بحث ما دربارهى شیر است شیر مادر براى بچه یک غذاى فوقالعاده کاملى است وظیفهى هر مادرى این است که به بچهاش شیر بدهد. غذایى است مقوى، غذایى است کامل، غذایى است سالم. معمولاً بچههایى که شیر مادر بخورند از نظر استعداد، از نظر نشاط، فوقالعاده برترى دارند از آن بچههایى که از شیر مادر نخوردهاند یا کم خوردهاند. و این حقى است که بچه به مادر دارد و از نظر قرآن سفارش شده است که این حق فرزند را کامل ادا کن و مىفرماید حق کاملش این است که دو سال به این بچه شیر بدهند:
»وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ«(1)
مادرها به بچههایش دو سال شیر مىدهند اگر بخواهند حق را ادا کنند و به تمام معنى حق بچه را بدهند، بچه 2 سال حق دارد که از مادر شیر بخورد و انصافاً اگر مادرى بتواند این کار را بکند و 2 سال به بچهاش شیر بدهد ولو کمک غذا هم بدهد از نظر استعداد و نشاط، از نظر قوه و بنیه به این بچه خیلى خدمت کرده است. این از نظر اصل قضیه.
چیزى که باید مادر و پدر مواظب باشند همان چهار شرطى است که
دیروز دربارهاش صحبت کردم. الا اینکه این چهار شرط اینجا، فوق العاده و خیلى مهمتر است. شیر تأثیر عجیبى در بچه دارد، چنانچه اگر شیر مادر غذایى که مىخورد مقوى باشد در بنیه و قوهى این بچه تأثیر دارد از نظر معنویت هم تأثیر عجیبى در روحیهى بچه دارد. چنانکه دیروز گفتم روحیات مادر روى حمل اثر مىگذارد، روحیات مادر بیشتر اثر مىگذارد روى شیر مادر و آن 4 شرطى که دیروز دربارهاش صحبت کردم آن 4 شرط اینجا هست، اما خیلى مهمتر:
شرط اول – اینکه مادر باید با تقوى باشد، مادر باید مواظب باشد گناه مخصوصاً در وقت شیر دادن در زندگیش نباشد. دیروز تشریح کردم، تکرار مىکنم و مقدارى هم مادرها روى آن دقت کنند. گفتم اگر یک مادرى گوشت فاسد بخورد و این گوشت میکرب داشته باشد خواه ناخواه مادر را هم مسموم مىکند، بچه که در شکم مادر است مسموم مىکند، چنانچه اگر یک غذایى را مادر بردارد بخورد دهان او بودار مىشود، لذا در روایات مىخوانیم مادر باید مواظب باشد در وقت حمل غذاهاى لطیف بخورد. گفتم اگر از نظر غذا چنین باشد از نظر معنویت به طریق اولى چنین است. آن مادرى که بىعفت است نه فقط خودش آلوده مىشود، قلبش خراب مىشود، بلکه بچه هم قلبش خراب مىشود، آلوده مىشود و این قضیه در شیر بیشتر است.
مادر باید مواظب باشد به واسطهى بىتقوایى شیر خود را آلوده نکند. غیبت کردن گوشت مرده خوردن است. اثر مىگذارد روى دل انسان، روح انسان و روح انسان را بىنشاط مىکند مخصوصاً راجع به رابطه با خدا، راجع به مستحبات همچنین اثر مىگذارد روى شیر و این شیرى که بچه مىخورد آلوده است، این شیرى که بچه مىخورد داراى میکرب معنوى است و اگر شیر میکرب ظاهرى داشته باشد بچه را مسموم مىکند، اگر مادر بىتقوا باشد این بچه مسموم مىشود بنابراین شرط اول تقوى رابطه با خداست.
به مادر شیخ انصارى مىگفتند: بارک الله چه بچهى خوبى تحویل جامعه دادى به او مىگفتند: بارک الله به تو و شیرت که توانستى شیخ انصارى را تحویل جامعه بدهى. شیخ انصارى یکى از افتخارهاى عالم تشیع است. از نظر علم و عمل خیلى بالا بوده و مردم غبطه این پسر را مىخوردند و به مادرش
مىگفتند: بارک الله، مادر جواب مىداد، مىگفت من توقعى بیشتر از این از پسرم داشتم براى خاطر اینکه من در این 2 سالى که او را شیر دادم هیچ وقت بدون وضو نبودم نصف شب بچهام گریه مىکرد، شیر مىخواست بلند مىشدم وضو مىگرفتم و بعد بچهام را شیر مىدادم، آن زنى که نماز شب بخواند در وسط نماز شبش پستان در دهان بچه بگذارد خیلى تفاوت دارد با آن زنى که اصلاً نماز نخواند آن زنى که نماز نمىخواند این آتش است به بچه مىدهد نه شیر. آن مادرى که غیبت و تهمت و شایعه در زندگى او فراوان است آتش به بچه مىدهد نه شیر.
