بحث ما دربارهى لزوم محبت در خانه بود و یک مقدارى دیروز در این فصل صحبت کردم گرچه بحث از خانواده، بحثى است بسیار مفصل و خود یک ماه بیشتر بحث دارد، اما امروز هم در این باره یک مقدارى صحبت مىکنم تا انشاءالله به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیة الله (عج) فردا راجع به فصل هفتم صحبت کنم.
دیروز عرض کردم توافق اخلاقى بین زن و شوهر صددرصد محال است، اگر فکر کنیم یک زن و مردى پیدا شوند که از نظر اخلاق، از نظر سلیقه صددرصد با هم موافق باشند این نمىشود، اگر بشود فقط در معصوم (ع) است مثل امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) و اما در غیرمعصوم توافق اخلاقى نمىشود و به قول روانشناس ها اختلاف در خانه یک امر طبیعى است. دو نفر بخواهند با هم زندگى کنند قهراً اصطکاکاتى و یک اختلافهایى جلو مىآید، چه باید کرد که این اختلافها محبت زن و شوهرى را از بین نبرد.
در اینکه اختلاف هست اشکالى نیست باید باشد، چه باید کرد که این اختلاف سنگى براى شیشهى محبت نشود؟ آن محبتى که دیروز از قرآن استفاده کردیم و اینکه پروردگار عالم، محبت بین زن و شوهر قرار داده است، فقط و فقط یک راه دارد و از نظر قرآن و روایات اهل بیت (ع(، از نظر علماى علم اخلاق و از نظر روانشناسها، روانکاوها، مخصوصاً آنهایى که در امر تربیت صحبت کردهاند فقط و فقط یک راه دارد و آن ایثار و گذشت و ندیده گرفتن. اگر صفت عفو و گذشت، مردانگى در خانه حکمفرما باشد و بدىها
را عفو کند یا ندیده بگیرد که قرآن مىفرماید: ندیده بگیر، عفو کن. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ«(1)
مىخواهى روز قیامت پروردگار عالم از بدىهاى تو بگذرد، مىخواهى پروردگار عالم بدىهاى تو را روز قیامت ندیده بگیرد. باید صفت عفو و گذشت، صفت ندیده گرفتن در زندگى تو حکمفرما باشد، این ملکه عفو را هر مردى، هر زنى باید داشته باشد این صفت «صفح» یعنى ندیده گرفتن، به رو نیاوردن، به رخ نکشیدن، این باید در زندگى یک انسان باشد اگر صفت «عفو و صفح» در زندگى شما باشد نه فقط محیط خانه گرم است، در اجتماع هم خوب مىتوانید زندگى کنید، و پتکهایى که در اجتماع است، اعصاب شما را له نمىکند و الا اگر صفت گذشت در زندگى شما نباشد اگر باریکبین شدید، به قول عوام اگر سختگیر شدید در زندگى نه فقط خانه سرد است، نه فقط اختلاف موجب از بین بردن محبت است، نه فقط بسیارى از این اختلافات موجب طلاق و جدایى است از جامعه طرد مىشوید در جامعه نمىتوانید زندگى کنید، بر فرض هم در جامعه بتوانید زندگى کنید، مسئولیتى داشته باشید، له مىشوید، اعصابت ضعیف مىشود کسى که اعصابش ضعیف بشود نه براى دنیایش مىتواند کار کند نه براى آخرتش از این جهت اگر مىخواهید در خانه شما محبت باشد، اگر مىخواهید خانهى شما گرم باشد، زن باید گذشت داشته باشد، مرد باید مردانگى و ایثار و گذشت داشته باشد زن و مرد باید بدىها را ندیده بگیرند مخصوصاً قرآن شریف مىفرماید: اگر زن نقصى دارد تو باید لباس او باشى، و اگر مرد نقصى دارد زن باید لباس او باشد. «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ«(2) یعنى مرد لباس است براى زن و زن هم لباس است براى مرد، نقص زن نقص مرد و نقص مرد، نقص زن است و باید نقصپوش باشیم، زن باید نقصپوش باشد، مرد باید نقصپوش باشد، یعنى همان «صفحى» که قرآن شریف مىفرماید، باید ندیده بگیریم.
