وقتی پدر یا مادر کودک و یا هر دوی آنها بمیرند، مسأله از یک نظر برای طفل دردناک است از آن بابت که عزیزی را از دست داده و برای آن شدیدا ناراحت و نگران است. از سوی دیگر در درون خود این احساس انبساط را دارد که از قید و بند کنترل آزاد شده و دیگر کسی نیست از او بازخواست کند.
این احساس آزادی را تدریجا تمرین می کند، پایش به آمد و شد در این سوی
و آن سو باز می شود و آزادانه به سیر و حرکت معاشرت می پردازد. از سوی دیگر تجربه او ناکافی و در معرض خطرات بسیاری است. بویژه که عده ای از منحرفان و تبهکاران به چنین افرادی چشم طمع می دوزند.
در این گیر و دار اطرافیان کودک برای اینکه به اصطلاح دل او را نشکنند و ناراحتش نسازند اجازه می دهند که او تا حدود زیادی آزاد باشد این خود موجب مزید ضایعه است. در کل مرگ والدین زمینه را برای عدم تعادل در رفتار، انحراف درآمد و رشد و گفتار و رفتار را فراهم می سازد و آنها را به سوی تبهکاری، فساد، نابسامانی سوق می دهد. بنا به اظهار برخی از دانشمندان اگر ایتام گاهی سر از جرم در می آورند یک دلیل آن جراحت عاطفی است که در آنان التیام پیدا نکرده و دلیل دیگر آن عدم رشد وجدان یا من برتر است.
همگامی آنها با افراد ناشناخته، ولگرد و عاصی، در قالب دوستی ها و رفاقت ها، و در سایه جذب به سوی دوستان در قالب دلسوزی و خیراندیشی، خود سبب پیدایش و ظهور بسیاری از مفاسد است. متأسفانه به علت احساس کمبود، نارضائی از وضع موجود، بدبینی و ناراحتی زمینه و شرایط هم از هر حیث برای استعداد جرم و انحراف فراهم است و مسئولان تربیت او باید بدین امر هشیار باشند.