معمولا این تصور وجود دارد که مفاهیم «رشد«، «تحول«، «تکامل«، و «رسش» همه واجد یک معنای مشابه هستند. این تصور نه تنها در حوزه روان شناسی کودک، بلکه در اغلب رشته های روان شناسی به عادتی جا افتاده تبدیل شده است. اما اگر قدری در تحلیل و تبیین ریشه لغوی این مفاهیم با نگاهی علمی بنگریم به لایه های شفاف تری دست خواهیم یافت که متضمن تمایز یافتگی این مفاهیم از یکدیگر است. از سوی دیگر، ادبیات موجود در حوزه ی علوم انسانی و به ویژه روان شناسی، نشانگر آن است که واژه ی «تکامل» به کناری نهاده شده است زیرا نظریه های «مرحله ای نگر» در باب تغییرات کمی و کیفی معادل با نظریه های «تحولی» گرفته شده اند، و سرانجام نظریه های «پیوستاری» معادل با نظریه های غیر مرحله ای. بنابراین در این مختصر می کوشیم تفاوت های مفاهیم فوق را مورد بازنمایی قرار دهیم.
در روان شناسی رشد، جابه جایی این مفاهیم مشکلات بارزی را در فهم مطالب زیر بنایی پدید آوره و تحلیل و تفسیر بجا از آن موجب واگرایی در میان روان شناسان شده است. این واگرایی بیشتر بازتاب دهنده ی خلط مفاهیم رشد، تحول، تکامل و رسش است. با توجه به بازخوانی تعریف این چهار مفهوم، می توان گفت رشد و تحول اگر چه در هم تنیده اند، اما یکی
نیستند، در واقع تحول در دل رشد جریان می یابد. به عبارت دیگر، تحول برای رشد، مثل مفهوم کیفیت است برای کمیت. سیب بزرگ می شود و رشد می کند، اما در همان حال شیرین نیز می شود. این تبدیل آشکار در تغییری به چشم می خورد که توسط «رسش» از یکسو و «یادگیری«(1) از سوی دیگر حادث می شود. آنگاه که جهت رشد و به تبع آن تحول که به سمت مراتب عالی تر باشد، می توان از واژه «تکامل» برای این فرایند بهره برد با این تفاوت که رشد همیشه جریانی تکاملی است در حالی که تحول لزوما این چنین نیست.
[1- مقایسه ی مفاهیم رشد، تحول، تکامل و رسش
1- رشد:
ناظر است بر تغییرات آرام و تدریجی وخطی و طولی که بر تغییراتی به سوی رسش جسمانی، تغییر تکامل ساختارها، یا کاردکردهای ذهنی در طول زمان دلالت دارد.
2-تحول:
ناظر است بر آن دسته از تغییراتی که موجب کاهش یا افزایش در کیفیت می شود. لذا تحول می تواند نزولی یا صعودی باشد.
3- تکامل:
ناظر است بر آن دسته از تغییراتی که صرفا منجر به ایجاد کیفیتی در سطح بالاتر می شود. وجهت آن صرفا صعودی است.
4- رسش)نضج(:
ناظر است بر آن دسته از تغییراتی که صرفا از منابع و عوامل داخلی سرچشمه می گیرد و ماهیت زیست شناختی و ارگانیکی دارد. (نوعی آمادگی طبیعی(]
از مقایسه ی مفاهیم فوق مشاهده می شود که وجه مشترک هر چهار مفهوم؛- رشد، تحول، تکامل و رسش، «تغییر» است. تغییراتی که در تعامل بین عوامل محیط و وراثت رخ می دهد. و
کیفیت همین تغییر است که روان شناسان را ناگزیر از پاسخ به سئوالاتی چند کرده است. تفاوت در پاسخ به این سئوالات زیر، تمایزیافتگی مکتب ها و نظریه های روان شناختی را برملا می سازد:
1- آیا این تغییرات به صورت تدریجی و بر پیوستاری منحنی شکل انجام می گیرد و یا در شکلی نردبانی و مرحله ای؟ نظریه پردازانی که معتقد به تغییر تدریجی و تراکمی یا انبوه نگری هستند، رشد را بر «پیوستاری» تبیین می کنند که درنهایت منطبق است با منحنی آشنای زنگوله شکل. و نظریه پردازانی که تغییرات رشد را «مرحله ای» می بینند، نظریه پردازان مرحله ای را تشکیل می دهند. افزون برآن، میزان اهمیتی که به هر یک از عوامل محیط و وراثت در فرآیند رشد می دهند تفاوت های دیگر را در این نظریه ها آشکار می کند.
2- آیا این فرایندها و تغییرات بیشتر در اثر عوامل ساختاری و درون مایه های ذاتی خود فرد بالفعل می شوند (ساخت گراها((2) و یا این تغییرات ناشی از عوامل بیرونی، شرایط محیطی و یادگیری است (فرایندگراها(.(3)
3- آیا این دو به تنهایی تعیین کننده هستند و یا عامل تعیین کننده نحوه ی تعامل و برآیند بر هم کنش آن هاست (تعامل گراها(؟(4)
با این توضیح که نظریه پردازان مرحله ای عمدتا «ساخت گرا» و نظریه پردازان پیوستاری به طور کلی «فرایندگرا» هستند. در حالی که تعامل گرایان بر اهمیت هر دو تأکید می کنند.
1) Learning.
2) Structuralist.
3) Processist.
4) Interactionist.