دیروز گفتم: اگر مىخواهى محبت در خانه باشد باید منفىباف نباشى، امروز مىگویم اگر مىخواهى «صفح» در زندگى شما حکمفرما باشد
و بتوانى بدى دیگران، مخصوصاً بدى در خانه را ندیده بگیرى باید منفىباف نباشى، باید مثبتها را در نظر بگیرى. مسلم است زن شما امتیاز خیلى دارد، چنانچه مسلم است یک مرد امتیاز خیلى دارد وقتى بدى پیش آمد اگر از مرد باشد زن آن امتیازها را در نظر بگیرد، بگوید اگر شوهرم بداخلاق است، اما از نظر خرج و مخارج که خیلى خوب است، اگر شوهرم الآن نق زد اما از نظر مردانگى مىدانم مرا دوست دارد، الآن عصبانى شده است، اگر زن شما مثلاً نتوانست غذا بپزد بگو نمىتواند غذا بپزد، اما زن عفیفى است و اگر خدا ناکرده بىعفت بود چه مىکردم، اگر خداى نکرده زن زبان دراز شد، با موعظه با او صحبت کن و علاوه بر این، صفح داشته باش. بگو ولو زبان دراز در مقابل من هست اما اگر با نامحرم مىگفت و مىخندید و عشوهگرى مىکرد چه مىکردم الحمد لله عفیف است و زن من خوب است. خوبىها را در نظر بگیرید وقتى مىخواهید عصبانى شوید فوراً خوبى زن را در نظر بگیرید، وقتى که زن مىخواهد ناراحت شود، اعصابش له شود، خوبىهاى مردش را در نظر بگیرد، تا مىبینى مرد آمد با ترشرویى آمد بگو: الحمد لله آمده با ترشرویى آمده اما اگر سر و پا شکسته آمده بود چه مىکردم.
همینطور مسلم است هر مردى امتیاز دارد، هر زنى امتیاز دارد، وقتى که بدىها جلو مىآید، باید امتیازها بیاید جلو این یکى، در زندگى کلام خشن نباید باشد، دیروز مىگفتم: کلام خشن مثل سنگ براى شیشه است مخصوصاً یک خواهش دارم ممکن است یا دم برود بگویم و آن اینکه مرد و زن مواظب باشند، مرد و زن دیگران را به رخ هم نکشند یکى از چیزهایى که براى مرد خیلى مشکل است، براى زن خیلى مشکلتر است اینکه دیگران را به رخ او بکشند مثلاً شما بگوئید که ببین فلان زن چقدر زن نظیفى است، نگاه به او بکن این براى زن از هر پتکى بیشتر اعصابش را از بین مىبرد، از هر سنگى براى شیشه بیشتر محبت شما را از دل او مىبرد. مخصوصاً زن به مرد بگوید نگاه کن فلانى چه زندگى خوبى دارد، این زندگى شد تو دارى، آخر آن همسایهمان، آن برادرت، آن خویشان ببین چه زندگى خوبى دارند با این جمله، محبت زن از دل شوهر مىرود. به جاى این حرفها، صفح کنید،
گذشت کنید، امتیازهاى یکدیگر را در نظر بگیرید، به جاى این حرفها، خانهى شما مکتب باشد براى شما.
انسان آمده در این دنیا براى تحصیل کمال، انسان آمده در این دنیا براى خودسازى. صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدهاند براى خودسازى پیامبر اکرم، مىفرماید: قرآن آمده براى خودسازى «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ«(3)
پیامبر با معجزه آمده براى خاطر خودسازى آمده، پیامبر آمده آدم بسازد، قرآن یعنى مکتب آدمسازى قرآن یعنى کارخانهى آدمسازى و به شما بگویم از جاهایى که مکتب انسانسازى است خانه است.
من عقیده دارم مجهزترین مکتبها براى زنها، براى مردها خانه است. صفت عفو پیدا کردن خیلى مشکل است، به قول یکى از بزرگان، انسان باید جان بکند چندین سال تا بتواند صفت عفو و ایثار و گذشت پیدا کند. و در خانه اگر مواظب باشد وقتى که بدى را دید عفو کند، وقتى مىخواهد غضب کند، عضبش را فرونشاند، وقتى که بدى را دید ندیده بگیرد کمکم همین کردارها ملکه برایش مىسازد یک سال طول نمىکشد این ملکهى عفو و گذشت و ایثارگرى در زندگیش حکمفرما مىشود، یک صفت فضیلت، پیدا کردن ارزش آن از دنیا بیشتر است.
