بزرگسالان به سادگی فراموش می کنند که چقدر کودکان می توانند احساس ناتوانی کنند. اما اگر به دنیا از نگاه کودکان بنگرید، مشاهده خواهید کرد جامعه تا چه حد بر فرمانبرداری و همکاری کودکان اصرار می ورزد. بسیاری از کودکان کم سن کنترل کمی بر زندگی روزمره خود دارند. والدین، کودکان خواب آلود را با شتاب از رختخواب خارج کرده و به مهد کودک می برند. کودکان بزرگتر با صدای زنگ مدرسه از جا می پرند و برای حضور و غیاب صف می بندند. والدین برای فرزندان قانون تعیین می کنند؛ از جمله: «تا غذایت را تمام نکنی از دسر خبری نیست» یا «با این لباس اجازه نداری از خونه خارج بشی.» و سپس جمله همیشگی: «چون من اینطور می گم.» آیا می توانید بیان چنین جملات کنترل کننده ای را به همسر یا دوستان تصور کنید؟
منظور من این نیست که انتظار فرمانبرداری و همکاری از کودک انتظاری بی جا است. برای سلامت و بهداشت کودک- و سلامت روان والدین- کودکان نباید اجازه تحکم کردن در خانه داشته باشند. اما من دیده ام چگونه والدین ناتوانی فرزندشان را با نادیده گرفتن و کم اهمیت جلوه دادن عملکرد و درخواست او، با شیوه ای بزرگ نمایانه بیان کرده اند. این روش همیشه با قصد صورت نمی گیرد بلکه پیامد فشار عصبی و شتاب زدگی بیش از حد والدین است. «نمی تونی با رنگ هات بازی کنی. تازه اینجا رو تمیز کردیم و دیگه وقتی برای این کار نداریم!«)
متأسفانه این تأکید بیش از حد بر همکاری، برای کودک به معنای نادیده گرفتن همیشگی خواسته های اوست. برخی کودکان هیچ فرصتی برای حتی کوچکترین
انتخاب را ندارند از جمله: چه بپوشند، چه بخورند، وقت خود را چگونه بگذرانند. بسیاری از این کودکان در بزرگسالی به درستی نمی دانند به چه چیزی علاقه دارند و به چه چیزی بی علاقه هستند. برخی از آنها هرگز نمی آموزند که چگونه انتخاب کنند. همه اینها مانعی برای عملکرد مسئولانه در کودک هستند.
کودکان نیازمند سبک و سنگین کردن انتخاب های خود و یافتن راه حل هستند. آنها می خواهند بدانند پیامد انتخاب آنها بر اساس ارزش های خانوادگی شان چه خواهد بود. چنین درس هایی گاهی دردناک هستند، اما با آموزش هیجان این انتخاب ها می توانند فرصت های بسیار مناسبی برای راهنمایی کودک باشند.
والدین می توانند مطمئن باشند که هر چه کودک زودتر ابراز ترجیح های خود و تصمیم گیری عاقلانه را بیاموزد، بهتر است. وقتی کودک به سن نوجوانی می رسد، با بیشتر شدن آزادی او و خطرهایی که پیش رو دارد، تصمیم گیری های غیر مسئولانه برای او خطرهای بیشتری را به همراه خواهد داشت.
دادن حق انتخاب به کودک افزون بر احساس مسئولیت، او را در شکل گیری عزت نفس یاری می کند. کودکی که والدین او همیشه انتخاب هایش را محدود کرده اند این پیام را دریافت می کند: «تو نه تنها کوچک هستی بلکه خواسته هایت هم خیلی مهم نیستند.» اگر چنین اتفاقی روی دهد ممکن است کودک فرمانبردار و همیاری کننده بزرگ شود اما احساس مثبت بسیار کمی نسبت به خودش خواهد داشت.
دادن حق انتخاب به کودک و پذیرفتن خواسته های او نیازمند زمان و شکیبایی است. یافته های پژوهشی بر کودکان پیش دبستانی حاکی است این کودکان به طور میانگین در دو دقیقه سه خواسته دارند. همه این خواسته ها در خور پاسخ نیستند اما برآورده کردن بسیاری از خواسته های آنها برای والدین زحمت بسیار کمی دارد. دختر شما می خواهد نخودها و سیب زمینی ها در بشقابش از هم جدا باشند. پسر شما می خواهد پیش از تغییر دادن کانال تلویزیون یک بار دیگر پرنده بزرگ را ببیند. دختر شما نمی خواهد بستنی مغز دار برای او بخرید. پسر شما می خواهد چراغ سالن روشن بماند. گر چه شگفت انگیز به نظر می رسد، اما گوش دادن و برآوردن چنین خواسته هایی پیامدهایی بلندمدت بسیار مهمی دارد. زیرا خواسته های کودکان،
آنان را در شکل گیری هویتشان یاری می کند. وقتی خواسته هایشان برآورده می شوند کودکان این پیام را دریافت می کنند: «با همه اینها، هر آنچه را که بخواهم اهمیت دارد، آنچه موجب تفاوت می شود احساس من است.» دختر شما می تواند به خودش بگوید: «بله من اینطوری دوست دارم. من کودکی هستم که دوست ندارم غذاهام داخل بشقابم با هم مخلوط بشن. این قدرت رو دارم که غذای خودم را خوشمزه کنم.»
چنین باورهایی سنگ بنای اظهاراتی قاطعانه هستند، از جمله: «من کودکی هستم که بازی هایش چالش برانگیز رو در زمین بازی کودکان دوست دارم«، یا «من آدمی هستم که از ریاضیات لذت می برم.»
بنابراین دفعه آینده که فرزندتان خواسته کوچکی داشت- مهم نیست این خواسته در آن لحظه تا چه حد برای شما احمقانه و کم اهمیت به نظر برسد- تلاش کنید آن را جنگ خواسته ها تلقی نکنید. بلکه از خودتان بپرسید آیا این خواسته این قدر بزرگ است که نمی توانم آن را برآورده کنم؟ پیامد این عملکرد می تواند برای فرزندتان سودمند باشد، فرزندی که این تعاملات را برای شکل گیری احساس به خودش به کار می گیرد.