آن زنى که با شیطان رابطهاش محکم است نه رابطه با خدایش، بچهاش را مسموم مىکند حق بچه است که شیر سالم به او بدهید، لذا تقاضا دارم از مادرها وقتى شیر به بچه مىدهند رابطه با خدایشان محکم باشد، رابطه با شیطان اصلاً نداشته باشند. تقاضا دارم از مادرها وقتى که مىخواهند به بچه شیر بدهند، اول بسم الله بگویند مواظب باشند وقت شیر دادن تخیل بد، وسوسه بد در فکر آنها نیاید، تقاضا دارم از مادرها اگر مىتوانند با وضو به بچه شیر بدهند. تقاضا دارم از مادرها وقتى که به بچه شیر مىدهند مواظب باشند قبلاً توبه از گناه بکنند. اول بگویند: استغفرالله اما از دل بگویند استغفرالله بعد به بچه شیر بدهند خود را مقصر بدانند. پیامبر اکرم (ص) با آن مقامش روزى هفتاد و یا صد مرتبه استغفار مىکرد و خود را مقصر مىدانست، پیامبر اکرم (ص) مىفرمود: «انى لأستغفرالله فى الیوم مأة مرة«(2) من پیامبر به دلم کدورت مىنشیند، دلم مکدر مىشود، لذا روزى صد مرتبه استغفار مىکنم. همین نشست و برخاست پیامبر اکرم (ص(، خوردن و آشامیدن و خواب پیامبر اکرم (ص) براى پیامبر آلودگى مىآورد، وقتى چنین باشد این قلب گل است، از گل لطیفتر زود کثیف مىشود، زود پژمرده مىشود و براى رفع پژمردگى استغفار مىخواهد. همه باید همیشه استغفار کنیم نه فقط به زبان، با دل. دل خود را مقصر بداند دل حالت توبه و انابه داشته باشد و این تقاضا را در این بحث از مادرها دارم، اینکه قبل از آنکه بخواهند به بچهها شیر بدهند اول
توبه کنند. دل بگوید خدا مقصرم دل تلاطم درونى پیدا کند و با بسم الله الرحمن الرحیم بچه را شیر بدهد. این شرط اول.
شرط دوم – راجع به هیجانها بود که اینجا مهمتر است، و اگر شیر در حال هیجان و عصبانیت باشد ممکن است بچهاش را گنگ کند گنگ… ممکن است بچهاش را فلج کند فلج ظاهرى و اگر بچهاش را گنگ نکند و فلج نکند در حال هیجان اگر در حال عصبانیت شیر به بچه بدهد اثر دارد روى روحیه او، اثر دارد روى استعداد او، اثر دارد روى نشاط او و زنهایى که دل مرده هستند، بىنشاط هستند و این دلمردگى و بىنشاطى را معمولاً از خانوادهشان به ارث بردهاند از مادرشان، از شیرشان به ارث بردهاند. تقاضا دارم دیگر مواظب باشند منتقل به بچهشان نکنند. مواظب باشند این دلمردگى و بىنشاطى را منتقل به بچهشان نکنند آدمى که بىنشاط باشد، آدمى که دل مرده باشد، نمىتواند گرهى از جامعه بگشاید. به زنها سفارش مىکنم دخترشان اگر بىنشاط شد نمىتوانند شوهردارى کنند، بسیارى از طلاقها از اینجا سرچشمه مىگیرد. پسر شما اگر غصه خور و بىنشاط شد در جامعه نمىتواند زندگى کند، گوشهنشین مىشود، جامعه او را طرد مىکند.
یکى از نویسندگان جملهاى دارد این جمله براى همه ما خوب است، مخصوصاً براى زنها در وقت شیردادن به بچهها. مىگوید در اروپا درس مىخواندم صبحى از خواب بیدار شدم از بس کوبیده بودم، از بس اعصابم خرد شده بود، گفتم: اى واى یک روز دیگرى هم در جلو دارم، مىگوید با آن حال بىنشاطى اتفاقاً روزنامهاى بالاى سر من بود برداشتم روزنامه را مطالعه کردم دیدم یک قضیهى عجیبى در روزنامه نوشته شده و آن قضیه این است که یک کسى زخم معده داشته و این زخم معدهاش خوب نمىشد عصبانى شد و چاقو زده در شکمش و معدهاش را درآورده و انداخته دور، گفته مىخواهم یک دقیقه بىتو زندگى کنم در صورتى که یک دقیقه بىروده نمىتوان زندگى کرد و مرد.