انسان در خانه مىتواند صفت ایثارگرى پیدا کند، یعنى اگر مرد خودخواه، خودخور نباشد، خوشش بیاید که بچههایش در رفاه باشند، خشنود باشد از اینکه زنش در رفاه باشد به اندازهاى ثواب دارد که در روایت مىخوانیم: «الکاد لعیاله کالمجاهد فى سبیل الله«(4) آن کسى که زحمت بکشد براى اینکه زن و بچهاش در رفاه و آسایش باشند ثواب آن به اندازهاى است که مثل اینکه در خط مقدم جبهه باشد، یعنى یک آقاى کاسب صبحى مىآید سر کسبش اما امیدش این است که یک چیزى درآورد براى اینکه زن و بچهاش در رفاه باشند، این کسب است اما در خط مقدم جبهه است یک
آقاى کارگرى مىرود کارگرى یک آقاى حمالى بار به دوش مىگیرد اما نیت او این است که زن و بچهاش در رفاه باشند، مىخواهد براى اینکه بچه درس بخواند، مىخواهد براى اینکه زنش در میان مردم آبرویش نرود این بار را به دوش مىکشد، ثوابش مثل این است که در خط مقدم جبهه با دشمن بجنگد، این ثواب آن است.
راجع به زن هم همینطور است، در روایات مىخوانیم: یک زن زرنگ دانایى آمد خدمت پیامبر اکرم (ص) گفت: یا رسول الله! من یک پیام دارم این پیام از زنها مدینه است. از زنهاى عالم هست، از زنها تا روز قیامت هست. پیامبر (ص) فرمودند: پیام چه هست؟ گفت: یا رسول الله زنها مىگویند: پیامبر اختلاف طبقاتى دارد پیامبر فرمودند: اختلاف طبقاتى، دیگر چیست؟ گفت: یا رسول الله امتیازهایى براى مرد قائل هستید که براى زن قائل نیستید گفتند مثلاً؟ عرض کرد: یا رسول الله شما دستور دادهاید زن جبهه نرود، اما مرد جبهه برود، چرا؟ این ثواب به این بزرگى را مردها داشته باشند، اما زنها نداشته باشند؟ پیامبر از این پیغام خیلى خوشحال شد فرمودند به زنهاى عالم بگو: «جهاد المرأة حسن التبعل«(5)
اگر یک زن مىخواهد جهاد کند، اگر یک زن مىخواهد در خط مقدم جبهه باشد شوهردارى کند، اگر زنى خانهدارى کند براى اینکه شوهرش در رفاه و آسایش باشد، غذا مىپزد به فکر اینکه مردش مىآید در رفاه باشد، سفره پهن مىکند براى اینکه شوهرش در رفاه باشد، خانهدارى مىکند براى اینکه بچههایش بزرگ شوند پیامبر فرمودند ثواب این زن مانند مردى است که در خط مقدم جبهه است.
خانهى زن یعنى خط مقدم جبهه از نظر اسلام، از نظر پیامبر اکرم، در روایات مىخوانیم اگر زنى سفرهاى بیندازد، جمع کند، غذائى بپزد، ظرفش را بشوید، تمام گناهان او را خدا مىآمرزد براى خاطر این کارى که براى شوهرش کرده است.(5) این از نظر ثواب.
قطع نظر از این، صفت فضیلت ایثارگرى براى او ملکه مىشود. یعنى وقتى انسان به فکر دیگران باشد، به فکر زن و بچهاش باشد به فکر این باشد که زنش در رفاه باشد،زن به فکر این باشد که مردش، بچههایش در رفاه و آسایش باشند، این کارها یکى پس از دیگرى باعث مىشود که کمکم براى او ملکهى ایثارگرى پیدا شود، ملکه دیگر گرایى ارزشش از دنیا و آنچه در دنیاست بالاتر است، زن متواضع در مقابل شوهر، این صفت تکبر صفت بدى است، صفت تواضع صفت خوبى است.
