جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

باز هم محبت‏یابى کودک

زمان مطالعه: 14 دقیقه

بحث دیروز ناقص ماند، لذا مجبورم امروز هم درباره‏ى فصل هفتم بحث کنم.

سخن بر سر این بود که بچه وقتى به دنیا مى‏آید محبت‏یاب است و باید مورد محبت واقع شود، قلب مادر، دست پرعطوفت مادر روى این بچه تأثیر دارد کم‏کم بچه که بزرگ شد دامن پدر و دست تلطف پدر روى سر این بچه تأثیر دارد، غذاى روح هست و باید مادر و پدر به این بچه همینطورى که غذاى جسم مى‏دهند، غذاى روح بدهند، مورد تلطف، مورد عنایت، مورد محبت آنها همیشه باشد و باید مواظب باشند که حرف‏هاى خشن، حرف‏هاى سرد به این بچه مخصوصاً نوجوان و جوان نزنند و اگر تربیت و نصیحتى دارند با موعظه با تلطف و با استدلال باشد، از این جهت هم اسلام راجع به بچه‏هایى که یتیم هستند فوق‏العاده سفارش کرده است. در روایات مى‏خوانیم اگر کسى دست تلطف روى سر بچه یتیم بکشد به تعداد هر مویى که از زیردست او بگذرد، خدا حسنه به او مى‏دهد.(1)

در روایات مى‏خوانیم اگر کسى بچه یتیمى را در دامن بنشاند و با او تلطف کند، مهربانى کند پروردگار عالم گناهان او را مى‏آمرزد. و در قرآن شریف تأکید کرده است.

در جامعه اسلامى مواظب باشید گرد یتیمى به چهره‏ى بچه‏هاى یتیم ننشیند، قرآن شریف و روایات ما تأکید کرده مردها باید به منزله‏ى پدر یتیم باشند

و زنها به منزله‏ى مادر و نگذارند این بچه یتیم، رنج بى‏پدرى و بى‏مادرى را بچشد. در سوره‏ى ماعون به اندازه‏اى تأکید دارد که مى‏فرماید: «ارأیت الذى یکذب بالدین فذلک الذى یدع الیتیم» یعنى پیامبر آن جامعه‏اى که بچه‏هاى یتیم در آن باشند، و گرد یتیمى به چهره‏ى این بچه‏ها بنشیند این جامعه جامعه اسلامى نیست.

مى‏فرماید: آیا مى‏خواهى نشانت بدهم آنکه دین ندارد؟ بعد مى‏فرماید: دین ندارد آن کسى که محلى به بچه یتیم نمى‏گذارد، واقع این آیه شریفه همین است که معنى کردم که جامعه اسلامى باید مواظب بچه یتیم‏ها باشند، مواظب باشند اینها درد یتیمى نچشند، گرد یتیمى بر چهره‏ى اینها نشیند و به عبارت دیگر باید مواظب باشند، همینطور که لازم و واجب است بچه یتیم را از نظر غذا تأمین کنند از نظر غذاى روح هم باید تأمین کنند، همین طورى که لازم است بر جامعه اسلامى بچه یتیم گرسنه نماند، باید مواظب باشند بچه یتیم بى‏محبت نماند، براى خاطر همین است که اگر بچه محبت ندید براى او عقده پیدا مى‏شود و اگر عقده پیدا شد خطر دارد و خطر آن هم بسیار بزرگ است.

بلى دیروز عرض کردم در حالى که ما باید مواظب بچه‏هایمان باشیم و امروز مواظب بچه‏هاى یتیم باشیم، باید مواظب باشیم افراط گرى در کارمان نباشد افراط در محبت هم بد است، مثل گلى که دو روز یک مرتبه آب مى‏خواهد شما همه ساعت به آن گل آب دهید مسلم است این گل مى‏گندد، مسلم از بین مى‏رود، اگر یک درختى هفته‏اى یک مرتبه آب مى‏خواهد شما هر روز به آن آب بدهید نه تنها رشد ندارد بلکه مى‏گندد. درباره‏ى محبت هم چنین است.

