[برگرفته از کتاب تحول مفهوم مرگ در ذهن کودک، عبدالعظیم کریمی، انتشارات قدیانی، 1381.]
همان گونه که بزرگ سالان در رویارویی با پدیده ی مرگ و از دست دادن عزیزان خود، دچار تنیدگی و غم و اندوه فراوان می شوند، کودکان نیز در مواجهه ی با این پدیده گریزی ندارند. واژه هایی
چون: مرگ، مردن، مرده، کشتن و خود کشی، در فرهنگ لغات کودک از طریق گفت و شنود، بازی ها و تخیلات نمایان می شود، اما درک این مفاهیم به حسب مراحل تحول روانی به عواملی چون: نگرش، تجربیات عاطفی، آموزه ها، باورهای مذهبی و… بستگی دارد.
طبق نظریه ی «ماری نگی«، از اولین محققانی که پیرامون مسئله ی مرگ در نزد کودکان، به تحقیق پرداخته است، کودکان تا رسیدن به درک مفهوم واقعی مرگ از سه مرحله ی متمایز از هم، گذر می کنند:
1-مرگ به عنوان روی دادی قابل بازگشت (3 تا 5 سالگی(: در این مرحله، امکان بازگشت شخص مرده به زندگی عادی وجود دارد و کودک منتظر است که روزی فرا رسد و فرد متوفی به نزد وی باز گردد.
2-مرگ به منزله ی روی دادی مجسم: در این مرحله کودکان در می یابند که مرگ پایان کار است و قطعیت آن را می پذیرند اما به طور عمومی به مرگ جسمیت داده و معتقدند که از خارج می آید و شاید قابل رؤیت باشد (6 تا 9سالگی(.
3-مرگ به عنوان توقف اعمال حیاتی: در این مرحله، مرگ در نزد کودک به عنوان یک پدیده زیستی و غیر قابل بازگشت تلقی می شود (10 تا 12سالگی(.
ماری نگی، با همکاری دیگر روان شناسان، پژوهش های بعدی خود را ادامه داد. مکتینایروروچلین نیز پژوهش های متعددی
در مورد نحوه ی ادراک کودکان از مفهوم مرگ انجام داده اند. ماری نگی (1980) بر اساس یافته های پژوهشی خود نشان داده است که افکار مربوط به مرگ در سنین دو تا نه سالگی شکل می گیرد. او از کودکان درخواست کرد که برداشت خود را از مرگ به صورت کلمات یا تصاویر مورد نظر خود بیان کنند. به این ترتیب سه مرحله ی ادارکی از مفهوم مرگ را به شرح زیر مشخص کرد:
1-مرحله ی اول (تا 5سالگی(: در این دوره کنجکاوی زیادی درباره ی مرگ و سرنوشت بدن افراد پس از مرگ و دفن وجود دارد. در این مرحله طفل قادر به تصور و درک کامل پایان پذیری نیست و مرگ را به مثابه ی واقعیتی غیرقابل بازگشت نمی شناسد، بلکه در مرگ زندگی را می بیند، ولی تفاوت میان زیستن ومردن به طور واضح در ذهن کودک نقش می بندد و شاید مرگ را به صورت نوعی عزیمت ویا حالتی مشابه خواب مجسم می کند؛ چنان که گویی زندگی در شرایطی تغییر یافته، ادامه می یابد. از نظر او، مرده؛ می خورد، می آشامد، نفس می کشد و احساس می کند، لیکن در تابوت یا در داخل قبر محبوس است. به عقیده ی نگی چنین اظهاراتی حاکی از آن است که کودکان زیر شش سال مرگ را به مثابه ی خاتمه یا پایان نمی شناسند بلکه آن را تنها نوعی جدایی جسمی می دانند.