صفت تکبر به اندازهاى بد است که شیطان آمد پیش حضرت نوح گفت: نوح مىخواهم یک نصیحت به تو بکنم و آن اینکه مواظب باش تکبر نیاید که اگر تکبر آمد دنیا و آخرتت از بین مىرود آدم متکبر مطرود جامعه است، آدم متکبر را خدا قسم خورده است ذلیلش کند آدم متکبر به رو به آتش جهنم مىافتد.(6)
و امام صادق فرمود: «لا یدخل الجنة من کان فى قلبه مثقال ذرة من الکبر«(7) داخل بهشت نمىشود آن کس که یک ذره کبر در دلش باشد.
کبر بدصفتى است به عکسش مسأله تواضع، آدم فروتن باشد در مقابل دیگران، این مسأله علاوه بر اینکه بهشت را دارد، در میان مردم هم یک احترام خاصى دارد. این مسأله تواضع از کجا پیدا مىشود. خانه مىتواند تواضع بدهد وقتى که زن در مقابل شوهر زبان دراز نشد، وقتى زن در مقابل شوهر متواضع شد، وقتى مرد چیزى به زن گفت و جواب داد چشم، خیلى با زبان خوش و روى گشاده ولو اینکه نمىخواهد کار را انجام دهد، برایش مشکل است اما چون شوهر گفته است، بگوید چشم این چشمها، این کارها، کمکم فیس و افاده را (به قول زنها) از بین مىبرد، تکبر را از این زن مىبرد، این زن مىشود یک زن متواضعى اگر صفت تواضع کسى پیدا کند از دنیا و آنچه در دنیاست ارزشش بیشتر است. مرد در مقابل بچههایش زبان کودکى گشوده است، مرد در مقابل زنش تواضع مىکند، زنش چیزى مىگوید او
مىگوید چشم، مرد در خانه به زنش کمک مىکند.
در روایات مىخوانیم: پیامبر اکرم با آن مقامش بز مىدوشید، نان مىپخت، جارو مىکرد، در روایات مىخوانیم روزى پیامبر وارد شد، دید امیرالمؤمنین (ع) دارد عدس پاک مىکند و حضرت زهرا (س) سر دیگ است. پیامبر فرمود: یا على کسى که کمک به زنش کند ثواب هزار حج و هزار عمره دارد، خانه یعنى جاى ثواب، یعنى جاى حج و عمره، یعنى جاى جهاد، علاوه بر این مرد متواضع مىشود، تکبر و منیت مرد به طور ناخودآگاه کمکم از بین مىرود. اگر انسان بتواند صفت تواضع پیدا کند خیلى ارزش دارد. علماى علم اخلاق خون جگرها مىخورند تا بتوانند به یک مقامى برسند، ریاضتها مىکشند تا بتوانند ادعایى بکنند.
مىگویند علامه بحرالعلوم (ره) در آن آخر کار یک وقت ادعا کرد که علماى علم اخلاق مىگویند (ادعاى بزرگى است اما بحرالعلوم است از او مىپذیریم) ادعا کرد، گفت: من امروز توانستهام ریشهى ریا را از دلم بکنم، مگر مىشود به این زودى ریشهى ریا را از دل کند؟ اما اگر خانه مکتب شد، ریشهى تکبر که تکبر ریشه ریا و تظاهر را هم مىشود از دل کند. اما این مکتب فقط درس خواندن مىخواهد، لجاجت و عصبیت مثل این است که یک بچه لجاجت کند در مقابل معلم، خوب معلوم است به جایى نمىرسد، یک بچه نخواهد درس بخواند معلوم است به جایى نمىرسد. اما اگر بچه بخواهد درس بخواند، معلم، مکتبخانه، مدرسه مىتواند او را درس بدهد، به شما بگویم خانه به زن و مرد مىتواند درس اخلاق بدهد کارى کنید که خانهى شما مکتب باشد، و اگر مىخواهید خانهى شما مکتب باشد کارى کنید صفت عفو، صفت گذشت، صفت ایثارگرى بر شما حکمفرما باشد، و این صفت عفو خیلى لذت دارد (در عفو لذتى است که در انتقام نیست) به اندازهاى لذت دارد، اول مشکل است اما کمکم عادى مىشود اول خیلى مشکل است.