اگر افراط در محبت کردید راجع به بچه‏تان، لوس و ننر بار مى‏آید، از خودراضى بار مى‏آید، و خطر این از خطر عقده اگر بالاتر نباشد کمتر نیست براى اینکه در باب عقده مى‏گفتم فرد خیانتکار، جنایتکار یا فرد دل مرده‏اى از کار در مى‏آید و جامعه او را نمى‏پذیرد، افرادى هم که از خود راضى باشند استقلال ندارند، توقعات بیجا از جامعه دارند توقعات بیجا از دیگران دارند توقعاتشان برآورده نمى‏شود، خواه ناخواه عضو زائدى تحویل جامعه داده

مى‏شوند. اگر عقده براى اینها از همین کار پیدا نشود که بعد درباره‏اش انشاءالله صحبت مى‏کنم.

لذا در حالیکه باید بچه‏هایتان محبت ببینند، در عین حال هم باید افراط در محبت نبینند، لذا در روایات داریم بچه‏هایتان را ناز پرورده پرورش ندهید، در روایات داریم بچه‏هایتان را بعضى اوقات گرسنگى بدهید که همین روزه ولو روزه نصف روز بسیار خوب است و مصداق آن روایت مى‏شود.

در روایت داریم بچه‏هایتان را که بعض اوقات روى زمین مى‏خوابد، بگذارید بخوابد از بچه‏تان کار بکشید، بچه‏تان را در مهالک وارد کنید مثلاً مى‏ترسد از همان جا که مى‏ترسد حتماً بچه را روانه کنید و بالأخره بعضى اوقات یک بى‏اعتنائى‏ها به بچه‏تان بکنید، این براى خاطر چیست؟

یک جمله‏اى از یک معلم روانشناس نقل مى‏کنند، اما روانشناس نه به معنى امروز دکتراى روانشناسى نداشته بلکه معلم فهمیده‏اى بوده، ظاهراً ابن سکیت معلم بچه‏هاى متوکل است، بچه‏هاى متوکل مى‏آمدند پیش او درس مى‏خواندند.

منتصر که اتفاقاً آدم فى الجمله خوبى بود روزى ابن‏سکیت تصمیم گرفت که منتصر را ادب کند، براى اینکه فکر کرد این خلیفه‏زاده در ناز و نعمت پرورش یافته فردا مى‏خواهد خلیفه بشود، فردا او مى‏خواهد زمام مملکت را به دست گیرد باید ادب شود، هر روز مى‏آمد بالا، بالا مى‏نشست، پهلوى معلم مى‏نشست، به معلم ناز مى‏کرد آن روز که آمد ابن‏سکیت گفت همانجا بنشین، نشاندش در همان میان کفشهاى بچه‏ها همان پایین. مقدارى نشست، ظهر شد درس حسابى هم به او نداد، موقعى که ظهر شد، همه رفتند براى ناهار او را نگه داشت و گفت تو حق رفتن ناهار ندارى در اطاقى او را نگه داشت و گرسنگى حسابى هم به او داد، نگذاشت ناهار برود و ناهار هم به او نداد عصرى شد همه مى‏خواهند مرخص شوند، جمع کرد، و آنها را به صف کرد و این بچه را، بچه‏ى بى‏گناه را آورد در مقابل بچه‏ها و یک کتک مفصلى هم به او زد و گفت برو، بچه خیلى ناراحت شد، که مگر چه کرده؟ که توهینى به او

کرد، گرسنگى به او داد – آخر کار هم او را کتک زد رفت به باباش خبر داد، آن پدر شقى خیلى عصبانى شد معلم را خواست پرسید این چه کارى بود امروز کردى؟ گفت مى‏خواستم بچه‏ات را ادب کنم. این بچه تو در ناز و نعمت پرورده شده، این بچه بى‏احترامى ندیده است. و نمى‏داند که توهین کردن به دیگرى، کوبیدن شخصیت دیگرى چقدر بد است. این بچه گرسنگى نخورده است، این بچه‏ى تو در ناز و نعمت بزرگ شده، نمى‏داند رنج گرسنگى، رنج یتیمى، رنج فقر یعنى چه، این بچه زیر چتر تو بوده است. ظلم ندیده و نمى‏داند مظلوم یعنى چه و شکنجه‏اى که مظلوم از ظالم مى‏برد یعنى چه؟

