جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

باز هم لزوم محبت در خانه

زمان مطالعه: 16 دقیقه

بحث ما درباره‏ى لزوم محبت در خانه بود و یک مقدارى دیروز در این فصل صحبت کردم گرچه بحث از خانواده، بحثى است بسیار مفصل و خود یک ماه بیشتر بحث دارد، اما امروز هم در این باره یک مقدارى صحبت مى‏کنم تا انشاءالله به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیة الله (عج) فردا راجع به فصل هفتم صحبت کنم.

دیروز عرض کردم توافق اخلاقى بین زن و شوهر صددرصد محال است، اگر فکر کنیم یک زن و مردى پیدا شوند که از نظر اخلاق، از نظر سلیقه صددرصد با هم موافق باشند این نمى‏شود، اگر بشود فقط در معصوم (ع) است مثل امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) و اما در غیرمعصوم توافق اخلاقى نمى‏شود و به قول روانشناس ها اختلاف در خانه یک امر طبیعى است. دو نفر بخواهند با هم زندگى کنند قهراً اصطکاکاتى و یک اختلاف‏هایى جلو مى‏آید، چه باید کرد که این اختلاف‏ها محبت زن و شوهرى را از بین نبرد.

در اینکه اختلاف هست اشکالى نیست باید باشد، چه باید کرد که این اختلاف سنگى براى شیشه‏ى محبت نشود؟ آن محبتى که دیروز از قرآن استفاده کردیم و اینکه پروردگار عالم، محبت بین زن و شوهر قرار داده است، فقط و فقط یک راه دارد و از نظر قرآن و روایات اهل بیت (ع(، از نظر علماى علم اخلاق و از نظر روانشناس‏ها، روانکاوها، مخصوصاً آنهایى که در امر تربیت صحبت کرده‏اند فقط و فقط یک راه دارد و آن ایثار و گذشت و ندیده گرفتن. اگر صفت عفو و گذشت، مردانگى در خانه حکم‏فرما باشد و بدى‏ها

را عفو کند یا ندیده بگیرد که قرآن مى‏فرماید: ندیده بگیر، عفو کن. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ«(1)

مى‏خواهى روز قیامت پروردگار عالم از بدى‏هاى تو بگذرد، مى‏خواهى پروردگار عالم بدى‏هاى تو را روز قیامت ندیده بگیرد. باید صفت عفو و گذشت، صفت ندیده گرفتن در زندگى تو حکم‏فرما باشد، این ملکه عفو را هر مردى، هر زنى باید داشته باشد این صفت «صفح» یعنى ندیده گرفتن، به رو نیاوردن، به رخ نکشیدن، این باید در زندگى یک انسان باشد اگر صفت «عفو و صفح» در زندگى شما باشد نه فقط محیط خانه گرم است، در اجتماع هم خوب مى‏توانید زندگى کنید، و پتک‏هایى که در اجتماع است، اعصاب شما را له نمى‏کند و الا اگر صفت گذشت در زندگى شما نباشد اگر باریک‏بین شدید، به قول عوام اگر سخت‏گیر شدید در زندگى نه فقط خانه سرد است، نه فقط اختلاف موجب از بین بردن محبت است، نه فقط بسیارى از این اختلافات موجب طلاق و جدایى است از جامعه طرد مى‏شوید در جامعه نمى‏توانید زندگى کنید، بر فرض هم در جامعه بتوانید زندگى کنید، مسئولیتى داشته باشید، له مى‏شوید، اعصابت ضعیف مى‏شود کسى که اعصابش ضعیف بشود نه براى دنیایش مى‏تواند کار کند نه براى آخرتش از این جهت اگر مى‏خواهید در خانه شما محبت باشد، اگر مى‏خواهید خانه‏ى شما گرم باشد، زن باید گذشت داشته باشد، مرد باید مردانگى و ایثار و گذشت داشته باشد زن و مرد باید بدى‏ها را ندیده بگیرند مخصوصاً قرآن شریف مى‏فرماید: اگر زن نقصى دارد تو باید لباس او باشى، و اگر مرد نقصى دارد زن باید لباس او باشد. «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ«(2) یعنى مرد لباس است براى زن و زن هم لباس است براى مرد، نقص زن نقص مرد و نقص مرد، نقص زن است و باید نقص‏پوش باشیم، زن باید نقص‏پوش باشد، مرد باید نقص‏پوش باشد، یعنى همان «صفحى» که قرآن شریف مى‏فرماید، باید ندیده بگیریم.