2-مرحله ی دوم (پنج تا نه سالگی(: میان پنج تا نه سالگی مرگ، اغلب شخصی شده و به صورت پیشامدی احتمالی تصور می شود. در این مرحله کودک درک می کند که مرگ یک پایان
است و این گامی بزرگ در جهت پختگی و تکامل ذهنی است. کودک می فهمد که زندگی آن چنان که جریان داشته است به پیش نخواهد رفت. هنگامی که کودک به هفت سالگی می رسد مرگ را به صورت پدیده ای غیرقابل بازگشت می بیند که البته الزاماً اجتناب ناپذیر نیست و لا اقل تا آن جا به خود او مربوط می شود، مرگ وجود دارد اما بسیار دور است و کودک آن را به صورت شخصیتی مستقل یا یک مرده مجسم می کند. کودکانی که در این مرحله توسط نگی مورد مصاحبه قرار گرفته اند، اغلب مرگ را به صورت شخصی مجسم می کرده اند که می تواند موجودی هراس انگیز و یا شبحی اسرار آمیز باشد که شب ها ظاهر می شود. این تصور جادویی نیز به چشم می خورد که مثلاً یک قهرمان می تواند از مرگ اجتناب کند و اگرچه مرگ به منزله ی یک پایان است ولی امکان دارد فردی زیرک یا نیک بخت بتواند از اسارت آن بگریزد. احتمالاً این نحوه ی تشخیص مرگ به کودک کمک می کند تا خود را در برابر این استنباط دردناک که مرگ یک پایان است حفظ کند. به گفته ی نگی در این سنین مرگ هنوز در خارج از وجود ماست و به صورت چیزی عمومی ادراک نمی شود.
3-مرحله ی سوم (نه و ده سالگی به بعد(: تنها هنگامی که کودک به سنین نه و ده سالگی پای می گذارد مرگ را به مثابه ی روندی دارای قوانین مشخص، اجتناب ناپذیر و در عین حال غیر قابل بازگشت درک می کند. مرگ بخشی از حلقه ی زندگی تمام موجودات زیست مند از جمله خود کودک است. در این مرحله کودک
نه تنها به صورت پایانی ناگزیر بلکه به عنوان پدیده ای اجتناب ناپذیر و عالم گیر [جهان شمول] درک می شود؛ یعنی همه می میرند.
تمام الگوهایی که در مطالعات مربوط به مفهوم مرگ در ذهن کودکان به کار می روند اساساً تکاملی هستند و بر حسب سن درجه بندی شده اند و همه ی آن ها در این فرض مشترک اند که در یک نقطه از روند بلوغ و تکامل، کودک توجیهات و تعبیرات خام، کودکانه و خیالی خود درباره ی مرگ را به کنار می گذارد و مفاهیم پخته، بالغانه و علمی ترین را جانشین آن ها می کند.
چارلز هیت (2001) از مؤسسه ی ملی روان شناسان نیز تحول مفهوم مرگ در کودکان را بر اساس مراحل هوش تقسیم بندی کرده است و معتقد است که کودکان در جریان تحول روانی در اثر تنیدگی ناشی از فقدان عزیزان خود، واکنش های مختلفی نشان می دهند. این واکنش ها برخاسته از سطح تحول شناختی و قدرت درک و فهم آن ها از پدیده های مرگ است.
از دیدگاه «چارلز هیت» هر قدر ظرفیت ادراکی کودک بالا تر باشد به همان میزان ظرفیت سازگاری او با تنش های روانی ناشی از فقدان بیش تر است. او مراحل تحول مفهوم مرگ در نزد کودکان را به شرح زیر تقسیم بندی کرده است:
1-مرحله ی نوزادی و شیرخوارگی: کودکان زیر سه سال که در این دوره به سر می برند فاقد توانایی درک مفهوم مرگ و سوگواری هستند. اما به نظر می رسد در پاره ای از موارد می توانند از طریق بازی «قایم باشک» حالاتی از نیستی و مرگ را توصیف کنند.
2-دوران کودکی اول 5 – 3 سالگی: در این مرحله کودک به طور کلی مرگ را انکار می کند. از نظر کودک 3 تا 5 ساله پدیده ی مرگ به معنای نبودن قطعی نیست بلکه تصور می کند که شخص مرده می تواند دوباره به دنیای زندگان برگردد. در واقع از نگاه کودکان این سن، «مرده یک قدری زنده است!«
3-دوران کودکی دوم 6 – 4 سالگی: در این دوره، کودکان برداشت بسیار ناقص و سطحی و تحریف شده از مسئله ی «مرگ» دارند. برای مثال، کسی که در بیمارستان مرده است از نظر آن ها عامل مرگ او بیمارستان بوده است و بنابراین، سعی می کنند از محیط بیمارستان به خاطر خطر مردن اجتناب کنند. این نوع تفکر که مصادف با دوره ی پیش عملیاتی است، واجد تفکر سحرآمیز و همادبینی است که نمی تواند بین علت و معلول رابطه ی منطقی ایجاد کند. حتی پاره ای از کودکان در این سن افکار، آرزوها و کارهایی را که انجام می دهند با مرگ نزدیکان خود مربوط می دانند.