من امروز مى‏خواستم اینها را یاد بچه‏ات بدهم بى‏گناه، بى‏احترامى به او کردم، روى کفشها پائین او را نشاندم، تا به او بگویم ببین بى‏احترامى چقدر بد است، مواظب باش وقتى زمام مملکت را به دست گرفتى بى‏احترامى به کسى نکن توهین به شخصیت کسى نکن، شخصیت کسى را نکوب، گرسنگى به او دادم مى‏خواستم به او بفهمانم فردا که زمام امر را به دست گرفتى به فکر خود و اطرافیانت باش، بدان گرسنگى‏ها هست، بدان فقرائى هستند، بدان بیچارگانى هستند، بدان گرسنگى سخت است. چنانچه در روایات داریم یکى از چیزهایى که روزه به ما مى‏فهماند این است که رنج گرسنگى را مى‏فهمیم و مى‏فهمیم، آنکه سر بى‏شام زمین مى‏گذارد چقدر برایش مشکل است.

گفت اما کتک زدنم به خاطر این بود که مى‏خواستم به او بگویم دیدى که ظلم بیجا، کتک بیجا، زندان بیجا چقدر مشکل است. مواظب باش ظلم بیجا به کسى نکنى همین قضیه را حافظ شیرازى به شعر درآورده، شعر بسیار عالى است:

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست‏

عاشقى شیوه رندان بلاکش باشد

لذا در حالیکه باید به بچه‏مان محبت کنیم باید غذاى روح او را به طور عالى بدهیم و سیراب کنیم و شاداب کنیم روح او را، نوازش کنیم، حرف‏هاى خشن به او نزنیم باید مواظب باشیم لوس و ننر هم بار نیاید، اگر لوس و ننر و از خودراضى باشد، عضو زائد جامعه است، عضو فلج جامعه مى‏شود، هم براى

خودش بد است و هم گرهى از جامعه نمى‏تواند بگشاید، اگر هم عقده‏اى بشود آن هم عضو زائد جامعه است، بلکه باید بگوئیم یک سرطان و غده سرطانى براى جامعه است، و باید بگوئیم جنایت‏ها، خیانت‏ها از همین عقده سرچشمه مى‏گیرد.

یک جمله تاریخى براى هر دوى این قضیه نقل مى‏کنم، این جمله تاریخى خیلى مؤثر براى بحث دیروز و امروز است. هارون الرشید دو پسر داشت، یکى به نام امین و دیگرى به نام مأمون. امین یک آدم لوس و ننر و از خودراضى است. سرش هم این است که پسر زبیده است. زبیده زن فوق العاده متشخص بوده ولو هارون الرشید حرمسرا داشته و بیشتر از صد زن باجمال و جوان را در یک جا جمع کرده بود.

اما زبیده ملکه و متشخص بوده، زبیده فوق العاده بوده، دوش به دوش هارون مى‏رفت این امین مال زبیده است، و زبیده بلد نبود پسرش را تربیت کند، لذا یک پسر از خودراضى لوس و ننرى تحویل جامعه داد، اما مأمون، مأمون پسر کنیزکى است، مادرش آشپز بوده.

در بعضى از تاریخ‏ها نقل مى‏کنند که زبیده و هارون با هم قمار کردند و قمار سر این بود که هر که باخت مثلاً فلان چیز را بدهد بالأخره رسید به اینجا که زبیده گفت که اگر باختى با این کنیزک هم‏بستر شوى اتفاقاً هارون باخت و با کنیزک هم‏بستر شد با همان وضع آشپزى که داشت، از آشپزخانه دوده‏اى و سیاه بیرون آمده بود با همان حال واداشت که با این زن هم‏بستر شود و مأمون از این زن به دنیا آمد لذا باید بگوئیم مادر نداشت مادرش اینجور بود باید بگوئیم عقده براى مأمون پیدا شد مخصوصاً که زبیده به او توهین کرد دیگران هم به او توهین کردند و پدرش هم توهین کرد این توهین‏ها، این بى‏مادریها و این که مادرم آشپز است کنیز است، سرزنش‏ها که از دیگران داشت کم‏کم براى او عقده شد، مأمون آدمى شد عقده‏اى، امین آدمى بود لوس و ننر و از خودراضى.