دیروز گفتم: اگر مى‏خواهى محبت در خانه باشد باید منفى‏باف نباشى، امروز مى‏گویم اگر مى‏خواهى «صفح» در زندگى شما حکم‏فرما باشد

و بتوانى بدى دیگران، مخصوصاً بدى در خانه را ندیده بگیرى باید منفى‏باف نباشى، باید مثبت‏ها را در نظر بگیرى. مسلم است زن شما امتیاز خیلى دارد، چنانچه مسلم است یک مرد امتیاز خیلى دارد وقتى بدى پیش آمد اگر از مرد باشد زن آن امتیازها را در نظر بگیرد، بگوید اگر شوهرم بداخلاق است، اما از نظر خرج و مخارج که خیلى خوب است، اگر شوهرم الآن نق زد اما از نظر مردانگى مى‏دانم مرا دوست دارد، الآن عصبانى شده است، اگر زن شما مثلاً نتوانست غذا بپزد بگو نمى‏تواند غذا بپزد، اما زن عفیفى است و اگر خدا ناکرده بى‏عفت بود چه مى‏کردم، اگر خداى نکرده زن زبان دراز شد، با موعظه با او صحبت کن و علاوه بر این، صفح داشته باش. بگو ولو زبان دراز در مقابل من هست اما اگر با نامحرم مى‏گفت و مى‏خندید و عشوه‏گرى مى‏کرد چه مى‏کردم الحمد لله عفیف است و زن من خوب است. خوبى‏ها را در نظر بگیرید وقتى مى‏خواهید عصبانى شوید فوراً خوبى زن را در نظر بگیرید، وقتى که زن مى‏خواهد ناراحت شود، اعصابش له شود، خوبى‏هاى مردش را در نظر بگیرد، تا مى‏بینى مرد آمد با ترش‏رویى آمد بگو: الحمد لله آمده با ترش‏رویى آمده اما اگر سر و پا شکسته آمده بود چه مى‏کردم.

همینطور مسلم است هر مردى امتیاز دارد، هر زنى امتیاز دارد، وقتى که بدى‏ها جلو مى‏آید، باید امتیازها بیاید جلو این یکى، در زندگى کلام خشن نباید باشد، دیروز مى‏گفتم: کلام خشن مثل سنگ براى شیشه است مخصوصاً یک خواهش دارم ممکن است یا دم برود بگویم و آن اینکه مرد و زن مواظب باشند، مرد و زن دیگران را به رخ هم نکشند یکى از چیزهایى که براى مرد خیلى مشکل است، براى زن خیلى مشکل‏تر است اینکه دیگران را به رخ او بکشند مثلاً شما بگوئید که ببین فلان زن چقدر زن نظیفى است، نگاه به او بکن این براى زن از هر پتکى بیشتر اعصابش را از بین مى‏برد، از هر سنگى براى شیشه بیشتر محبت شما را از دل او مى‏برد. مخصوصاً زن به مرد بگوید نگاه کن فلانى چه زندگى خوبى دارد، این زندگى شد تو دارى، آخر آن همسایه‏مان، آن برادرت، آن خویشان ببین چه زندگى خوبى دارند با این جمله، محبت زن از دل شوهر مى‏رود. به جاى این حرفها، صفح کنید،

گذشت کنید، امتیازهاى یکدیگر را در نظر بگیرید، به جاى این حرف‏ها، خانه‏ى شما مکتب باشد براى شما.

انسان آمده در این دنیا براى تحصیل کمال، انسان آمده در این دنیا براى خودسازى. صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمده‏اند براى خودسازى پیامبر اکرم، مى‏فرماید: قرآن آمده براى خودسازى «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ«(3)

پیامبر با معجزه آمده براى خاطر خودسازى آمده، پیامبر آمده آدم بسازد، قرآن یعنى مکتب آدم‏سازى قرآن یعنى کارخانه‏ى آدم‏سازى و به شما بگویم از جاهایى که مکتب انسان‏سازى است خانه است.

من عقیده دارم مجهزترین مکتب‏ها براى زن‏ها، براى مردها خانه است. صفت عفو پیدا کردن خیلى مشکل است، به قول یکى از بزرگان، انسان باید جان بکند چندین سال تا بتواند صفت عفو و ایثار و گذشت پیدا کند. و در خانه اگر مواظب باشد وقتى که بدى را دید عفو کند، وقتى مى‏خواهد غضب کند، عضبش را فرونشاند، وقتى که بدى را دید ندیده بگیرد کم‏کم همین کردارها ملکه برایش مى‏سازد یک سال طول نمى‏کشد این ملکه‏ى عفو و گذشت و ایثارگرى در زندگیش حکمفرما مى‏شود، یک صفت فضیلت، پیدا کردن ارزش آن از دنیا بیشتر است.