گفت: آن طرف روزنامه را دیدم یک زنى حالات خودش را نوشته است: الحمدلله رب العالمین، صبح به صبح که از خواب بلند مىشوم حمد
مىکنم خدا را که یک روز دیگرى در جلو دارم و این روز را باید با فعالیت با استقامت و بردبارى در مقابل مشکلات بسازم، الحمدلله یک روز طلایى در جلو دارم و پروردگار عالم با سلامتى و صحت این روز را به من داده است، گفته بود، دیدم یک زن در اینکه روزى جلو دارد حمد مىکند، شکر مىکند. این نویسنده مىگوید من فکر کردم این سه حالت از کجا پیدا شده، یک حالت آنکه مىگوید: الحمدلله، روز خوبى در جلو دارم، یک حالت هم خود آن نویسنده که مىگوید از خواب بلند شدم و گفتم: اى واى یک روز دیگر در جلو دارم، یک حالت هم، حالت این کسى که خودکشى غریب و عجیب کرده و معدهاش را درآورده و دور انداخته و گفته مىخواهم یک آن بىتو زندگى کنم. مىگوید فکر کردم، دیدم. اما خودم اعصاب کوبیدهام این بىنشاطى را برایم جلو آورده اعصاب ضعیفم، غم و غصهام، این حالت را براى من جلو آورده و اما آن خودکشى غریب و عجیب، جسم ناسالم مىگوید فکر کردم دیدم این جسم ناسالم من از ضعف اعصاب از بىنشاطى پیدا شده و اما آن زن دیدم براى خاطر نشاطش براى خاطر اعصاب قویش آن حالت نشاط و خوشى را برایش جلو آورده است.
حرف بسیار عالى است، روزگار بد و خوب ندارد دنیا نه خوب است نه بد، یک اختلافى است بین بزرگان که دنیا خوب است یا بد، بعضى مىگویند دنیا بد است به آن آیاتى که مربوط به زهد و اینکه دنیا بد است و امثال اینها تمسک مىکنند، یک دستهاى هم مىگویند دنیا خیلى خوب است و تمسک مىکنند به آن آیاتى که تعریف دنیا کرده، ولى حق مطلب این است که دنیا نه خوب است نه بد.
اگر انسان دلبستگى به دنیا پیدا کند، اگر دنیا موجب بشود انسان خود را جهنمى کند این دنیا بسیار بد است. و اما اگر دنیا انسان را نتواند ببرد دلبستگى به دنیا پیدا نکند، به واسطهى دنیا کمک به دیگران کند، به واسطهى دنیا «باقیات الصالحات» قرار دهد این دنیا بسیار خوب است، لذا اگر از شما بپرسند دنیا خوب است یا بد، بگوئید نه خوب است نه بد، دنیا مثل تیشهى نجار است، تیشهى نجار را مىبینیم که آقاى نجار از تیشه چه استفادهاى مىکند،
روزگار نه خوب است نه بد، مائیم که روزگار را بد مىکنیم یا روزگار را خوب مىکنیم، اعصاب ما است که این عمر را به بدبختى مىگذراند اعصاب ماست که این عمر را به خوشى مىگذراند، دیروز مىگفتم که غم و غصه در سرنوشت انسان دخالت ندارد. قرآن شریف مىفرماید:
»ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ – لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ «(3)
مىفرماید انسان براى خاطر اینکه تو خیلى خوشحال نشوى از چیزى که برایت جلو مىآید، خیلى بدحال نشوى غم و غصه نخورى از مصیبتى که برایت جلو مىآید به تو تذکر مىدهم مىگویم که سرنوشت تو از اول نوشته شده آنچه به تو مىرسد، از اول سرنوشت انسان نوشته شده، خوب یا بد. ولى چیزى که دیروز اشاره مىکردم و امروز باید تذکر بدهم همان سرنوشت را کار من، فعالیت من، استقامت من، دعاى من، راز و نیاز با خدا، نماز در دل شب مىتواند عوض کند.
