زندگی تمام موجودات زیستمند، از جمله خود کودک است. در این مرحله، مرگ نه تنها به صورت پایانی
ناگزیر، بلکه به عنوان پدیده ای اجتناب ناپذیر و عالم گیر [جهان شمول] درک می شود؛ یعنی همه می میرند. حالت مشخصه کودکان در ارتباط با مرگ در این مرحله ممکن است در نوجوانان و بالغین نیز مثلا به صورت اظهارنظرهای طنزآلود یا لغزش های زبانی دیده شود. با گذشت زندگی، ممکن است مفاهیم و تعابیر جدیدی از مرگ به گنجینه ذهنی سپرده شود و تجربیات نوین زندگی منجر به تغییر ادراکات و استنباطات قبلی گردد. ولی آنچه در مراحل اولیه آموخته و به یاد سپرده شده است هیچ گاه به کلی از میان نمی رود. برخی از پژوهشگران جامعیت و فراگیری جهان یافته های نگی را در فرهنگ های گوناگون مورد سؤال قرار داده اند و خاطرنشان می کنند که مطالعات وی، که پس از جنگ جهانی دوم انجام شد، تنها بر روی کودکان مجارستانی بوده است. گرولمن می گوید که در پژوهش های آینده در مورد مفاهیم مرگ و مردن در میان کودکان باید نقش زمینه های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز در نظر گرفته شود.
یافته مکینتایر و همکاران او نشان می دهد که کودکان آمریکایی برخلاف کودکان مجارستانی، تخیلات خود را سریع تر کنار می گذارند و در پنج سالگی و حتی زودتر از آن متوجه اضمحلال جسمانی ناشی از مرگ می شوند.
تحقیقات مکینتایر و روچلین نشان می دهد که بررسی و ارزیابی متغیرهای موجود در داخل گروه های فرهنگی مختلف، امری ضروری است. برای مثال، در حالی که کودکان متعلق به طبقات پایین، خشونت را بیشتر به عنوان دلیل اختصاصی و عمومی مرگ می شناسند، کودکان طبقات متوسط از بیماری و سالمندی به عنوان
علت عمومی، و از توقف کارکردهای حیاتی به عنوان علت اختصاصی مرگ یاد می کنند. چنین تغییراتی به طور آشکار تجربیات متفاوت کودکان را منعکس می کند. کودکان طبقات پایین با مرگ و بیماری های مزمن بیشتر روبه رو می شوند، حال آنکه کودکان طبقات متوسط با شگردهای به تعویق انداختن مرگ، که در پزشکی نوین به کار می رود، آشنایی فزون تری دارند.
تمام الگوهایی که در مطالعات مربوط به مفهوم مرگ در ذهن کودکان به کار می روند اساسا تکاملی هستند و بر حسب سن درجه بندی شده اند و همه آنها در این فرض مشترک اند که در یک نقطه از روند بلوغ و تکامل، کودک توجیهات و تعبیرات خام، کودکانه و خیالی خود را درباره مرگ به کنار می گذارد و مفاهیم پخته، بالغانه و علمی تری را جانشین آنها می کند.
در ارتباط با درک مرگ به عنوان یک پایان، تناقض درونی واضحی میان برخی از کودکان وجود دارد. یافته های نگی نشان می دهد که مفهوم استوار و پایدار مرگ تا حدود ده سالگی در ذهن کودک ایجاد نمی شود. تعجب آور است که پیاژه مطلب چندانی در مورد تصور مرگ در کودکان اظهار نکرده است. ولی از نظریات او درباره تکامل روانی چنین استنباط می شود که وی برای ادراک شناختی پایان ناپذیری مرگ سن بالاتری را در نظر می گیرد. نظریه پیاژه قائل به وجود یک سطح عملی انتزاعی یا به عبارت بهتر، توانایی تفکر درباره مفهومی است که تا اوایل نوجوانی به وجود نمی آید و احتمالا تا فرد این روندهای عالی ذهن را گسترش نداده باشد، قادر به استنباط کامل پایان پذیری و اجتناب ناپذیری مرگ نیست. با این حال، مشاهدات
فراوان نگی در رفتار و تصورات کودکان نشان می دهد که در سنین پایین تر نیز تا حدودی شناخت مشخصات اولیه مرگ وجود دارد. به هر حال، اگر بخواهیم زبان و گفتمان پیاژه را به کار بریم، باید بگوییم که بنای واقعیت مرگ در ذهن به درک و شناخت پدیده هایی مانند تخریب، ناپیدایی، فقدان و خاتمه نیاز دارد. افزون بر این، فرد باید توانایی درک آخرت(3) را هم داشته باشد؛ یعنی نقطه ای که در آن هر چه از زندگی جای می ماند، از جمله مرگ، در انتظار ماست.(4)
چارلز هیت (2001) از مؤسسه ملی روان شناسان نیز تحول مفهوم مرگ در کودکان را بر اساس مراحل هوش تقسیم بندی کرده است و معتقد است که کودکان در جریان تحول روانی در اثر تنیدگی ناشی از فقدان عزیزان خود، واکنش های مختلفی نشان می دهند. این واکنش ها برخاسته از سطح تحول شناختی و قدرت درک و فهم آنها از پدیده های مرگ است. از دیدگاه چارلز هیت، هر قدر ظرفیت ادراکی کودک بالاتر باشد، به همان میزان ظرفیت سازگاری او با تنش های روانی ناشی از فقدان بیشتر است. او مراحل تحول مفهوم مرگ نزد کودکان را به شرح زیر تقسیم بندی کرده است:
1. مرحله نوزادی و شیرخوارگی: کودکان زیر سه سال که در این دوره به سر می برند فاقد توانایی درک مفهوم مرگ و سوگواری هستند. اما به نظر می رسد در پاره ای از موارد می توانند از طریق بازی «قایم باشک» حالاتی از نیستی و مرگ را توصیف کنند.