انسان در خانه مى‏تواند صفت ایثارگرى پیدا کند، یعنى اگر مرد خودخواه، خودخور نباشد، خوشش بیاید که بچه‏هایش در رفاه باشند، خشنود باشد از اینکه زنش در رفاه باشد به اندازه‏اى ثواب دارد که در روایت مى‏خوانیم: «الکاد لعیاله کالمجاهد فى سبیل الله«(4) آن کسى که زحمت بکشد براى اینکه زن و بچه‏اش در رفاه و آسایش باشند ثواب آن به اندازه‏اى است که مثل اینکه در خط مقدم جبهه باشد، یعنى یک آقاى کاسب صبحى مى‏آید سر کسبش اما امیدش این است که یک چیزى درآورد براى اینکه زن و بچه‏اش در رفاه باشند، این کسب است اما در خط مقدم جبهه است یک

آقاى کارگرى مى‏رود کارگرى یک آقاى حمالى بار به دوش مى‏گیرد اما نیت او این است که زن و بچه‏اش در رفاه باشند، مى‏خواهد براى اینکه بچه درس بخواند، مى‏خواهد براى اینکه زنش در میان مردم آبرویش نرود این بار را به دوش مى‏کشد، ثوابش مثل این است که در خط مقدم جبهه با دشمن بجنگد، این ثواب آن است.

راجع به زن هم همینطور است، در روایات مى‏خوانیم: یک زن زرنگ دانایى آمد خدمت پیامبر اکرم (ص) گفت: یا رسول الله! من یک پیام دارم این پیام از زن‏ها مدینه است. از زن‏هاى عالم هست، از زنها تا روز قیامت هست. پیامبر (ص) فرمودند: پیام چه هست؟ گفت: یا رسول الله زنها مى‏گویند: پیامبر اختلاف طبقاتى دارد پیامبر فرمودند: اختلاف طبقاتى، دیگر چیست؟ گفت: یا رسول الله امتیازهایى براى مرد قائل هستید که براى زن قائل نیستید گفتند مثلاً؟ عرض کرد: یا رسول الله شما دستور داده‏اید زن جبهه نرود، اما مرد جبهه برود، چرا؟ این ثواب به این بزرگى را مردها داشته باشند، اما زنها نداشته باشند؟ پیامبر از این پیغام خیلى خوشحال شد فرمودند به زن‏هاى عالم بگو: «جهاد المرأة حسن التبعل«(5)

اگر یک زن مى‏خواهد جهاد کند، اگر یک زن مى‏خواهد در خط مقدم جبهه باشد شوهردارى کند، اگر زنى خانه‏دارى کند براى اینکه شوهرش در رفاه و آسایش باشد، غذا مى‏پزد به فکر اینکه مردش مى‏آید در رفاه باشد، سفره پهن مى‏کند براى اینکه شوهرش در رفاه باشد، خانه‏دارى مى‏کند براى اینکه بچه‏هایش بزرگ شوند پیامبر فرمودند ثواب این زن مانند مردى است که در خط مقدم جبهه است.

خانه‏ى زن یعنى خط مقدم جبهه از نظر اسلام، از نظر پیامبر اکرم، در روایات مى‏خوانیم اگر زنى سفره‏اى بیندازد، جمع کند، غذائى بپزد، ظرفش را بشوید، تمام گناهان او را خدا مى‏آمرزد براى خاطر این کارى که براى شوهرش کرده است.(5) این از نظر ثواب.

قطع نظر از این، صفت فضیلت ایثارگرى براى او ملکه مى‏شود. یعنى وقتى انسان به فکر دیگران باشد، به فکر زن و بچه‏اش باشد به فکر این باشد که زنش در رفاه باشد،زن به فکر این باشد که مردش، بچه‏هایش در رفاه و آسایش باشند، این کارها یکى پس از دیگرى باعث مى‏شود که کم‏کم براى او ملکه‏ى ایثارگرى پیدا شود، ملکه دیگر گرایى ارزشش از دنیا و آنچه در دنیاست بالاتر است، زن متواضع در مقابل شوهر، این صفت تکبر صفت بدى است، صفت تواضع صفت خوبى است.

صفت تکبر به اندازه‏اى بد است که شیطان آمد پیش حضرت نوح گفت: نوح مى‏خواهم یک نصیحت به تو بکنم و آن اینکه مواظب باش تکبر نیاید که اگر تکبر آمد دنیا و آخرتت از بین مى‏رود آدم متکبر مطرود جامعه است، آدم متکبر را خدا قسم خورده است ذلیلش کند آدم متکبر به رو به آتش جهنم مى‏افتد.(6)

و امام صادق فرمود: «لا یدخل الجنة من کان فى قلبه مثقال ذرة من الکبر«(7) داخل بهشت نمى‏شود آن کس که یک ذره کبر در دلش باشد.