کار من است که مىتواند سرنوشت من را عوض کند نه غم و غصه و نه بى نشاطى، از این بىنشاطىها هیچ کارى بر نمىآید، از غم و غصه هیچ کارى نمىآید، فقط کارى که غم و غصه مىآورد این است که بچه را بىاستعداد مىکند اگر با آن شیر غم و غصه دهان بچه بیاید، غم و غصه فقط پیرى زودرس براى انسان پیدا مىشود. غم و غصه فقط کارى را که مىکند، تو را فلج مىکند، غم و غصه فقط کارى که مىکند مىتواند تو را عاطل و باطل کند اگر بمیرى خیلى اهمیت ندارد، اما فلج بشوى یک گوشهاى بیفتى و کار برسد به اینجا که حتى دخترت طلب مرگ کند براى تو، غم و غصه این کارها را مىکند، اما غم و غصه بتواند در سرنوشت انسان اثر بگذارد ممکن نیست، شما یکسال غصه بخورى مسلم یک ذره کار درست نمىشود. یک گره گشوده نمىشود، اما در دل شب یک خدا بگو، در دل شب 2 رکعت نماز بخوان بعد از نماز از خدا بخواه گره گشوده شود. اینجاست که گره گشوده مىشود. گره اگر
نباشد راه صاف باشد، اما مىتواند یک چیزى کار را ناصاف کند و آن چیست؟ «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ«(4)
این آیه مىفرماید: اگر تقوى باشد برکت هست نعمت از آسمان و زمین برایت مىآید. و اما اگر گناه باشد، اگر تقوى نباشد، بىبرکتى، گره روى گره، مشکل روى مشکل براى تو جلو مىآید، قرآن مىفرماید اگر مىخواهى گره کارت گشوده شود با تقوى باش: «فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَ أَقیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ «(5)
قرآن مىگوید اگر مىخواهى گره از کارت گشوده شود اعتماد به خدا داشته باش. «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً«(6)
اینها گرهگشا هستند، اینها سرنوشت ساز است، قضا و قدر تعلیقى معنایش همین است.
این روایت را که دیروز خواندم اینکه خطاب شد سرنوشت این بچه را بنویسید و بداء برایم قرار بدهید، یعنى این بچه یک سرنوشتى دارد. اما همین سرنوشتش را به واسطهى فعالیتش مىتواند عوض کند. به واسطهى رابطه با خدایش مىتواند عوض کند. لذا از مادرها و از همه تقاضا دارم محیط خانه را سرد نکنند، تقاضا دارم بىنشاط نباشند بعد دربارهاش صحبت مىکنم و باید صحبت کنم.
یک روانشناس چه خوش مىگوید، مىگوید: مرد وقتى وارد خانه مىشود همانطور که گل ته کفش را مىریزد بیرون و وارد خانه مىشود باید غم و غصه و بىنشاطى را بریزد بیرون و وارد خانه شود زن قبل از آمدن شوهرش مهیا باشد از نظر اسلام اگر مهیا نشد مسئول است، گناه است،
گناهش بزرگ است اگر خداى نکرده زن شوهردار خود را قبل از آمدن شوهر زینت نکرد و این مرد به گناه افتاد، گناه تقصیر زن است، هم زن به جهنم مىرود و هم مرد که گناه کرده است.
این روانشناس مىگوید: «زن قبل از آنکه شوهرش بیاید مثل اینکه جارو مىکند و خاکروبهها را بیرون مىریزد باید غم و غصهها را بیرون بریزد» باید بى نشاطى را بیرون بریزد، خود را مهیا کند، خود را متزین کند، براى آمدن شوهر. به شما زنها مىگویم، در وقت شیر دادن نه فقط با وضو باشید، با نشاط باشید، در وقت شیر دادن، خندهرو، متبسم باشید، همین تبسم تو روى بچه، روى مغز این بچه اثر مىگذارد، دست نوازشى که روى سر این بچه بیاید.
اما تبسم همان روزهاى اول اثر عجیبى براى عمق جان این بچه دارد چنانچه اگر شیر بدهد، اما از دست شوهرش گریه کند، نقنق کند، اگر شیر بدهد اما این بچه مثلاً نصف شب بیدار شده او عصبانى است بلند مىشود و از دست بچه داد و فریاد مىکند و شیر به این بچه مىدهد، این بچه را فلج مىکند، این بچه را بىاستعداد مىکند، این بچه را طغیانگر مىکند این بچه را پرخاشگر مىکند.