2. دوران کودکی اول، 3- 5 سالگی: در این مرحله، کودک به طور
کلی مرگ را انکار می کند. از نظر کودک 3 تا 5 ساله، پدیده مرگ به معنای نبودن قطعی نیست، بلکه او تصور می کند که شخص مرده می تواند دوباره به دنیای زندگان برگردد. درواقع، از نگاه کودکان این سن، «مرده یک قدری زنده است!«
3. دوران کودکی دوم، 4- 6 سالگی: در این دوره، کودکان برداشت بسیار ناقص و سطحی و تحریف شده از مسئله «مرگ» دارند. برای مثال، اگر کسی در بیمارستان بمیرد، از نظر آنها عامل مرگ وی بیمارستان بوده است و بنابراین، سعی می کنند از محیط بیمارستان، به خاطر خطر مردن، اجتناب کنند. این نوع تفکر که مصادف با دوره پیش عملیاتی است، واجد تفکر سحرآمیز و همادبینی(5) است که نمی تواند بین علت و معلول رابطه منطقی ایجاد کند. حتی پاره ای از کودکان در این سن افکار، آرزوها و کارهایی را که انجام می دهند با مرگ نزدیکان خود مربوط می دانند.
4. دوره 5- 9 سالگی: در این دوره، به خاطر ظهور تفکر منطقی عینی، کودکان تا اندازه ای می توانند مفهوم مرگ را با مؤلفه های مختلف آن درک کنند. آنها مرگ را واقعه ای اجتناب ناپذیر برای همه انسان ها و موجوداتی می دانند که زنده تلقی می شوند. اما تصور می کنند که مرگ فقط برای دیگران اتفاق می افتد و نه برای خودشان.
5. دوره 10- 12 سالگی: در این سن، کودکان از نظر تحول روانی به حدی رشد یافته اند که می توانند مشکلات عاطفی و ناامنی های روانی خود را بیان کنند. احساس غم زدگی و سوگواری ناشی از فقدان
عزیزان نیز در این مرحله به شکل کامل تری مشاهده می شود.
در این دوره، با توجه به ظهور تفکر انتزاعی، کودک می تواند مؤلفه های سه گانه ی مرگ، مانند «جهان شمولی مرگ«، برگشت ناپذیری و متوقف شدن کامل علائم حیاتی در شخص مرده را درک کند.
اما آنچه را باید در جریان تحول کودک به عنوان توصیه های بهداشت روانی مدنظر قرار داد، آگاهی از چگونگی رویداد تنش زای مرگ و مراحل سوگواری کودک در برابر این حادثه است.
کودکان به طور کلی برای مواجهه با رویداد مرگ والدین یا یکی از نزدیکان خود چه مراحلی را طی می کنند؟ آیا این مراحل مشابه مراحل سوگواری نزد بزرگسالان است؟ و آیا مراحل تحول مفهوم مرگ نزد کودک را می توان به مراحل سوگواری او هنگام رویداد مرگ مرتبط دانست؟
یافته ها نشان می دهند آنها در فرایند داغ دیدگی، بیشتر اوقات نشانه هایی از خود بروز می دهند که با الگوی سوگواری بزرگسالان متفاوت است. اما این تظاهرات از 7 سالگی به بعد بسیار شبیه به واکنش های بزرگسالان می شود به طور خلاصه به شرح زیر است:
نشانه های عاطفی: احساس اندوه و خشم، خود ملامتگری و احساس گناه، اضطراب، ترس از مرگ و غیره.
نشانه های بدنی: شامل تمام نشانه ها یا اکثریت نشانه های اختلال اضطرابی می شود که نتیجه فعالیت شدید دستگاه «اتونوم» بر اثر تنیدگی ناشی از فقدان است.
نشانه های رفتاری: اختلال در خواب در اقسام و اشکال گوناگون خود، اختلال در اشتها، کناره گیری و انزوا، رؤیاهای ترسناک شبانه و. . .
به هر حال، آنچه در اثر این گونه فشارها، ساختار روانی کودک را دچار دگرگونی می کند، پیامدهای آسیب زایی است که در دوران بعدی رشد ظاهر می شود. اگر از این گونه آسیب ها پیشگیری نشود، احتمال اختلالات روان آزردگی و احتمالا روان پریشی های پیشرفته وجود دارد.
1) Personified.
2) Personification.
3) Futurity.
4) به نقل از کتاب انسان و مرگ؛ نوشته دکتر غلامحسین معتمدی؛ ص 65- 68.
5) Syncretism.