کبر بدصفتى است به عکسش مسأله تواضع، آدم فروتن باشد در مقابل دیگران، این مسأله علاوه بر اینکه بهشت را دارد، در میان مردم هم یک احترام خاصى دارد. این مسأله تواضع از کجا پیدا مى‏شود. خانه مى‏تواند تواضع بدهد وقتى که زن در مقابل شوهر زبان دراز نشد، وقتى زن در مقابل شوهر متواضع شد، وقتى مرد چیزى به زن گفت و جواب داد چشم، خیلى با زبان خوش و روى گشاده ولو اینکه نمى‏خواهد کار را انجام دهد، برایش مشکل است اما چون شوهر گفته است، بگوید چشم این چشم‏ها، این کارها، کم‏کم فیس و افاده را (به قول زن‏ها) از بین مى‏برد، تکبر را از این زن مى‏برد، این زن مى‏شود یک زن متواضعى اگر صفت تواضع کسى پیدا کند از دنیا و آنچه در دنیاست ارزشش بیشتر است. مرد در مقابل بچه‏هایش زبان کودکى گشوده است، مرد در مقابل زنش تواضع مى‏کند، زنش چیزى مى‏گوید او

مى‏گوید چشم، مرد در خانه به زنش کمک مى‏کند.

در روایات مى‏خوانیم: پیامبر اکرم با آن مقامش بز مى‏دوشید، نان مى‏پخت، جارو مى‏کرد، در روایات مى‏خوانیم روزى پیامبر وارد شد، دید امیرالمؤمنین (ع) دارد عدس پاک مى‏کند و حضرت زهرا (س) سر دیگ است. پیامبر فرمود: یا على کسى که کمک به زنش کند ثواب هزار حج و هزار عمره دارد، خانه یعنى جاى ثواب، یعنى جاى حج و عمره، یعنى جاى جهاد، علاوه بر این مرد متواضع مى‏شود، تکبر و منیت مرد به طور ناخودآگاه کم‏کم از بین مى‏رود. اگر انسان بتواند صفت تواضع پیدا کند خیلى ارزش دارد. علماى علم اخلاق خون جگرها مى‏خورند تا بتوانند به یک مقامى برسند، ریاضت‏ها مى‏کشند تا بتوانند ادعایى بکنند.

مى‏گویند علامه بحرالعلوم (ره) در آن آخر کار یک وقت ادعا کرد که علماى علم اخلاق مى‏گویند (ادعاى بزرگى است اما بحرالعلوم است از او مى‏پذیریم) ادعا کرد، گفت: من امروز توانسته‏ام ریشه‏ى ریا را از دلم بکنم، مگر مى‏شود به این زودى ریشه‏ى ریا را از دل کند؟ اما اگر خانه مکتب شد، ریشه‏ى تکبر که تکبر ریشه ریا و تظاهر را هم مى‏شود از دل کند. اما این مکتب فقط درس خواندن مى‏خواهد، لجاجت و عصبیت مثل این است که یک بچه لجاجت کند در مقابل معلم، خوب معلوم است به جایى نمى‏رسد، یک بچه نخواهد درس بخواند معلوم است به جایى نمى‏رسد. اما اگر بچه بخواهد درس بخواند، معلم، مکتب‏خانه، مدرسه مى‏تواند او را درس بدهد، به شما بگویم خانه به زن و مرد مى‏تواند درس اخلاق بدهد کارى کنید که خانه‏ى شما مکتب باشد، و اگر مى‏خواهید خانه‏ى شما مکتب باشد کارى کنید صفت عفو، صفت گذشت، صفت ایثارگرى بر شما حکم‏فرما باشد، و این صفت عفو خیلى لذت دارد (در عفو لذتى است که در انتقام نیست) به اندازه‏اى لذت دارد، اول مشکل است اما کم‏کم عادى مى‏شود اول خیلى مشکل است.

مرحوم محقق نراقى (ره) یک حدیثى نقل مى‏کند که الآن حدیث آن را نمى‏گویم اما همین مقدار که پیامبر (ص) پیامبرى از بنى‏اسرائیل را در خواب دید که به او در خواب گفته بودند اول چیزى که دیدى او را ببلع، وقتى که

بیدار شد رفت در بیابان اول چیزى که دید کوه بود! رفت جلو آن کوه، کوچک شد و کوچک شد تا رسید به اندازه یک لقمه، لقمه را بلعید دید، به چقدر لذیذ است بعد در خواب به او گفتند این غضب است. این وقتى است که انسان مى‏خواهد دادش بلند شود، بدى از یکى مى‏بیند مى‏خواهد انتقام‏گیرى کند، اگر صبر کرد، پا گذاشت روى نفس اماره، پا گذاشت روى منیتش، کم‏کم «در عفو لذتى است که در انتقام نیست» خیلى لذت‏بخش است.

