ظرفیت بچه برای تلاش و ممارست یکی از مهم ترین جنبه های پیشرفت و از ارکان اصلی اعتماد به نفس به شمار می آید. بچه پس از وقوف به این حقیقت که تلاش در پیشرفت او نقش عمده و اساسی دارد، برانگیخته می شود و اعتماد به نفسش رشد می کند، اما بعضی بچه ها با وجود تلاش فراوان با کوچکترین پیشرفتی رو به رو نیستند.
گرچه در کنار سایر بچه ها می آموزند و درس می خوانند، اما بر خلاف آنان، از تلاش خود نتیجه ای نمی گیرند.
با گذشت هر روز، والدین و متحققان بیشتری در صدد بر می آیند که طیف وسیع تفاوت را در قابلیت های یادگیری بچه ها شناسایی کنند. بر طبق برآوردهای اخیر حدود بیست درصد از بچه های مدرسه برای جذب مواد درسی از توانایی کامل بی بهره اند. این بدان معناست که روش های متداول تدریس در مورد آنان مؤثر نیست و باید کانال های یادگیری دیگری را برایشان جستجو کرد. ذهن بعضی بچه ها کارآیی کامل ندارد و هنگام یادگیری، موانعی را فراراهشان قرار می دهد. در عین حال فراسوی این موانع اقیانوسی از توانایی نهفته است. ذهن بعضی بچه ها دارای «نقاط کور» خاصی است که در کاهش هوش و استعداد عمومی شان نقش ندارد. شماری از بچه ها کلمه های مشابه را با هم اشتباه می کنند. قرائت بعضی ها خوب و روان است اما هنگام نوشتن دچار مشکل اند؛ شاید به این دلیل که نمی توانند املای آن را درست بنویسند و یا حرکت های نوشتن را هماهنگ کنند و یا قادر نیستند برای انتقال افکارشان به روی کاغذ، آنها را به اندازه ی کافی در ذهن نگه دارند. شماری از بچه ها می توانند اطلاعات شفاهی را جذب کنند. بعضی دیگر تنها پیام هایی را که به صورت تصویر و یا نمایش ارائه می شود درک می کنند اما از پیگیری مطالب شفاهی و نوشتاری عاجز و ناتوانند. بعضی بچه ها می توانند داستانی را بخوانند و درک کنند اما قادر نیستند این مطالب را حتی برای مدتی کوتاه در حافظه شان نگه دارند. به همین دلیل از
خلاصه برداری و بحث پیرامون آن داستان عاجزند. بعضی از بچه هایی که در خواندن و جذب مطالب شفاهی مهارت دارند، علایم ریاضی را هراس انگیز و غیر قابل فهم می انگارند؛ حتی ممکن است عدد 3 را با عدد دیگر اشتباه بگیرند و یا قادر نباشند علایم ریاضی را تجسم و پرسش های مربوط به آن را درک کنند. بعضی بچه ها با وجود کند ذهنی آموزش پذیر هستند و توانایی شان برای یادگیری و پیشرفت فردی خوب و قابل ملاحظه است.
مشکلاتی که به آنها اشاره شد از نظر عاطفی بسیار بازدارنده است و می تواند به اعتماد به نفس بچه آسیب جدی وارد آورد. بچه هایی که با مسایل خاصی دست به گریبان اند ممکن است به سادگی خود را «احمق» و یا غیر عادی به حساب آورند و دچار حقارت و شرمساری شوند. بچه هایی که از ناتوانی های جسمانی رنج می برند، با افزایش سن بهتر می توانند بر کاستی هایشان غلبه کنند اما بچه هایی که به طور «طبیعی» و یا آن طور که باید و شاید چیزی نمی آموزند با افزایش سن، کمتر می توانند بر کمبودهایشان چیره شوند. اگر ما واکنش های بازدارنده ی بچه را در قبال مشکلات یادگیری اش اصلاح نکنیم، دیر یا زود به این باور می رسد که از توانایی کافی برای غلبه بر ناتوانی هایش بهره مند نیست و هرگونه کار و تلاش در این راستا بی اثر و ناکامی اش اجتناب ناپذیر است.