اینکه در روایات مىخوانیم بهشت زیر پاى مادران است بهشت را، مفت به کسى نمىدهند مادر نصف شب بیدار مىشود. بچهاش گریه مىکند، بچهاش را نوازش مىکند، شیر به بچه مىدهد بلکه بعضى اوقات با بچه زمزمه مىکند که چرا دیر بیدار شدم و عذرخواهى مىکند از بچه. این است که این شیر ثواب یک بنده آزاد کردن را دارد و اما بچه گریه مىکند، بلند مىشود یکى دو تا بد به این بچه مىگوید. مخصوصاً خیلى از مردها خیلى از زنها که سنجش زبان ندارند زبانشان کلید ندارد، دیگر اینکه بچه کوچک باشد یا نه بچهاش را دوست داشته باشد یا نه، یکى دو تا حرفهاى ناهنجار به بچه مىگوید این ثواب که ندارد، یک فلجى هم براى این مادر، براى این بچه حال یا فلج ظاهرى یا باطنى یا هر دو براى این بچه درست مىکند.
لذا شرط دوم درباره شیردادن این است که باید هیجانها را کنار
بگذارد، باید شوهر مواظب باشد با زنش که شیر مىدهد مدارا کند، باید مواظب باشد خداى ناکرده شوهر در خانه عصبانى نشود، مواظب باشد زن را در خانه ناراحت نکند و خود زن هم باید مواظب باشد نشاط را از دست ندهد و مواظب باشد غم غصه اصلاً و ابداً نخورد. این هم شرط دوم که دیروز گفتم.
شرط سوم – که مهمتر از شرط اول و دوم است غذاى حلال است. واى به آن شیرى که از غذاى حرام تولید شده باشد. اینکه مىبینیم در اسلام پیش بزرگان این قضیه حرمت و حلیت درباره غذا آمده است همه و همه براى خاطر این است که دنیاى انسان را ناآباد مىکند. اگر شیر آلوده باشد یعنى از غذاى حرام شد، این آتش به دهان بچه گذاشتن است. و اگر بچه با شیر حرام پرورش پیدا کند، باید به این زن بگوئیم، مواظب باشد دخالت در شقاوت این بچه کرده اگر خداى ناکرده این شقاوت جلو برود به جاهاى باریک باریکى مىرسد. از مردها تقاضا دارم همیشه اما مخصوصاً در موقع حمل، در موقع شیر دادن مواظب باشید غذا عوض شود، کار عوض شود مواظب باشید کسب اسلامى باشد، مواظب باشید پول خودتان پول خودتان، پول مردم پول مردم باشد. مواظب باشید اگر خداى ناکرده کسب شما شبههناک شد بدبختى براى شما و مخصوصاً براى بچهتان مىآورد.
عبدالرحمن سیابه یکى از اصحاب خاص امام صادق (ع) است، سیابه پدرش از دنیا رفت، فقیر بود چیزى ارث نگذاشته بود، پسرش عبدالرحمن مىگوید: من بىکار بودم رفیق بابام هزار درهم آورد داد به من، گفت: این هزار درهم را کاسبى کن و بعد که به جایى رسیدى توانستى هزار درهم مرا بده. این هزار درهم را سرمایه کردم و اتفاقاً پروردگار عالم به من رو کرد یک سال طول نکشید توانستم اول بدهکاریم را بدهم و هزار درهم او را دادم، توانستم یک پولى هم تهیه کنم مکه بروم معمولاً اصحاب وقتى مکه مىرفتند، همشان، غمشان دیدن امامشان بود، مکه تبع بود، مکه مىرفتند اما آن تبع بود. براى دیدن امام صادق (ع) براى دیدن امام باقر، مىگوید پولى هم پیدا کردم براى مکه، رفتم سپس رفتم مدینه.