خوشا به حال آن مردى که در مقابل زن نااهلش مى‏تواند عفو کند، خوشا به حال آن زنى که در مقابل مرد عصبانى منش خود مى‏خندد و تواضع مى‏کند. اصمعى وزیر مأمون است یک قضیه‏اى نقل مى‏کند. اسلام اینجور زن‏ها مى‏خواهد، اسلام اینجور مردها مى‏خواهد، این همه سفارش که کرده است اگر دیروز درباره‏اش صحبت کردم اگر امروز درباره‏اش صحبت کردم، اسلام مى‏گوید من آمده‏ام اینجور زن و اینجور مرد بسازم.

اصمعى مى‏گوید: در بیابان گم شدم اینها مى‏رفتند براى صیادى، دیگر چیزى سرشان نمى‏شد، مى‏رفتند دنبال آهو یک وقت متوجه مى‏شدند که گم شده‏اند گفته بود در بیابان گم شدم، تشنه و گرسنه چه کنم، یک وقت چشمم افتاد به خیمه‏اى رفتم در خیمه دیدم یک زن جوان باحجابى در خیمه نشسته است به او سلام کردم جواب سلام را داد، تعارف کرد و گفت: بفرمائید، مى‏گوید: من نشستم بالاى خیمه و آن زن هم نشست گوشه‏ى خیمه خیلى تشنه‏ام بود. به او گفتم: یک مقدار آب به من بده مى‏گوید: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد! جواب داد: از شوهرم اجازه ندارم که به شما آب بدهم!

این همان روایت دیروز است که پیامبر فرمودند حق دوم این است که بدون اجازه‏ى او تصرف در مال او نکنى، بدون اجازه‏ى او دست‏کج نباشى، تصرف در مال او نکنى. گفت: اجازه ندارم ولى یک مقدار شیر دارم این شیر براى نهار خودم است و این شیر را مى‏دهم به شما بخورید، من ناهار نمى‏خورم. مى‏گوید شیر آورد من خوردم، یکى دو ساعت نشستم، یک وقت دیدم یک سیاهى پیدا شد تا دیدم سیاهى پیدا شد این زن یک ولعى پیدا کرد، دیدم بلند شد همان آبى که به من نداد را برداشت آمد خارج از خیمه یک

سنگى گذاشته بود مهیا یک وقت دیدم یک پیرمردى سیاه سوار بر شتر آمد، این پیرمرد را روى سنگ پیاده کرد پاهاى پیرمرد خسته را شست، دست و صورتش را شست و این مرد را برداشت و آورد نشاندش بالاى خیمه، (این همان است که گفتم اف‏اف که صدا مى‏کند زن با اف‏اف در را باز نکند، زینت کرده خودش برود دم در تبسم کند، سلام کند دست شوهر را بگیرد و شوهرش را بیاورد در خانه) گفت: این زن آورد او را در خانه و نشاندش، این مرد بداخلاق بود، خسته بود قر مى‏زد، نق مى‏زد هر چه او قر مى‏زد، نق مى‏زد زن مى‏خندید، تبسم مى‏کرد و با او حرف مى‏زد.

اصمعى گفت: از بس او بدى کرد و این خوبى، من دیگر نتوانستم در این خیمه بمانم و آفتاب را ترجیح دادم از اینکه در خیمه بمانم، مى‏گوید: بلند شدم، خداحافظى کردم، مرد خیلى اعتنا نکرد، با یک روى ترشى جواب خداحافظى داد، اما زن آمد مشایعت من وقتى آمد مشایعت من مرا شناخت. شناخت من اصمعى وزیر مأمون هستم، مى‏گفت: من از بس دلم پر شده بود نمامى و سخن‏چینى کردم، به او گفتم: خانم حیف تو است به چه چیز این مرد این قدر دل بسته‏اى، به جمالش، به جوانیش آن پیریش، آن فقر و فلاکتش، این وسط بیابانش، این وضع فقرش، این وضع اخلاقش، به چه چیز این مرد دل بسته‏اى که این قدر او بدى مى‏کند و تو خوبى مى‏کنى؟ مى‏گوید تا این جمله را گفتم. یک وقت دیدم رنگ زن تغییر کرد این زنى که این قدر بااخلاق بود با عصبانیت به من گفت حیف از تو، مى‏خواهى بین من و شوهرم اختلاف بیندازى؟ (هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ(.

اصمعى گفت: چون، آن زن دید من خیلى جا خوردم و ناراحت شدم خواست دلدارى دهد گفت اصمعى، روایتى از پیامبر اکرم شنیده‏ام مى‏خواهم به این روایت عمل کنم، گفت: اصمعى، دنیا مى‏گذرد اگر در وسط بیابان باشد مى‏گذرد و اگر در قصر باشد مى‏گذرد، در رفاه و آسایش باشد مى‏گذرد، اگر در فقر و فلاکت باشد، مى‏گذرد. اصمعى دیروز گذشت من اگر در بیابان بودم (که بودم) گذشت و اگر هم در قصر بودم و در رفاه و آسایش آن هم گذشت، اما یک چیز نمى‏گذرد و آن آخرت است.