زبیده همیشه به هارون مى‏گفت چرا به بچه‏ى من بى‏اعتنائى مى‏کنى هارون درک کرده بود امین لیاقت ولایت‏عهدى را ندارد، مجبور هم بود که

ولایت‏عهدى را به او بدهد از نظر اجتماعى لازم بود، واجب بود، چون پسر زبیده بود از طرفى دید که نمى‏تواند این ولایتعهدى را قبول کند زبیده هم مرتب مى‏گفت چرا به این پسر من بى‏اعتنا هستى؟

هارون شبى گفت من الآن به تو اثبات مى‏کنم که چرا به او بى‏اعتنا هستم و اعتنا به مأمون دارم همان نصفه‏ى شب که زبیده و هارون نشسته بودند، امین را خواست، امین خواب بود، او را از خواب بیدار کردند که پدرت تو را مى‏خواهد بلند شد، ژولیده با همان وضع خواب آلود آمد در مقابل هارون قرار گرفت، هارون گفت من امشب تصمیم گرفته‏ام جایزه بدهم، جایزه به تو و مأمون. هر چه بخواهى به تو مى‏دهم، سه جایزه مى‏دهم انتخاب از تو، گفت: فلان باغى که اختصاص به تو دارد مى‏خواهم، گفت این باغ را براى چه مى‏خواهى؟ گفت: مى‏خواهم روزها بروم آنجا تفریح کنم گفت دیگر چه مى‏خواهى؟ گفت: اسب مخصوص تو را هم مى‏خواهم گفت اسب مخصوصم را براى چه مى‏خواهى؟ گفت: آن را هم براى این مى‏خواهم که سوار شوم بروم آنجا و تفریح کنم. گفت: کنیز مخصوص تو را هم مى‏خواهم، گفت این را براى چه مى‏خواهى گفت براى این که زن خوشگلى است زن باجمالى است. گفت: به تو دادم برو.

امین رفت، مأمون را احضار کرد مأمون را از خواب بیدار نمودند که پدرت تو را مى‏خواهد با نظامى مجهز آمد در مقابل هارون سر و صورت را شسته، چکمه به پا، شمشیر به دست مهیا، گفت چه امرى داشتید؟ خیال کرد که مثلاً جنگى است، چیزى است، مى‏خواهد او را رئیس لشکر کند، هارون به او گفت: مى‏خواهم جایزه بدهم 3 تا جایزه بناست بدهم 3 تا جایزه را همین الان به تو مى‏دهم هر چه مى‏خواهى بگو، گفت: جایزه‏ى اول من، این که مالیات را به اسم من از ممالک اسلامى امسال کم کنى، گفت: کم کردم. گفت: حاجت دوم من این است که زندانیان را به نام من عفو کنى و یا تخفیف بدهى. گفت کردم. گفت: جایزه سوم این که حقوق ارتش را به نام من زیاد کن، گفت کردم، گفت برو.

بعد رو کرد به زبیده گفت مى‏دانى مأمون چه کرد تمام مملکت را از

دست خودش راضى کرد براى اینکه مردم یا ارتشى هستند یا غیر ارتشى. ارتشیان حقوقشان زیاد شد و غیرارتشیها مالیاتشان کم شد به نام این شخص، و جنایتکارها و خیانتکارها زندانى هستند آنها هم عفو داده شد به نام او لذا تمام مملکت اسلامى از مأمون راضى شدند اگر من بى‏اعتنائى به امین مى‏کنم و اعتنا به مأمون براى خاطر این است، آدم لوس و ننر مى‏شود مانند امین، مأمون عقل و کیاست دارد، لذا آوردن حضرت رضا به خراسان و خوابانیدن سر و صداها از زیرکى او بود.