مرحوم محقق نراقى (ره) یک حدیثى نقل مىکند که الآن حدیث آن را نمىگویم اما همین مقدار که پیامبر (ص) پیامبرى از بنىاسرائیل را در خواب دید که به او در خواب گفته بودند اول چیزى که دیدى او را ببلع، وقتى که
بیدار شد رفت در بیابان اول چیزى که دید کوه بود! رفت جلو آن کوه، کوچک شد و کوچک شد تا رسید به اندازه یک لقمه، لقمه را بلعید دید، به چقدر لذیذ است بعد در خواب به او گفتند این غضب است. این وقتى است که انسان مىخواهد دادش بلند شود، بدى از یکى مىبیند مىخواهد انتقامگیرى کند، اگر صبر کرد، پا گذاشت روى نفس اماره، پا گذاشت روى منیتش، کمکم «در عفو لذتى است که در انتقام نیست» خیلى لذتبخش است.
خوشا به حال آن مردى که در مقابل زن نااهلش مىتواند عفو کند، خوشا به حال آن زنى که در مقابل مرد عصبانى منش خود مىخندد و تواضع مىکند. اصمعى وزیر مأمون است یک قضیهاى نقل مىکند. اسلام اینجور زنها مىخواهد، اسلام اینجور مردها مىخواهد، این همه سفارش که کرده است اگر دیروز دربارهاش صحبت کردم اگر امروز دربارهاش صحبت کردم، اسلام مىگوید من آمدهام اینجور زن و اینجور مرد بسازم.
اصمعى مىگوید: در بیابان گم شدم اینها مىرفتند براى صیادى، دیگر چیزى سرشان نمىشد، مىرفتند دنبال آهو یک وقت متوجه مىشدند که گم شدهاند گفته بود در بیابان گم شدم، تشنه و گرسنه چه کنم، یک وقت چشمم افتاد به خیمهاى رفتم در خیمه دیدم یک زن جوان باحجابى در خیمه نشسته است به او سلام کردم جواب سلام را داد، تعارف کرد و گفت: بفرمائید، مىگوید: من نشستم بالاى خیمه و آن زن هم نشست گوشهى خیمه خیلى تشنهام بود. به او گفتم: یک مقدار آب به من بده مىگوید: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد! جواب داد: از شوهرم اجازه ندارم که به شما آب بدهم!
این همان روایت دیروز است که پیامبر فرمودند حق دوم این است که بدون اجازهى او تصرف در مال او نکنى، بدون اجازهى او دستکج نباشى، تصرف در مال او نکنى. گفت: اجازه ندارم ولى یک مقدار شیر دارم این شیر براى نهار خودم است و این شیر را مىدهم به شما بخورید، من ناهار نمىخورم. مىگوید شیر آورد من خوردم، یکى دو ساعت نشستم، یک وقت دیدم یک سیاهى پیدا شد تا دیدم سیاهى پیدا شد این زن یک ولعى پیدا کرد، دیدم بلند شد همان آبى که به من نداد را برداشت آمد خارج از خیمه یک
سنگى گذاشته بود مهیا یک وقت دیدم یک پیرمردى سیاه سوار بر شتر آمد، این پیرمرد را روى سنگ پیاده کرد پاهاى پیرمرد خسته را شست، دست و صورتش را شست و این مرد را برداشت و آورد نشاندش بالاى خیمه، (این همان است که گفتم افاف که صدا مىکند زن با افاف در را باز نکند، زینت کرده خودش برود دم در تبسم کند، سلام کند دست شوهر را بگیرد و شوهرش را بیاورد در خانه) گفت: این زن آورد او را در خانه و نشاندش، این مرد بداخلاق بود، خسته بود قر مىزد، نق مىزد هر چه او قر مىزد، نق مىزد زن مىخندید، تبسم مىکرد و با او حرف مىزد.