و من یک روایت از پیامبر اکرم شنیده‏ام و مى‏خواهم به این روایت عمل کنم براى اینکه ایمانم کامل شود و با ایمان کامل از دنیا بروم پیامبر اکرم فرموده است: «الایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر» ایمان دو بال دارد، یک بالش صبر است در مقابل مشکلات و یک بالش شکر است در مقابل نعمت‏ها، انسان نعمت‏هاى فراوانى دارد شما الآن که اینجا نشسته‏اید از نظر تمکن مالى اگر هیچ نداشته باشید اما چشم دارید، گوش دارید، عقل دارید، و هر کدام اینها یک دنیا ارزش دارد.

به قول یک نویسنده‏اى چه خوب نوشته است؛ مى‏گوید: آقایى که مى‏گویى هیچ ندارم، آقایى که گله‏دارى از خدا، دوتا چشم دارى، من دو چشم تو را مى‏گیرم تمام دنیا را به تو مى‏دهم حاضرى؟ یعنى شما که اینجا نشسته‏اید حاضر هستید، قم را، همه‏ى زمینهاى قم، خانه‏هاى قم را بدهند به شما، اما دو تا چشم تو را بگیرند کى حاضر مى‏شود؟ تمام دنیا مال تو تمام اسکناس‏ها و دلارها و آمریکا مال تو اما عقل تو را بگیرند، عقل خود را بده دنیا را به تو بدهند، تمام جهان مال تو، دو دستت را بگیرند، دو پایت را بگیرند، دو چشمت را آیا مى‏دهى؟ یک میلیارد دلار به تو بدهند دو تا گوشت را بگیرند آیا مى‏دهى؟ چقدر نعمت دارى «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» در مقابل اینها باید شکر کرد هیچ وقت شکر کرده‏اید؟

شما مقدس هیچ وقت شکر کرده‏اى که الحمدلله رب العالمین عقل دارم، گوش دارم، چشم دارم، نه، بالاتر از اینها هیچگاه شکر کرده‏اى الحمدلله رب العالمین شیعه هستم، اگر حالا ناصبى بودى چه مى‏کردى، اگر سنى بودى چه مى‏کردى؟ اگر یهودى بودى چه مى‏کردى؟ الحمدلله رب العالمین مسلمانم، الحمدلله رب العالمین الآن جوان توى مسجد هستم و در خانه‏ى تیمى نیستم اگر در خانه‏ى تیمى بودى چه مى‏کردى؟ اینها شکر دارد. در مقابل ناملایمات، در مقابل مشکلات هم صبر کنید، این زن یک روایت نقل مى‏کند گفت اصمعى! پیامبر فرموده انسان باید در مقابل نعمت‏ها شکر کند، در مقابل مشکلات صبر کند، تا ایمانش کامل شود.

گفت: اصمعى! من در بیابان به بداخلاقى این مرد صبر مى‏کنم به فقر

این مرد صبر مى‏کنم، براى خاطر جمال و جوانى و سلامتى که خدا به من داده، به شکرانه‏ى آن، خدمت به این پیرمرد مى‏کنم، براى اینکه ایمانم کامل شود، خدمت کردن به مرد شکر سلامتى است. خدمت کردن به زن براى زن، براى بچه زحمت کشیدن شکر عملى است براى سلامتى، شکر عملى است براى شخصیت، شکر عملى است براى عقل، شکر عملى است. به این مى‏گویند یک زن مسلمان که صفح دارد، ایثار دارد، گذشت دارد. مرد باید چنین باشد.

مؤسس حوزه‏ى علمیه‏ى قم آن کسى که به همه حق دارد، به من عمامه به سر خیلى حق دارد، به شما حق دارد، به قم حق دارد، به ایران حق دارد، به این انقلاب حق بزرگى دارد، مؤسس حوزه علمیه قم فرموده بود که من به جایى نرسیدم، اما اگر توانسته باشم خدمت به اسلام بکنم در اثر دو عمل است:

1- اینکه در نجف یک زنى داشتم کور، پیر، این زن کور و پیر راحتى مستراح مى‏بردم، حتى کولش مى‏کردم، مى‏بردم او را آن بالا، روى پشت‏بام، صبح هم کولش مى‏کردم پایین مى‏آوردم او را کولش مى‏کردم در سرداب مى‏بردم، غذا دهانش مى‏گذاشتم، غذا برایش مى‏پختم و او هم بعضى اوقات مى‏گفت: آقا خدا خیرت دهد.