آمدم خدمت امام صادق (ع) اطراف امام جمعیتى بود، مىگوید من نشسته بودم کار او را راه انداختند بعد رو کردند به من فرمودند: فلانى کارى دارى؟ کى هستى؟ گفتم: من عبدالرحمن سیابه هستم، فرمودند: حال پدرت چطور است، گفتم از دنیا رفت حضرت متأثر شد. فرمودند: خوب وضع خودت چطور است؟ گفتم: یابن رسول الله وضع خودم خوب نبود هزار درهم رفیق بابام داد به من کاسبى کردم رونقى گرفتم و این هزار درهم موجب شد که توانستم مکه بیایم. مىگوید هنوز حرف من تمام نشده حضرت فرمودند آن هزار درهم را چه کردى، گفتم یابن رسول الله اول قرضم را دادم بعد مکه آمدم امام صادق (ع) سه مرتبه فرمودند:
بارک الله، بارک الله، بارک الله، بعد مىگوید حرفهایم را تمام کردم گفتم یابن رسول الله من قرضم را دادم بعد هم توانستم مکه بیایم توانستم خدمت شما برسم الآن هم سرمایه دارم. بعد امام صادق (ع) یک نصیحتى به من کردند، فرمودند: فلانى:
»علیک بصدق الحدیث و اداء الامانة، علیک بصدق الحدیث و اداء الامانة، علیک بصدق الحدیث و اداء الامانة«(7) دو چیز در زندگى تو باشد یکى راستگویى، یکى هم مواظب باش در امانت خیانت نکنى. یعنى آقا مواظب باش، این کلاهبرداریها، کلاهى سر او گذاشتى، قرض او را عقب انداختى آن نسیه را عقب انداختى این کار یک مسلمان نیست، انسان نمىتواند اگر قرض دارد مکه برود، حتى فقها مىنویسند، اگر کسى قرض دارد و آن کسى که بستانکار است اگر مىگوید پولم را بده، این نمىتواند نماز اول وقت بخواند باید قرض را بدهد بعد نماز اول وقتش را بخواند. مال مردم سخت است سخت.
شخصى از یکى از علماى بزرگ تهران نقل مىکرد، گفته بود که من در نجف طلبه بودم خبر آوردند که پدرت مرد، پدرش یکى از علماى بزرگ تهران بوده، پدرت مرد، جنازهى پدرت را فرستادیم نجف مىگوید: پدرم را آوردند نجف دفن کردیم چند وقتى از دفنش گذشت یک
وقتى در خواب خدمت پدرم رسیدم، دیدم که گرفته است، دیدم خیلى بىنشاط است، تعجب کردم کسى هفتاد سال «قال الباقر و قال الصادق» گفته خدمت به اسلام کرده چرا باید اینقدر گرفته باشد؟! به او گفتم: بابا شما را بىنشاط مىبینم، شما را گرفته مىبینم گفتند: واى بر حقالناس واى بر بدهکارى، من هیجده تومان به مشهدى تقى نعلبند بدهکارم، مرا گرفتهاند نمىگذارند بروم سر جایم و مبتلا هستم و همین طور مرا نگاه داشتهاند و مىگویند چرا بدهى مردم را ندادهاى، مىگوید از خواب بیدار شدم تعجب کردم، پدرم بدهکار است یعنى چه، حق الناس یعنى چه، مىگوید نوشتم به برادرهایم در تهران که ببینید این مشهدى تقى نعلبند کیست، آیا بابا به این شخص بدهکار است یا نه. مدتى گذشت برادرها نامه نوشتند، بله رفتیم پیش مشهدى تقى نعلبند گفتیم شما از باباى ما چیزى طلب دارید گفت: بله، هیجده تومان از باباى شما مىخواهم گفتیم چرا نگفتید، چرا نیامدى بگیرى، گفت: من گله دارم از بابایتان که چرا در دفتر ننوشته او باید در دفترش نوشته باشد. یک عالم هفتاد سال «قال الباقر، قال الصادق» گو، براى هیجده تومان نگاهش داشتهاند. مىگویند چرا آقا در دفترت ننوشتى نمىخواست که ندهد، مىخواست بدهد، اما در دفترش ننوشته بود تسامح کرده بود، همان مقدار که بدهکار بوده آنجا نگاهش داشتهاند. گفتهاند آقا نمىشود بهشت بروى تا هیجده تومان مردم را بدهى، جهنمش این است، آخرتش این است دنیایش هم آتش است، آتش.
»إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً«.(8)
یعنى خانم مواظب باش، غذا، شیر حرام دهان بچهات نگذارى براى این که اگر شیر حرام دهان بچه بگذارى این شیر حرام آتش است آتش. یعنى آقا مواظب باش افطار چه مىخورى، قرآن مىگوید: اگر مال مردم است، دارى آتش مىخورى، اما نمىفهمى. دراى چرک و خون مىخورى، اما نمىفهمى. مواظب باش سحر چه مىخورى، مواظب باش سحر به زن و بچهات چه مىدهى اگر خداى نکرده حرام باشد در روز قیامت همین زن و
بچهى روزهدار آنهایى که روزهشان درست است. آنهایى که بهشت مىروند، نفرین مىکنند به تو، مىگویند: خدایا این بابا سحرى حرام به ما داد، افطارى حرام به ما داد بازخواست ما را از این پدر بکن. این هم شرط سوم.