اصمعى گفت: از بس او بدى کرد و این خوبى، من دیگر نتوانستم در این خیمه بمانم و آفتاب را ترجیح دادم از اینکه در خیمه بمانم، مىگوید: بلند شدم، خداحافظى کردم، مرد خیلى اعتنا نکرد، با یک روى ترشى جواب خداحافظى داد، اما زن آمد مشایعت من وقتى آمد مشایعت من مرا شناخت. شناخت من اصمعى وزیر مأمون هستم، مىگفت: من از بس دلم پر شده بود نمامى و سخنچینى کردم، به او گفتم: خانم حیف تو است به چه چیز این مرد این قدر دل بستهاى، به جمالش، به جوانیش آن پیریش، آن فقر و فلاکتش، این وسط بیابانش، این وضع فقرش، این وضع اخلاقش، به چه چیز این مرد دل بستهاى که این قدر او بدى مىکند و تو خوبى مىکنى؟ مىگوید تا این جمله را گفتم. یک وقت دیدم رنگ زن تغییر کرد این زنى که این قدر بااخلاق بود با عصبانیت به من گفت حیف از تو، مىخواهى بین من و شوهرم اختلاف بیندازى؟ (هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ(.
اصمعى گفت: چون، آن زن دید من خیلى جا خوردم و ناراحت شدم خواست دلدارى دهد گفت اصمعى، روایتى از پیامبر اکرم شنیدهام مىخواهم به این روایت عمل کنم، گفت: اصمعى، دنیا مىگذرد اگر در وسط بیابان باشد مىگذرد و اگر در قصر باشد مىگذرد، در رفاه و آسایش باشد مىگذرد، اگر در فقر و فلاکت باشد، مىگذرد. اصمعى دیروز گذشت من اگر در بیابان بودم (که بودم) گذشت و اگر هم در قصر بودم و در رفاه و آسایش آن هم گذشت، اما یک چیز نمىگذرد و آن آخرت است.
و من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدهام و مىخواهم به این روایت عمل کنم براى اینکه ایمانم کامل شود و با ایمان کامل از دنیا بروم پیامبر اکرم فرموده است: «الایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر» ایمان دو بال دارد، یک بالش صبر است در مقابل مشکلات و یک بالش شکر است در مقابل نعمتها، انسان نعمتهاى فراوانى دارد شما الآن که اینجا نشستهاید از نظر تمکن مالى اگر هیچ نداشته باشید اما چشم دارید، گوش دارید، عقل دارید، و هر کدام اینها یک دنیا ارزش دارد.
به قول یک نویسندهاى چه خوب نوشته است؛ مىگوید: آقایى که مىگویى هیچ ندارم، آقایى که گلهدارى از خدا، دوتا چشم دارى، من دو چشم تو را مىگیرم تمام دنیا را به تو مىدهم حاضرى؟ یعنى شما که اینجا نشستهاید حاضر هستید، قم را، همهى زمینهاى قم، خانههاى قم را بدهند به شما، اما دو تا چشم تو را بگیرند کى حاضر مىشود؟ تمام دنیا مال تو تمام اسکناسها و دلارها و آمریکا مال تو اما عقل تو را بگیرند، عقل خود را بده دنیا را به تو بدهند، تمام جهان مال تو، دو دستت را بگیرند، دو پایت را بگیرند، دو چشمت را آیا مىدهى؟ یک میلیارد دلار به تو بدهند دو تا گوشت را بگیرند آیا مىدهى؟ چقدر نعمت دارى «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» در مقابل اینها باید شکر کرد هیچ وقت شکر کردهاید؟
شما مقدس هیچ وقت شکر کردهاى که الحمدلله رب العالمین عقل دارم، گوش دارم، چشم دارم، نه، بالاتر از اینها هیچگاه شکر کردهاى الحمدلله رب العالمین شیعه هستم، اگر حالا ناصبى بودى چه مىکردى، اگر سنى بودى چه مىکردى؟ اگر یهودى بودى چه مىکردى؟ الحمدلله رب العالمین مسلمانم، الحمدلله رب العالمین الآن جوان توى مسجد هستم و در خانهى تیمى نیستم اگر در خانهى تیمى بودى چه مىکردى؟ اینها شکر دارد. در مقابل ناملایمات، در مقابل مشکلات هم صبر کنید، این زن یک روایت نقل مىکند گفت اصمعى! پیامبر فرموده انسان باید در مقابل نعمتها شکر کند، در مقابل مشکلات صبر کند، تا ایمانش کامل شود.