و قضیه‏ى حضرت رضا (ع) از نظر تحلیل سیاسى خیلى عجیب است توانست آن ناامنى و ولوله‏اى که در ممالک اسلامى بود بخواباند، اما این آدم عاقل این آدم که به قول هارون لیاقت براى خلافت داشته، عقده‏اى بود، عقده‏اش رسید به اینجا که وقتى بابا مرد، خلافت رسید به امین با امین جنگید، اول استاندار خراسان بود وقتى فهمید خلافت به امین رسیده زیربار نرفت با هم جنگیدند و چون امین آدم بى‏لیاقتى بود، آدم لوس و ننرى بود، آدم از خودراضى بود نتوانست جنگ کند و شکست خورد.

مأمون دستور داد که در زندان سر او را جدا کنند و سرش را بیاورند، سر را آوردند نزد مأمون دستور داد آن را جلوى دارالاماره نصب کنند و مردم بیایند و به او توهین کنند! سر برادرش است اما آن عقده‏اى که از دست این برادر دارد، عقده‏اى که از زبیده و دیگران براى او پیدا شده، آن عقده‏اى که از کمبودهاى محبت در زمان باباش در زمان خلافت هارون پیدا کرده کار را رساند به اینجا که برادرش را کشته سرش را جلو در نصب کرده مى‏گوید مردم بیایند و به او توهین کنند که عربى آمد آب دهان انداخت به صورت امین و گفت خدا لعنت کند پدرت را خدا لعنت کند برادرت را و خدا لعنت کند خودت را. مأمون وقتى این جریان را شنید گفت سر را ملحق به بدن کنید و بدن را دفن کنید.

مأمون عقده‏اى است آن جنایتها را به بار آورد و من جمله جنایت نسبت به برادرش امین. بچه‏ى شما اگر لوس و ننر باشد نمى‏تواند در جامعه زندگى کند، اگر هم محبت پدر ندیده باشد، محبت مادر ندیده باشد، آن هم عقده‏اى است

نمى‏تواند زندگى کند، این بحث تا اینجا تمام شد.

یک بحث مهمى مانده است و این بحث براى همه ما هست و آن این است که بچه گاهى عقده پیدا مى‏کند، گاهى لوس و ننر از کار درمى‏آید، همچنین گاهى بزرگ‏ها، جوانها حتى پیرمردها عقده‏اى مى‏شوند، حتى گاهى پیرمردها لوس و ننر مى‏شوند، گاهى جوانها لوس و از خود راضى مى‏شوند. اول عقده‏اى نبوده یعنى جوان اول عقده‏اى نبوده محبت پدر و مادر دیده، این جوان بزرگ شده اما در بزرگى عقده براى او پیدا مى‏شود. همچنین بعضى اوقات لوس و ننر نبوده، مادرش مواظب بوده، پدر مواظب بوده یک جوان سالمى، کودک سالمى تحویل جامعه داده، اما بزرگ شده و در حال بزرگى از خودراضى شد.

باید همه مواظب باشیم که یک دفعه در حال بزرگى عقده پیدا نکنیم مثلاً دختر و پسرى که ازدواج نکند، یا ازدواج اینها دیر شود، به طور ناخودآگاه این دختر و پسر عقده‏اى مى‏شوند. عقده را معنا کردم، گفتم تمایل از ضمیر آگاه منتقل مى‏شود به ضمیر ناخودآگاه و آنجا غده سرطانى مى‏شود.

دختر از 14 سال به آن طرف اگر بلوغ زودرس برایش پیدا نشود، پسر از چهارده سال پانزده سال به آن طرف اگر بلوغ زودرس برایش پیدا نشود، تمایل به ازدواج دارد و این تمایل هست، بخواهد هست، نخواهد هست. این تمایل‏ها باید جواب داده شود اسلام مى‏گوید باید پدر و مادر، جوانها را زود زن بدهند، باید دخترها را زود شوهر بدهند باید دخترها زود شوهر کنند، باید پسرها زود زن بگیرند و این بندهاى خرافات را که در جامعه‏ى اسلامى به وجود آورده‏اند، این بندها باید پاره شود.