شرط چهارم – که از شرط اول و دوم و سوم مهمتر است، روحیات مادر روى بچه اثر مىگذارد. یک قضیهاى برایتان نقل کنم حیرتآور است، راستى تعجبآور است مخصوصاً زنها از این قضیه سرمشق بگیرند.
مرحوم آیة الله حاج شیخ فضلالله نورى را در زمان مشروطه به دار زدند، این مجتهد عادل انقلابى علیه مشروطهى آن زمان قد علم کرد با اینکه اول مشروطهخواه بود و مشروطه را سر کار آورد، دید نشد آنکه مىخواست، مخالفت کرد بالأخره دولت توسط عدهاى مردم نفهم و عدهاى وابسته، شیخ فضلالله را گرفتند، زندان کردند. شیخ یک پسر داشت این پسر این طرف و آن طرف مىزد براى اینکه بابایش را اعدام کنند یعنى مجتهد عادل انقلابى را، مىگفت: باید پدر مرا اعدام کنید! یکى از بزرگان گفته بود من رفتم زندان ملاقات مرحوم نورى به مرحوم شیخ گفتم: این پسر تو، آقازاده این قانون وراثتش باید خیلى عالى باشد، پسر شما باید خیلى مقام و مرتبهى عالى داشته باشد، چه طور اینقدر پست شده که دارد علیه شما سعایت مىکند حتى راضى است که شما اعدام شوید.
مرحوم شیخ فضلالله فرمودند بله خودم هم، مىدانستم، همین ترس را داشتم و آنچه مىترسیدم به سرم آمد. بعد فرموده بود این بچه در نجف متولد شد وقتى در نجف متولد شد مادرش مریضه بود مادر شیر نداشت مجبور شدیم یک دایه، یک مرضعه براى او گرفتیم، این مرضعه ناشناس بود، کوتاهى کردیم و یک ناشناس، یک زنى پیدا شد این بچه را شیر مىداد مدتى این بچه را شیر داد یک وقت متوجه شدیم دیدیم این زن آلوده است، آلوده، علاوه بر این که آلوده است ناصبى است یعنى دشمن امیرالمؤمنین (ع(، دشمن اهلبیت است!
مرحوم شیخ فضلالله گفته بود همانجا زنگ خطر براى من زده شد مىترسیدم و الآن به سرم آمد. اتفاقاً این پسر کارش رسید به اینجا که بابا را اعدام کردند. مردم نفهم پاى دار این مجتهد عادل انقلابى کف زدند و از
جمله افرادى که پاى دار کف زد این پسر بود، پسر کف زد پاى دار باباش، این پسر، یک پسرى هم تحویل جامعه داد همین کیانورى رئیس حزب توده این نوهى مرحوم آشیخ فضلالله نورى و پسر همان است که پاىدار بابا کف زد.
این قضیه به ما چه مىگوید؟ مىگوید: روحیات پدر اثر مىکند قانون وراثت است. مىگوید از این مهمتر روحیات مادر روى شیر مادر اثر مىگذارد، مادر حسود، بچهى حسود تحویل جامعه مىدهد و مادر با عاطفه بچه با عاطفه تحویل جامعه مىدهد. بعکسش به زنها بگویم: شیخ مفید (ره) خواب دید، فاطمهى زهرا (ع) دست حسن و حسین (ع) در دستش است آمد گفت: «یا شیخ! علمهما الفقه» گفت شیخ به این دو تا بچه تعلیم فقه بکن. سواد یادشان بده. شیخ مفید از خواب بیدار شد تعجب کرد فاطمه زهرا (ع) و حسن و حسین و آمدن پیش من و «علمهما الفقه» یعنى چه؟. در جلسهى درس نشسته بود یک وقت دید، یک زن عفیفهاى دست دو تا پسرش را در دست دارد آمد گفت: (یا شیخ! علمهما الفقه) این دو تا بچه سید مرتضى و سید رضى بودند، شیخ مفید این دو تا بچه را پرورش داد خیلى عالى پرورش داد و رسیدند به آنجا که یکى شد سید مرتضى که افتخار شیعه است و یکى شد سید رضى که آنهم افتخار شیعه است.