4-دوره ی 9 -5 سالگی: که به خاطر ظهور تفکر منطقی عینی تا اندازه ای می توانند مفهوم مرگ را با مؤلفه های مختلف آن درک کنند. در این دوره مرگ یک واقعه ای اجتناب ناپذیر برای همه ی انسان ها و موجوداتی است که زنده تلقی می شود. اما تصور می کنند که مرگ فقط برای دیگران اتفاق می افتد و نه برای خودشان.
5-دوره ی 12-10 سالگی: کودکان در این سن، از نظر تحول روانی به حدی رشد یافته اند که می توانند مشکلات عاطفی و
ناامنی های روانی خود را بیان کنند. احساس غم زدگی و سوگواری ناشی از فقدان عزیزان خود است که در این مرحله به شکل کامل تری انجام می گیرد.
در این دوره با توجه به ظهور تفکر انتزاعی، کودک می تواند مؤلفه های سه گانه ی مرگ را مانند «جهان شمولی مرگ«، برگشت ناپذیری و متوقف شدن کامل علائم حیاتی در شخص مرده را درک کند.
با توجه به دوره های رشد و مراحل تحول مفهوم مرگ در ذهن کودک می توان بر اساس آنچه از مظاهر و جلوه های طبیعت برای آموزش مرگ و زندگی بیان شد متناسب با این مراحل در سطوح مختلف بکار بست.
هرگونه زودرسی و یا دیررسی در آموزش این مفاهیم بدون توجه به مراحل رشد و ظرفیت درک کودک نه تنها کودک را از درک و فهم نمادهای ارائه شده ناتوان می سازد بلکه فراتر از آن ممکن است روند تحول روانی او را در رابطه با مظاهر طبیعت با مشکل مواجه سازد. لذا آگاهی اولیا و مربیان از این مراحل و شناخت علمی و نگاه روان شناختی به مفهوم مرگ و زندگی امکان برقراری ارتباط سازنده و خلاق کودک با نمادهای طبیعت را از نظر آموزش مفهوم مرگ در زندگی واقعی تر و اثر بخش تر می سازد(1)
آشنا کردن کودکان با جلوه های طبیعت در زندگی طبیعی و به صورت طبیعی، بهترین، مطمئن ترین و نزدیک ترین راه برای وصول به معنای زندگی و پرورش حس جاودانگی است. پژوهشگران و نویسندگان بزرگ ادبیات کودک و نوجوان بخوبی توانسته اند به این راز بزرگ یعنی بهره گیری مستقیم و طبیعی کودکان از مواهب و عناصر طبیعت پی ببرند.
آنها برای زنده نگه داشتن ارتباط اولیه کودک با طبیعت با همان روش نمادین، کودک را در متن جلوه های طبیعت قرار می دهند تا او با همان حس کودکانه و قلب عاشقانه و نگاه عارفانه زندگی و مرگ را آن گونه که هست درک کند.
در اینجا و پایان بخش این گفتار برای آشنایی خوانندگان با این نوع آموزه های طبیعی و غیر مستقیم قصه ای را نقل می کنیم که ضمن برخورداری از زبان نمادین مفهوم مرگ در زندگی با استفاده از نظام طبیعت به کودکان نمایش می دهد: این قصه توسط فرانس هانبر و کریستین هوکر در قالب مضمونی زیبا و دل نشین به شرح ذیل روایت شده است:
1) برای آشنایی بیشتر با راهکارهای روان شناختی برای مقابله با استرس فقدان در کودکان بنگرید به کتاب تحول مفهوم مرگ در ذهن کودک، عبدالعظیم کریمی.