2- یکى هم توسل، مى‏گفت: مریض شدم رفتم دم مرگ آن موقع کربلا بودم، دیدم مردنى هستم قبلاً هم خواب دیده بودم که ده روز دیگر مى‏میرم، مى‏گفت دیدم مردنى هستم رو کردم به امام حسین (ع(، رو کردم به قبر مطهر امام حسین (ع) گفتم: حسینم مردن چیزى نیست، اما من کارى براى اسلام نکردم. از خدا بخواه من برگردم یک خدمتى به اسلام بکنم و بمیرم. همان وقت آقا امام حسین (ع) نظر لطفى کردند خوب شدم. لذا توانست به عالم تشیع خدمت کند و راستى هم خدمت بزرگى کرد. از زمان غیبت صغراى حضرت ولى عصر (عج) تا به حال دو نفر خدمت شایان و بزرگى کردند به عالم تشیع، یکى شیخ طوسى که حوزه علمیه نجف را تأسیس کرد، یکى هم این مرد بزرگ که حوزه‏ى علمیه قم را تأسیس کرد.

و به شما بگویم خدمت کردن به زن، صفح و گذشت از بدى او ثواب

دارد. قرآن شریف مى‏گوید: اگر صفح کردى بدون حساب بهشت مى‏روى «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ»

آن مردى که با بدى زنش صبر کند، آن زنى که با بدى مردش بسازد، ندیده بگیرد، مراد از این ندیده گرفتن این نیست که انسان تند صحبت نمى‏کند، اما اخم مى‏کند، قهر مى‏کند، این از هر کتکى بالاتر است. اگر زن تو، بدى کرد و تو اخم کردى، بى‏محلى کردى این کار بدتر از داد و فریاد کردن تو است. نه، معناى ندیده گرفتن این است که وقتى بدى کرد مثل این که اصلاً بدى نکرده باشد، یا در مورد زن اگر شوهرش به او بدى کرد، داد زد، فریاد زد، بچه را کتک زد این دفعه قهر کند، محیط خانه را سرد کند، این مسلم است از هر زندانى بدتر است.

یکى از کتکهاى حسابى که زن به مرد مى‏تواند بزند همین است که زن قهر کند. قهر اینطورى که هیچ نگوید، سر سفره بنشیند این نه، این بد اخلاقى است و این خود یک نحوه اذیت است این یک نحوه آزار شوهر است و این خود یک نحوه جهنم رفتن است.

معناى صفح یعنى ندیده گرفتن، با تبسم، به قول امیرالمؤمنین (ع) «امر على اللئیم یسبنى» من گذر کردم از پیش یک انسان پستى که به من فحش مى‏داد، من ندیده گرفتم گویا که اصلاً به من فحش نمى‏دهد، معناى صفح یعنى این.

مالک اشتر به منزله‏ى دست راست امیرالمؤمنین (ع) بود، در کوفه آمد رد شود یک عربى نشسته بود با دو سه نفر از رفقایش سر کوچه یک تکه گلى دستش بود این گل را با انگشت به عمامه‏ى مالک اشتر زد، مالک اشتر نگاه هم به او نکرد و رفت، مردم به او گفتند مى‏دانى چه کردى؟ خودت را به کشتن دادى، او مالک اشتر بود و الآن نابودت مى‏کند این مرد مرد، بلند شد که چه کند در مغازه‏اش را بست و دنبال مالک اشتر دوید کجاست؟ گفتند: رفت مسجد، آمد در مسجد پیدایش کرد دید در حال نماز است، نماز مالک اشتر تمام شد، افتاد روى دست و پاى او هى مى‏بوسد گفت: آقا غلط کردم، مرا عفو کن، فرمودند تو که هستى؟ گفت: من همان هستم که گل به عمامه شما

زدم. فرمودند: من که تو را نمى‏شناسم، اما وقتى که گل به عمامه من زدى دیدم توهین به من کردى. و توهین به یک مسلمان گناهش خیلى بزرگ است.

»عن النبى (ص) عن جبرئیل: من اهان ولیاً فقد بارزنى بالمحاربة«(8) اگر یک مسلمانى به مسلمانى دیگر توهین کند مثل این است که با خدا جنگ کرده است.

یعنى آقا! اگر به زنت توهین کنى مثل این است که با خدا جنگ کرده‏اى، مواظب باش در ماه مبارک رمضان با خدا جنگ نکنى. زن! اگر به شوهر توهین کردى مثل این است که با خدا جنگ کرده باشى، مواظب باش در ماه مبارک رمضان با خدا جنگ نکرده باشى، مالک اشتر گفت دیدم که گناه خیلى بزرگ است آمدم مسجد نماز بخوانم بعد از نماز دعا بکنم که خدا از گناه من و گناه تو درگذرد.

