جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

به وجود آمدن ابرهاى طوفانزا

زمان مطالعه: 3 دقیقه

معمولا، چیزهاى کوچک روزمره هستند که موجب خشم ما مى‏شوند. ناخرسندى‏ها خشم ما نه ضرورتا بر اثر حادثه‏اى مهم، بلکه به دلیل آنچه «تلنگر آخر» گفته مى‏شود، به وجود مى‏آید. اعضاى خانواده معمولا زمانى خونسردى خود را از دست مى‏دهند و احتمالا موجب تنش در خانه مى‏شوند که پس از روزى طولانى، خسته و گرسنه دور هم جمع مى‏شوند.

فرانک، چهار ساله، روزى خیلى سخت را در کودکستان گذرانده است. او نتوانسته حتى یک بار پشت رایانه بنشیند و به نظر او مربى نیز تلاشى نکرده است که به بچه‏ها بفهماند نوبت او را رعایت کنند. بعد هم پدر به دلیل موضوعى اضطرارى که در محل کار برایش پیش آمده بوده براى بردن او به خانه، سر وقت به کودکستان نرسیده است.

در راه منزل، پدر که تظاهر مى‏کند سر حال و علاقه‏مند است مى‏پرسد: «مدرسه چطور بود؟» او بسیار خسته و فکر و ذهنش درگیر است.

فرانک که بر روى صندلى پشت خودرو نشسته است و به بیرون نگاه مى‏کند، با بى‏اعتنایى مى‏گوید: «خوب بود.» رادیو اخبار پخش مى‏کند. خودروها به کندى در حال حرکت‏اند.

وقتى به خانه مى‏رسند، مادر در آشپزخانه شتابان در حال آماده‏

کردن شام است. تلویزیون برنامه خبرهاى کوتاه پخش مى‏کند. همه گرسنه‏اند. فرانک، هنگام درآوردن ژاکتش، به طور تصادفى، ظرف غذایش را به میز آشپزخانه مى‏زند و خرده‏هاى نان همه جا پخش مى‏شود. بسیارى از ما با چنین زندگى‏هاى پر کار و پر مشغله‏اى آشنایى داریم و مى‏دانیم چقدر مشکل است از عهده‏ى همه‏ى آنچه از ما مى‏خواهند برآییم. اینکه چقدر خوب بتوانیم به تنشها پاسخ دهیم بستگى به توانایى ما در مهار کردن رنجش، نارضایتى، ناشکیبایى و تحریک پذیرى در لحظه‏هاى دشوار دارد. لازم است این احساسات «کوچک‏تر» را شناخت و هنگامى که به وجود مى‏آیند به شکلى سازنده با آنها کنار آمد، در غیر این صورت بر روى هم انباشته و به احساسات «بزرگ» بدل مى‏شوند – ابتدا به شکل رنجشها و آتش زیر خاکستر در مى‏آیند و بعد، یکباره، به شکل خشمى شعله ور مى‏شوند که مى‏توانند در لحظات حساس انفجار ایجاد کنند. خوشبختانه، در مورد ماجراى فرانک، مادر مى‏تواند ناراحتى خود را مهار کند و اوضاع را سر و سامان بخشد.

او جارو و خاک اندازى به دست فرانک مى‏دهد و مى‏گوید: «اشکالى نداره عزیزم. اینها را بگیر و آشپزخانه را تمیز کن.» بعد وقتى مرغ را در فر مى‏گذارد در کنار فرزندش زانو مى‏زند و با لحنى مشوق مى‏گوید: «تو تقریبا همه را جمع کردى. حالا اجازه بده من هم به تو کمک کنم تا باقى مانده‏ى خرده نانها را جمع کنیم.» مادر جارو را از او مى‏گیرد و

خرده‏هاى باقى مانده را به داخل خاک انداز، که فرانک هنوز آن را در دست دارد، مى‏ریزد. صورت پسر بچه با تبسم زیبایى از هم باز مى‏شود.

همه‏ى ما مى‏دانیم این صحنه مى‏توانست نتیجه‏ى متفاوتى داشته باشد. فرانک، پس از انداختن ظرف غذا، ممکن بود از ناراحتى و درماندگى فریاد بزند: «من از این ظرف غذا متنفرم! من از مدرسه متنفرم!» مادر مى‏توانست پدر را براى این حادثه سرزنش کند و فریاد بزند: «مى‏بینى که من مشغول آشپزى هستم، چرا بچه را اینجا تنها گذاشتى و رفتى؟» یا فرانک را سرزنش کند: «باز هم یک خرابکارى دیگر؛ نمى‏توانى بیشتر مراقب باشى؟»

بسیار خوب است که ما به احساسات ناشى از ناخرسندى خود، حتى اگر تنها در مورد خودمان باشد، نیز کاملا توجه کنیم. زیرا کودکان از مشاهده‏ى رفتار ما مى‏آموزند با احساساتى که از ناشکیبایى به دشمنى و سپس به جنگیدن تمام عیار مى‏رسد، چگونه کنار بیایند. از سوى دیگر، شگفت اینکه، ممکن است ما بتوانیم راه‏هاى رهایى از تنشها را از کودکان خردسال خود بیاموزیم. هنگامى که بچه‏ها کارى را که سرگرم انجام دادن آن هستند یکباره رها مى‏کنند و به فعالیتى که موجب افزایش انرژى مى‏شود رو مى‏آورند – مثل دویدن، نقاشى کردن یا ایفاى نقش در بازى با عروسکها – اغلب به طور غریزى در حال بیرون ریختن نارضایتى‏هاى خود هستند. ما نیز مى‏توانیم خشم خود را از راه انجام دادن فعالیت‏هاى

بدنى – مثل رفتن به پیاده روى، گلکارى در باغچه یا حتى شستن خودرو – از بین ببریم. اگر وقت کافى براى تغییر فعالیت خود نداشته باشیم، مى‏توانیم روى تنفسهایمان تمرکز کنیم. چند نفس عمیق بکشیم و به آرامى تا ده بشمریم، شبیه کارى که مادربزرگ‏هاى ما در دوران گذشته به وسیله‏ى دعا انجام مى‏داده‏اند. هدف این است که تنش را از خود دور کنیم و حالت روحى عادى خود را دوباره به دست آوریم. این عمل نه تنها به هنگام ناراحتى و خشم به ما کمک خواهد کرد، بلکه الگوى خوبى نیز براى فرزندانمان به وجود خواهد آورد.

در اوقاتى که فرزندان ما خشم خود را بطور طبیعى از راه بازى کردن بیرون نمى‏ریزند، ما مى‏توانیم به آنان بیاموزیم که با استفاده از بازى‏اى خیالى هیجانات خود را خالى کنند. در مورد فرانک، پس از آن روز سخت در کودکستان، پدر و مادر او مى‏توانستند از او بپرسند: «امروز در مدرسه دلت مى‏خواست شبیه چه حیوانى باشى؟» فرانک ممکن بود پاسخ بدهد: «دوست داشتم مثل شیر نعره بکشم.«. در ادامه آنان مى‏توانستند بپرسند: «حالا که در خانه‏اى، دلت مى‏خواهد شبیه چه حیوانى باشى؟» و فرانک احتمالا جواب مى‏داد: «الان من احساس یک سگ کوچولوى مامانى را دارم.» چنین پاسخى به پدر و مادر او اجازه مى‏داد بدانند که فرزندشان پس از روز سختى که داشته است به محبت، نوازش و تغذیه نیاز دارد.