حتى زمانى که فاجعه یا مصیبتى به بار مىآید، باز هم ترحم کمکى نمىکند. به این دلیل که ترحم، احساسى خالى از مهر است. ما براى قربانى احساس تأسف مىکنیم، و در عین حال خرسندیم و حتى احساس برتر بودن مىکنیم؛ زیرا خودمان گرفتار چنان مشکلى نشدهایم. در حالى که همدلى، احساسى همراه با مهربانى و نزدیکى است و تلاشى براى آنکه خود را به جاى دیگرى بگذاریم. وقتى احساس همدلى داریم از خود مىپرسیم چگونه مىتوانیم به دیگرى کمک کنیم.
یکى از شگفت انگیزترین چیزها در مورد مصیبت یا فاجعه نحوهاى است که آن مصیبت یا فاجعه مىتواند سبب پدید آمدن بهترین رفتارها در انسانها شود. قربانىهاى بد اقبال اغلب با قدرت و شهامتى شگفت انگیز ابراز وجود مىکنند. براى مثال، چه بسیار کودکان معلول که دربارهى چگونگى زندگى کردن درسهایى بسیار ارزنده به پدر و مادر خود مىدهند، بسیار بهتر از آنچه پدر و مادرها مىتوانند به ایشان بیاموزند. حتى کودکانى با بیمارىهاى درمان ناپذیر بیشتر وقتها مىتوانند بر
احساس تأسف براى خودشان پیروز شوند. آنان ممکن است گاهى احساس نومیدى کنند؛ ولى در آن حالت نمىمانند.
سو، ده ساله و دانش آموز کلاس پنجم ابتدایى، به سرطانى درمان نشدنى مبتلا بود و بیشتر وقت او به رفت و آمد میان مدرسه و بیمارستان ویژهى کودکان سرطانى مىگذشت. همهى موهاى بلند و بورش ریخته بود؛ ولى او به جاى صرف وقت در پنهان شدن و احساس دلسوزى براى خود، به کمک خانوادهاش زندگىاى طبیعى را مىگذراند. تا وقتى که مىتوانست روسرى به سر مىبست، به مدرسه مىرفت، تکالیفش را انجام مىداد و با دوستانش معاشرت مىکرد. زمانى که هنوز توانایى کافى داشت، یک مهمانى با حضور همهى همکلاسهایش ترتیب داد و همراه با دوستانش ساعتهاى خیلى خوبى را گذراند.
اگر همکلاسهاى سو در مورد او احساس ترحم مىکردند، نمىتوانستند بازى گرگم به هواى هیجان انگیزى با او انجام دهند و با شدتى که دنبال دیگر بچهها مىکردند، به دنبال او بدوند. موضوع این نبود که بچهها از بیمارى سو بىخبر بودند یا با او احساس همدردى نداشتند، بلکه آموزگار دربارهى بیمارى سو به روشنى با آنان حرف زده بود و بچهها پیچیدگى آن را به خوبى درک کرده بودند و به جاى آنکه در جهت حمایت نادرست، او را تنها بگذارند و از معاشرت و بازى با او خوددارى کنند، توانسته بودند در جهت حمایت درست، او را به طور طبیعى در فعالیتهاى خود شرکت دهند.