اغلب نظریات پیاژه و کهلبرگ در مورد «رابطه ی تحول اخلاقی و شناختی» به محک انواع آزمایشها و وارسی های تجربی رسیده است. پژوهش بر روی «اخلاق عینی» و «اخلاق فاعلی» و توجه به قصد و نیت و نحوه ی دست یافتن کودک به مراحل بالاتری از تحول اخلاقی در رابطه با تحول شناختی، توسط پیاژه و کهلبرگ صورت گرفته است. آنان معتقدند اساس قضاوت اخلاقی بر مبنای تحول ساخت های شناختی استوار بوده و با افزایش سن، کودک از توجه به نتایج مادی به سوی قصد و نیت عمل روی می آورد و این تغییر مستلزم کسب شناخت بالاتری از مفاهیم است.
»لرنر» و «مکرا» در آمریکا و اخیرا «لگران» (1981) در انگلستان به این نتیجه رسیده اند که دستیابی به اخلاق فاعلی با بالارفتن سن افزایش می یابد.
»بوهم» و «ناس» یافته های پیاژه و کهلبرگ را مبنی بر اینکه توجه به قصد و نیت تقریبا از نه سالگی تسلط خود را نشان می دهد، تأیید کرده اند. بوهم در آزمایش با کودکان شش تا نه ساله متوجه شد که کودکان پراستعدادتر از نظر تحصیلی، تحول از اخلاق عینی به ا خلاق فاعلی را زودتر از کودکان کم استعدادتر یا از نظر اجتماعی ضعیف تر نشان می دادند.
»فنتون» (1985) نیز نشان داده است که تسریع در تحول مراحل شناختی و تربیتی کودک باعث تسریع در تحول مراحل اخلاقی می گردد.
»رست» و «سلمن» (1975) در پژوهشهای متعدد خود یافته های کهلبرگ را در شرایط مختلف و موقعیت های بین فرهنگی جوامع مورد آزمایش مجدد قرار دادند. آنها داستانهایی از پیاژه را انتخاب کردند وچهار نفر را مسئول طبقه بندی پاسخ ها طبق سطوح سه گانه ی تحول اخلاقی پیاژه، در برخورد نسبت به دروغگویی کردند و یک دوره ی سنی حاصل شد که دلالت بر افزایش توجه به نتایج حاصل از دروغگویی و کم شدن توجه به این مسئله داشت که دروغگویی فقط به علت ممنوع بودن آن بد است.
»بلات» (1975) خاطر نشان می سازد که کودکان نه به دلیل تقویت های خارجی، بلکه به دلیل برانگیخته شدن کنجکاوی آنان و پدیدآیی ساخت های شناختی تحول می پذیرند. «زارنگ» در مورد کودکان آلمانی اشاره می کند: ارزشهای اخلاقی بندرت مورد توجه کودکان مورد آزمایش وی)14- 5 سالگی) قرار گرفتند. در مقیاس تحول شناختی نیم دوره ی اول تا هوش انتزاعی و منطق صوری وی حتی در نه ساله ها نیز به چنین پاسخی برخورد: اگر یک بار دروغ بگویی هیچ کس دیگر حرف تو را باور نخواهدکرد. زارنگ معتقد است این گونه پاسخ ها به خاطر نگرانی از نتایج آزارنده ی دروغگویی است، نه به خاطر احترام به ملزومات
برای پایدار نگهداشتن اعتمادمتقابل. در سالهای اخیر «کاگلیس» و «برزنمینز» یک بررسی در کودکان یازده تا هفده ساله انجام دادند که ازدیاد مشابه در توجه به «اخلاق فاعلی» را با بالا رفتن سن و پیدایش ساخت های شناختی جدید کودکان شهری بزرگ شده در خانواده و کودکان «کیبوتز» که درمجتمع های اشتراکی نگه داشته شده بودند، نشان می داد. کودکان شهری، نشانه های بیشتری از به کارگیری توجه اخلاق فاعلی را ظاهر می کردند و این امر بر فرضیه ای متکی است که می گوید: کودکان متکی بر روابط همتا، توجه به قصد و نیت یا اخلاق فاعلی را بر نتیجه و پیامد آن ترجیح می دهند. در واقع کودکان درمقابل «نیات» و «نتایج» قرار می گیرند. این نکته همان تأکید بر تحول شناختی کودک و جدا کردن نیت از نتیجه ی عینی و نگهداری ذهنی آن است. «ترنر» می گوید که در داستانهای پیاژه، کودک «الف» با نیت خوب چند فنجان می شکند در حالیکه کودک «ب» تنها یک فنجان با نیت بد می شکند. طبق عقیده ی «ترنر» کودکانی که به نگهداری ذهنی نرسیده اند، نمی توانند نیت و نتیجه را در یک زمان در ترازوی قضاوت قرار دهند. ممکن است بگویند که «الف» واقعا خوب است، در حالی که «ب» واقعا بد است؛ ولی درنگهداری ذهنی این قضاوت اولیه ناموفق خواهند بود و در حالت قضاوت مقایسه ای دچار تناقض می شوند. نتایج تحقیقات یاد شده ی محققان بر این اصل استوار است که قضاوتهای اخلاقی شدیدا تحت تأثیر تحول شناختی در کودک است. تغییراتی که با تحول تدریجی فرایند هوش به وقوع می پیوندد، لزوما محصول یک توالی پیوسته متناسب با اصول حاکم برمراحل تحول روانی کودک در نظام روان شناختی پیاژه استوار است.
همه ی این یافته ها دلالت بر این دارد که تحول قضاوت اخلاقی در طول یک ردیف ساخت های شناختی پدید می آید و هر مرحله، شکل، طرح و ساخت مشخص خود را داراست. واضح ترین دلیل برای اثبات این ادعا، تغییرات ساختارهایی است که در نحوه ی استدلال کودک، متناسب با تغییرات ساختار شناختی به وقوع می پیوندد.
کودکانی که وخامت و شدت نتیجه ی یک عمل را تنها بر اساس درجه ی پیامدهای عینی آن قضاوت می کنند، بعد از گذشت مدتی و پدیدآیی ساختمانهای جدید در نظام روانی شان، اساس قضاوت آنها را اخلاق فاعلی با توجه به قصد و نیت عمل ارائه شده، تشکیل می دهد (همزمان با ظهور مرحله ی نگهداری ذهنی در نیم دوره ی دوم(. دروهله ی اول، هیچ توضیحی و حتی تنبیهی قادر نیست اساس قضاوت و استدلال کودک را تغییر دهد (نفوذ ناپذیری تجربه(. تنها با پدیدآیی ساخت های جدید ذهنی، همراه با اکتساب تجربیات گوناگون محیطی است که در آن زمان کودک روش قبلی خود را برای قضاوت کردن نارسا خواهد یافت و با ظهور تحولات روانی جدید از اخلاق عینی به اخلاق فاعلی سوق داده می شود.