گفت: اصمعى! من در بیابان به بداخلاقى این مرد صبر مىکنم به فقر
این مرد صبر مىکنم، براى خاطر جمال و جوانى و سلامتى که خدا به من داده، به شکرانهى آن، خدمت به این پیرمرد مىکنم، براى اینکه ایمانم کامل شود، خدمت کردن به مرد شکر سلامتى است. خدمت کردن به زن براى زن، براى بچه زحمت کشیدن شکر عملى است براى سلامتى، شکر عملى است براى شخصیت، شکر عملى است براى عقل، شکر عملى است. به این مىگویند یک زن مسلمان که صفح دارد، ایثار دارد، گذشت دارد. مرد باید چنین باشد.
مؤسس حوزهى علمیهى قم آن کسى که به همه حق دارد، به من عمامه به سر خیلى حق دارد، به شما حق دارد، به قم حق دارد، به ایران حق دارد، به این انقلاب حق بزرگى دارد، مؤسس حوزه علمیه قم فرموده بود که من به جایى نرسیدم، اما اگر توانسته باشم خدمت به اسلام بکنم در اثر دو عمل است:
1- اینکه در نجف یک زنى داشتم کور، پیر، این زن کور و پیر راحتى مستراح مىبردم، حتى کولش مىکردم، مىبردم او را آن بالا، روى پشتبام، صبح هم کولش مىکردم پایین مىآوردم او را کولش مىکردم در سرداب مىبردم، غذا دهانش مىگذاشتم، غذا برایش مىپختم و او هم بعضى اوقات مىگفت: آقا خدا خیرت دهد.
2- یکى هم توسل، مىگفت: مریض شدم رفتم دم مرگ آن موقع کربلا بودم، دیدم مردنى هستم قبلاً هم خواب دیده بودم که ده روز دیگر مىمیرم، مىگفت دیدم مردنى هستم رو کردم به امام حسین (ع(، رو کردم به قبر مطهر امام حسین (ع) گفتم: حسینم مردن چیزى نیست، اما من کارى براى اسلام نکردم. از خدا بخواه من برگردم یک خدمتى به اسلام بکنم و بمیرم. همان وقت آقا امام حسین (ع) نظر لطفى کردند خوب شدم. لذا توانست به عالم تشیع خدمت کند و راستى هم خدمت بزرگى کرد. از زمان غیبت صغراى حضرت ولى عصر (عج) تا به حال دو نفر خدمت شایان و بزرگى کردند به عالم تشیع، یکى شیخ طوسى که حوزه علمیه نجف را تأسیس کرد، یکى هم این مرد بزرگ که حوزهى علمیه قم را تأسیس کرد.
و به شما بگویم خدمت کردن به زن، صفح و گذشت از بدى او ثواب
دارد. قرآن شریف مىگوید: اگر صفح کردى بدون حساب بهشت مىروى «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ»
آن مردى که با بدى زنش صبر کند، آن زنى که با بدى مردش بسازد، ندیده بگیرد، مراد از این ندیده گرفتن این نیست که انسان تند صحبت نمىکند، اما اخم مىکند، قهر مىکند، این از هر کتکى بالاتر است. اگر زن تو، بدى کرد و تو اخم کردى، بىمحلى کردى این کار بدتر از داد و فریاد کردن تو است. نه، معناى ندیده گرفتن این است که وقتى بدى کرد مثل این که اصلاً بدى نکرده باشد، یا در مورد زن اگر شوهرش به او بدى کرد، داد زد، فریاد زد، بچه را کتک زد این دفعه قهر کند، محیط خانه را سرد کند، این مسلم است از هر زندانى بدتر است.
یکى از کتکهاى حسابى که زن به مرد مىتواند بزند همین است که زن قهر کند. قهر اینطورى که هیچ نگوید، سر سفره بنشیند این نه، این بد اخلاقى است و این خود یک نحوه اذیت است این یک نحوه آزار شوهر است و این خود یک نحوه جهنم رفتن است.