این بندهاست که عقده‏ها براى جوانها مى‏آورد. هیپى‏ها، بیتل‏ها از همین جا به وجود مى‏آیند، این لباس‏هاى مبتذل از همین جا سرچشمه مى‏گیرد، این پرخاشگرى‏ها از همین جا سرچشمه مى‏گیرد، اسلام مى‏گوید زود شوهر کن و به آن مى‏گوید زود زن بگیر، اگر زود زنش ندادند و زود زن نگرفت، برایشان عقده پیدا مى‏شود، پسر 25 ساله به طور ناخودآگاه یک وقت براى او عقده پیدا مى‏شود، همچنین از چشم و هم‏چشمى براى انسان عقده پیدا مى‏شود، آمال و

آرزوها براى انسان عقده مى‏آورد.

اینکه مقام نبوت و ولایت هر دو سفارش کرده‏اند: «ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان: اتباع الهوى و طول الامل و اما اتباع الهوى فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسى الآخرة«.(2)

مى‏فرماید آنچه من براى شما خیلى مى‏ترسم دو چیز است:

1- متابعت کردن از هوى و هوس (دلم مى‏خواهد(.

2- آمال و آرزوى دراز: مى‏فرماید اگر خداى نکرده هوى‏پرست شدى پا روى حق مى‏گذارى، اگر آمال و آرزوى زیاد پیدا کردى آخرت به فراموشى سپرده مى‏شود و هى مرتب روى آمال و آرزویت فکر مى‏کنى، آمال و آرزوهاى بیجا براى بیست سال دیگر، پنجاه سال دیگر، فکرهاى بیجا، تخیلهاى غلط، وسوسه‏هاى غلط او را به پرتگاه مى‏کشاند این آمال و آرزوها اگر در دختر باشد خطرناک است، در پسر باشد خطرناک است، چشم و هم‏چشمى‏هاى انسان از نظر آمال و آرزو، از نظر فکر باعث مى‏شود پایش را از گلیم خود بیشتر دراز کند، براى دختر خطرناک است، براى پسر خطرناک است، براى دختر و پسر عقده درست مى‏شود، گاهى منجر به دیوانگى مى‏گردد، گاهى منجر به خیانت و جنایت مى‏شود، گاهى منجر به پرخاشگرى. و در نتیجه با هیچکس نمى‏تواند بسازد حتى با شوهرش، حتى با زنش، حتى با پدر و مادرش.

یکى از نویسنده‏ها یک جمله‏اى نقل مى‏کند و این جمله براى همه ما مخصوصاً جوان‏ها خیلى خوب است؛ مى‏گویند یک زنى دیوانه شد، این زن را بردند دارالمجانین، دکترهاى روانى هر چه روى او کار کردند دیدند فایده‏اى ندارد و اتفاقاً این دیوانگى‏هاى اینطورى خوب شدنش کارى است بسیار مشکل، دیوانه‏هاى معمولى ممکن است روى اعصاب کار کنند، خوب شود اما افرادى که ضعف اعصاب دارند، افرادى که عقده‏هایشان از راه تهیجى انفجار پیدا کرده خوب شدن اینها مشکل است سبب آن هم این است آنچه برایشان دیوانگى آورده ادامه‏ى دیوانگى را همان مى‏دهد.

بالأخره روى این زن کار کردند دیدند نمى‏شود، حرفهایش را کنترل کردند دیدند این زن همیشه یک حرف دارد و آن اینکه هر روز صبح به صبح مى‏آید دیوانه‏ها را دور خود جمع مى‏کند، مى‏گوید من یک شوهر زیبائى دارم، 2 تا بچه یک پسر و یک دختر خوشگلى دارم، من یک ماشین سوارى دارم و عصر به عصر شوهرم که از اداره مى‏آید پشت فرمان ماشین مى‏نشیند و من پهلوى او، 2 تا بچه پشت سر ما از قصرمان که در شمیران است مى‏رویم به ویلایى که داریم و آنجا تفریحى مى‏کنیم تا شب و شب برمى‏گردیم به خانه، هر روز این حرف را مى‏زد، کم‏کم دیدند که خوب این حرف باید از یک جایى سرچشمه بگیرد، بچه‏هایى که با او هم‏کلاسى بودند را جمع کردند گفتند این دختر وقتى که با شما همکلاس بود چه مى‏خواست، در زندگى با شما چه مى‏گفت پدر و مادرش را خواستند گفتند او چه مى‏گفت، زنها را خواستند، همسایه‏ها را خواستند گفتند این زن ایده‏اش چه بود، وضعش چگونه بود؟