روزى شیخ مفید مقدارى سهم امام داد به این دو تا بچه گفت که بدهید به مادرتان براى اینکه (بچه یتیم بودند) صرف شما بکند این پول را آوردند پیش مادر، مادر پول را قبول نکرد و پول را برگرداند. گفت: سلام مرا به شیخ مفید برسانید و بگویید پدر این دو تا بچه مغازهاى گذاشته است و مالالاجاره این مغازه را مىگیریم و ماهیانه خرج مىکنیم لذا احتیاج آنچنانى نداریم و با قناعت مىگذرانیم و اگر بخواهیم این پول را بگیریم این ماه بیشتر خرج کنیم ماه دیگر مىترسم از آن حال قناعت بیرون بیاییم. پول را قبول نکرد.
این مادر و این شیرش، این مادر و این تقوایش، این مادر و این روحش مثل سید رضى را تحویل جامعه داد، مثل سید مرتضى را تحویل جامعه داد، سید مرتضى نباشد دین شیعه رسمیت پیدا نمىکند گفتند اگر صد هزار دینار
بدهید دین شیعه رسمیت پیدا مىکند تمام اموالش را فروخت براى شیعه، براى رسمیت حکومتى شیعه (که بشود پشت سر آن در همه جا بى واهمه تبلیغ کرد) شد هشتاد هزار دینار بیست هزار دینار کم داشت که دین شیعه رسمیت پیدا کند کسى کمک نکرد، او هستیش را داد نتوانست آئین شیعه را رسمى کند، یعنى خانهاش را فروخت، اسبش را فروخت، کتابخانهاش را فروخت تمام زندگیش را فروخت گذاشت روى دین شیعه و بعد هم افتخارات عجیبى براى شیعه آفرید.
سید رضى همین کسى است که نهجالبلاغه مال اوست، جمع آورنده نهجالبلاغه را آن قناعت مادر، آن عفت مادر رساند به اینجا که یک مقدار پول امانت پیش این سید رضى بود، زنش درد زائیدن گرفت، چراغ نداشتند دو تا چراغ نبود، یک چراغ بود گفت یک مقدار از این پول بر مىداریم یک چراغ تهیه مىکنیم براى زنها یک چراغ براى خودم، براى مطالعهام، رفت سر پول، برنداشت گفت امانت است نمىشود خیانت در امانت کنم آمد دید که داد زن بلند است، تاریک است مطالعه مىخواهد بکند تاریک است. دفعه دوم رفت سر پول برنداشت. دفعه سوم رفت سر پول برنداشت، بالأخره آمد با یک چراغ ساخت وقتى درد زن زیاد مىشد چراغ را مىبردند براى او، وقتى درد زن کم مىشد، چراغ را مىآوردند براى اینکه آقا مطالعه کند براى فردا، آقا مطالعهاش را کرد و زن هم زائید، با یک چراغ.
فردا صبح آمد جلسهى درس، حاکم وقت فهمیده بود که خدا بچه به او داده یک طبق درهم و دینار فرستاد در جلسهى درس این طبق درهم و دینار براى هدیه و چشم روشنى بچه است. گفت لازم ندارم برگرداندند، هنوز درس تمام نشده بار دیگر از طرف حاکم برگردانده شد که بدهید به قابله، به آن کسى که بچه را به دنیا آورده، گفت: سلام مرا به او برسانید بگوئید ما ماماى بیگانه نداریم زنهاى خودمان یکدیگر را کمک مىکنند و بچه دنیا مىآید. دفعه سوم درهم و دینار را آوردند که بدهید به طلبهها، طلبهها اطرافش بودند، گفت: این دیگر مربوط به من نیست آقایان طلبهها هر کدام مىخواهید بردارید، پول شبههناک است، پول از حاکم ظالم است، فقط یک طلبه بلند شد و یک
درهم برداشت، یعنى یک پول نقره، پول طلا را نه، بعد هم به او اعتراض شد که چرا برداشتى گفت: به خاطر این که به کاسب محل بدهکار بودم روغن چراغ گرفته بودم و نمىتوانستم دینم را بدهم بالأخره طبق جواهرات را درهم و دینار را برگرداندند. نه سید رضى قبول کرد، نه شاگردهایش، آن مادر عفیف، آن مادر قانع، این پسر عفیف و این پسر قانع را تحویل جامعه مىدهد. و به شما بگویم: «السعید سعید فى بطن امه، و الشقى شقى فى بطن امه«.
پدر و مادر است که پسر صالح تحویل جامعه مىدهد، پدر و مادر است که شالودهى شقاوت براى بچه درست مىکند.
1) بقره، 233.
2) مجمع البیان، جلد 9، صفحه 102.
3) حدید، 23 – 22.
4) اعراف، 96.
5) طلاق، 2.
6) طلاق، 3.
7) نمونه معارف اسلام، صفحه 355.
8) نساء، 10.