به این مى‏گویند عفو، به این مى‏گویند صفح و اسلام این را مى‏خواهد مخصوصاً در خانه.

على بن اسماعیل یک آدم نانجیبى است آمده مدینه استاندار شده در زمان امام سجاد (ع(، خیلى بدى کرد به حدى بدى و ظلم کرد که امام سجاد (ع) در جلسه‏اى فرمودند: از دست على بن اسماعیل دلم خون است. گناهش پاپیچش شد از طرف عبدالملک مروان دستور دادند او را عزل کنند به درختى ببندند و آنجا هر کس بیاید و به او جسارت کند، این بدبخت را بستند به درخت، مردم مى‏آمدند آب دهان به او مى‏انداختند، توهینش مى‏کردند، کتکش مى‏زدند، سنگش مى‏زدند اینطورى.

راوى مى‏گوید: مى‏دانستم که امام سجاد از دست او خیلى عصبانى است. گفتم: بروم خانه امام سجاد ببینم چه خبر است، مى‏گوید: آمدم خانه امام سجاد، دیدم آقا امام سجاد فرستاده‏اند دنبال اصحاب و اصحاب را جمع کرده‏اند براى آنها منبر رفته‏اند، مى‏فرمایند: اصحاب من این شخص عزیز بوده است، ذلیل شده این بدبختى براى او بس است. شما مواظب باشید یک دفعه به او توهین نکنید. این دیگر افتاده، دیگر بدبخت شده حال که افتاده شما دیگر

به او توهین نکنید حالا که ذلیل شده، شما او را ذلیل‏تر نکنید، بعد هم دیدم امام این آیه را مى‏خوانند: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ«(9)

یعنى عفو را پیشه کن، ملکه‏ات باید عفو باشد اگر مى‏خواهى مسلمان باشى «و أمر بالعرف» با دیگران که صحبت مى‏کنى صحبت خیلى عالى با تلطف، امر به خوبى کن و خودت آن خوبى را داشته باش. «و اعرض عن الجاهلین» اگر یک آدم جاهل و نادانى چیزى به تو گفت: بگذر «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً«(10) وقتى زن دید موقع افطار، شوهرش عصبانى است، داد مى‏زند، فریاد مى‏کند، این جاهل است اگر جاهل نبود، عصبانى نمى‏شد وقتى که خانم شما آشى براى شما پخته مثل اینکه کار مهمى انجام داده دادش بلند است فریاد مى‏کند، این جاهل است، این نفهم است قرآن مى‏گوید:

»وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» سلام به او کنید بگو: به بارک الله چه آش خوبى و بگو: بارک الله زنى خوبى هستى، اما حالا عصبانى شدى چه کنم این بچه‏ها تو را عصبانى کرده‏اند. انشاءالله این بچه‏ها بزرگ مى‏شوند و… امام سجاد (ع) اینطور صحبت مى‏کرد.

مى‏گوید: فردا همین امام سجادى که دستور مى‏داد نزدیک نروید، من رفتم ببینم چه خبر است دیدم که امام سجاد دارد مى‏آید از دور تا على بن اسماعیل چشمش افتاد به امام سجاد، رنگش تغییر کرد آقا امام سجاد آمدند، از دور فرمودند: على بن اسماعیل، سلام علیکم، بعد آمدند دست تلطف گذاشتند روى شانه على بن اسماعیل فرمودند: دلخوش دار که نامه‏اى نوشته‏ام به عبدالملک مروان که تو را از این ذلت نجات بدهد، و همین چند روز جواب نامه مى‏آید و تو از این ذلت نجات پیدا مى‏کنى، به این مى‏گویند مرد، به این مى‏گویند مردانگى.

اگر در بازار اینطور مردانگى ندارى که باید داشته باشى، اگر با رفقایت اینجور مردانگى ندارى که باید داشته باشى، اگر با دشمنان اینجور

مردانگى ندارى که باید داشته باشى، تقاضا دارم در خانه‏ات مرد باشى، ایثارگر باشى، فداکار باشى، محبت خدادادى را از بین نبرى که اگر محبت خدادادى از خانه برود، بچه بى‏عاطفه مى‏شود؟ بلکه در حقیقت بچه‏ات را کشته‏اى و اگر کسى بچه‏اش را از نظر روح بکشد مثل این است که جهانى را کشته باشد.


1) نور، 22.

2) بقره، 187.

3) جمعه، 2.

4) وسائل، جلد 12، باب 23، صفحه 43.

5) وسائل أبواب أحکام الاولاد، باب 67.

6) اصول کافى، جلد 3، ص 423، ح 5.

7) بحار، جلد 73، ص 215، ح 6.

8) وسائل جلد 8، صفحه 588، ج 11.

9) اعراف، 199.

10) فرقان، 63.