و اما همکلاس‏هایش همین حرف‏هایى که تکرار مى‏کرد گفتند، گفتند آمال و آرزوهاى عجیبى داشت، مى‏گفت که من مى‏خواهم شوهرم یک ادارى بالایى باشد اما خیلى شیک و باجمال، دو تا بچه هم مى‏خواهم پیدا کنم یک ماشین سوارى هم مى‏خواهم، یک قصر و ویلایى هم مى‏خواهم و عصر از قصرم به ویلا بروم و از ویلا برگردم!

اتفاقاً از قرارى که معلوم شد این دختر شوهر کرد به یک کسى که از نظر کار بیکار بود اصلاً کار نداشت. از نظر شکل و شباهت هم خوب نبود، حالا آن بماند قصر و ویلا که نداشت هیچ یک خانه اجاره‏اى در یکى از محله‏هاى به حسب ظاهر پست تهران پیدا کرد ماشین که نداشت یک الاغ هم نداشت که سوار شود آن آقاى نویسنده مى‏نویسد حتى پول خط هم نداشت، پول تاکسى هم نداشت که سوار شود و از خانه برود خانه پدر و مادرش. این آمال و آرزوها برآورده نشده، اثر گذاشت روى این زن. آن نویسنده مى‏گوید: اتفاقاً عقیم هم شد، بچه هم پیدا نکرد. اثر گذاشت، آن آمال و آرزو اثر گذاشت تمایلات ناآگاه، عقده منفجر شد، آن انفجار تهیجى بود، آن انفجار

تهیجى زن را دیوانه کرد.

به زن‏ها سفارش مى‏کنم کا را بدهید دست خدا نه به آمال و آرزو، مواظب باشید، جوانها، مخصوصاً دخترها پایتان را از گلیم خود دراز نکنید، همه و همه مواظب باشید، غصه‏هاى بیجا، غم‏هاى بیجا نخورید به شما بگویم ممکن است شما عقده‏اى نباشید اما غصه‏هاى بیجا، غمهاى بیجا شما را عقده‏اى مى‏کند. زنها، ممکن است پدر و مادر شما، شما را عقده‏اى بار نیاورده باشند، اما اگر در زندگى غم خوردید، غصه خوردید، دل مرده شدید، عقده‏اى مى‏شوید و اگر عقده‏اى شدید جنایتکار مى‏شوید اگر خیانتکار نشوید لااقل این است که نمى‏توانید شوهردارى کنید نمى‏توانید بچه‏دارى کنید، نمى‏توانید خانه‏دارى کنید و اگر دنیایتان از بین نرود لااقل آخرت از بین رفتنى است.

احترام زیاد به کسى، زن و شوهر باید به یکدیگر احترام بگذارند معلوم است، زن و شوهر باید همراه هم و لباس یکدیگر باشند زن و شوهر باید کمک کار یکدیگر باشند، اما زن و شوهر بخواهند احترام زیادى به یکدیگر بگذارند غلط است. همین احترام زیادى به یکدیگر، محبت افراطى به یکدیگر موجب مى‏شود زن و یا مرد لوس و ننر و از خود راضى از کار درآید.

به بچه ده ساله باید احترام کرد اما احترام به بچه‏ى ده ساله چیست، اینکه وقتى سفره را انداختید یک بشقاب که براى خودتان مى‏گذارید بشقابى هم براى او بگذارید یک لیوان براى خودتان یک لیوان هم براى او بگذارید قاشق و چنگال براى خود، قاشق تنها براى او نباشد، اینها هم درست، در مقابل مهمان یک دفعه اگر چاى را ریخت، رو ترش نکن تشر به او نرو و این معلوم است.

اما پسر ده ساله شما وارد مجلس شود، جلو پایش بلند شوى بگویى آقا بفرمائید، این غلط است، این افراط است. همچنین تا آخر. افراط گرى در همه چیز غلط است. به قول قرآن شریف راجع به مؤمن مى‏فرماید:

»وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً«(3)

یعنى مؤمن آن است که وقتى انفاق مى‏کند نه افراط گرى مى‏کند، نه تفریط گرى یک دفعه افراط گرى مى‏کند هرچه دارد مى‏دهد، یک دفعه تفریط گرى

مى‏کند اینکه مى‏بیند همسایه گرسنه است برادرش، خواهرش بى‏افطار است مى‏گوید به من چه «و کان بین ذلک قواماً» یعنى مثلاً روزى صد تومان حقوق دارى این روز صد تومان را باید به اندازه‏ى معتدل خرج کنى و به اندازه‏ى وسعت هم انفاق کنى اگر آیه‏ى شریفه معنیش این باشد «و إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا» یعنى انفاق و صدقه و اگر معنایش این باشد که «و إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا» یعنى در خانه انسان نباید عیاشگرى باشد، انسان باید به اندازه‏ى وسعش امکانات در اختیار زن و بچه‏اش بگذارد اگر بخل ورزد معلوم است غلط است. این بخلى که مى‏ورزد کار مى‏رسد به اینجا که حتى زنش هم حاضر است او بمیرد بچه‏هایش هم حاضرند او بمیرد اگر هم نباشد، عیاشگرى کند، از این کلاه‏بردار، از این قرض کن، از او قرض کن براى خاطر اینکه مى‏خواهم زنم خوشحال باشد، امسال فرشم را عوض کنم خوب این غلط است. «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً«.

این آیه‏ى شریفه یک چیز مى‏دهد دست ما و اینکه در زندگى معتدل باش، علماى علم اخلاق مخصوصاً قدما یک جمله دارند اینها مى‏گویند اصلاً فضیلت حد اعتدال است، تمام صفات خوب را بر مى‏گردانند به همین. شما اگر معراج السعاده را مطالعه کرده باشید، اگر جامع السعادات را مطالعه کرده باشید، اگر ابن‏مسکویه کتابش را دیده باشید، اگر کتابهاى غزالى و فیض (ره) را دیده باشید همه‏ى اینها دنبال این هستند که تمام صفات خوب را برگردانند به حد متوسط، حال درست باشد یا نه، بحث دیگر است. از نظر من درست نیست. اما على کل حال، علماى علم اخلاق همه در مقام این هستند که مى‏گویند تمام صفات خوب حد وسط است، افراطش رذالت است، تفریطش هم رذالت این براى بحث ما خیلى خوب است.

مواظب باشید در زندگى معتدل باشید، افراط غلط است، تفریط هم غلط است. بچه‏هایتان باید مواظبشان باشید خودتان افراط گرى در حق آنها نکنید، تفریط گرى هم در حق آنها نکنید، بچه‏هاى شما هم معتدل بارآیند، بعد در زندگى با یکدیگر مواظب باشید. اگر کسى ظرفیت ندارد، احترام به او خیلى نگذارید، به اندازه‏ى ظرفیتش به او احترام بگذارید. اگر پیش از ظرفیت به

او احترام بگذارید، خودش را گم مى‏کند یعنى لوس و ننر، از خودراضى بار مى‏آید و بدا به حال آن کسى که خود را گم کند.

دیده‏اید بعضى اوقات کسانى لیاقت ریاست‏ها و پست‏هایى را ندارند وقتى پست به آنها مى‏رسد و یا کیسه نو مى‏شود و پول حسابى پیدا مى‏کند، خودش را گم مى‏کند، جنایتکار مى‏شود، کارهاى جلفى مى‏کند، همه‏ى اینها به خاطر این است که این پول، این پست و احترام بى‏جا او را لوس و ننر و از خود راضى کرده.

بنابراین بحث آخر ما این شد که شاید از بحث اولمان مهمتر بود، آقا مواظب باش خودت عقده‏اى نشوى، خانم مواظب باش که خودت عقده‏اى نشوى، لوس و ننر و از خودراضى نشوى که اگر خودت اینطور بشوى معلوم است که نمى‏توانى بچه‏هایت را به حال اعتدال بار بیاورى.


1) بحار، ج 75، ص 4.

2) نهج‏البلاغه.

3) فرقان، 67.