معناى صفح یعنى ندیده گرفتن، با تبسم، به قول امیرالمؤمنین (ع) «امر على اللئیم یسبنى» من گذر کردم از پیش یک انسان پستى که به من فحش مىداد، من ندیده گرفتم گویا که اصلاً به من فحش نمىدهد، معناى صفح یعنى این.
مالک اشتر به منزلهى دست راست امیرالمؤمنین (ع) بود، در کوفه آمد رد شود یک عربى نشسته بود با دو سه نفر از رفقایش سر کوچه یک تکه گلى دستش بود این گل را با انگشت به عمامهى مالک اشتر زد، مالک اشتر نگاه هم به او نکرد و رفت، مردم به او گفتند مىدانى چه کردى؟ خودت را به کشتن دادى، او مالک اشتر بود و الآن نابودت مىکند این مرد مرد، بلند شد که چه کند در مغازهاش را بست و دنبال مالک اشتر دوید کجاست؟ گفتند: رفت مسجد، آمد در مسجد پیدایش کرد دید در حال نماز است، نماز مالک اشتر تمام شد، افتاد روى دست و پاى او هى مىبوسد گفت: آقا غلط کردم، مرا عفو کن، فرمودند تو که هستى؟ گفت: من همان هستم که گل به عمامه شما
زدم. فرمودند: من که تو را نمىشناسم، اما وقتى که گل به عمامه من زدى دیدم توهین به من کردى. و توهین به یک مسلمان گناهش خیلى بزرگ است.
»عن النبى (ص) عن جبرئیل: من اهان ولیاً فقد بارزنى بالمحاربة«(8) اگر یک مسلمانى به مسلمانى دیگر توهین کند مثل این است که با خدا جنگ کرده است.
یعنى آقا! اگر به زنت توهین کنى مثل این است که با خدا جنگ کردهاى، مواظب باش در ماه مبارک رمضان با خدا جنگ نکنى. زن! اگر به شوهر توهین کردى مثل این است که با خدا جنگ کرده باشى، مواظب باش در ماه مبارک رمضان با خدا جنگ نکرده باشى، مالک اشتر گفت دیدم که گناه خیلى بزرگ است آمدم مسجد نماز بخوانم بعد از نماز دعا بکنم که خدا از گناه من و گناه تو درگذرد.
به این مىگویند عفو، به این مىگویند صفح و اسلام این را مىخواهد مخصوصاً در خانه.
على بن اسماعیل یک آدم نانجیبى است آمده مدینه استاندار شده در زمان امام سجاد (ع(، خیلى بدى کرد به حدى بدى و ظلم کرد که امام سجاد (ع) در جلسهاى فرمودند: از دست على بن اسماعیل دلم خون است. گناهش پاپیچش شد از طرف عبدالملک مروان دستور دادند او را عزل کنند به درختى ببندند و آنجا هر کس بیاید و به او جسارت کند، این بدبخت را بستند به درخت، مردم مىآمدند آب دهان به او مىانداختند، توهینش مىکردند، کتکش مىزدند، سنگش مىزدند اینطورى.
راوى مىگوید: مىدانستم که امام سجاد از دست او خیلى عصبانى است. گفتم: بروم خانه امام سجاد ببینم چه خبر است، مىگوید: آمدم خانه امام سجاد، دیدم آقا امام سجاد فرستادهاند دنبال اصحاب و اصحاب را جمع کردهاند براى آنها منبر رفتهاند، مىفرمایند: اصحاب من این شخص عزیز بوده است، ذلیل شده این بدبختى براى او بس است. شما مواظب باشید یک دفعه به او توهین نکنید. این دیگر افتاده، دیگر بدبخت شده حال که افتاده شما دیگر
به او توهین نکنید حالا که ذلیل شده، شما او را ذلیلتر نکنید، بعد هم دیدم امام این آیه را مىخوانند: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ«(9)
یعنى عفو را پیشه کن، ملکهات باید عفو باشد اگر مىخواهى مسلمان باشى «و أمر بالعرف» با دیگران که صحبت مىکنى صحبت خیلى عالى با تلطف، امر به خوبى کن و خودت آن خوبى را داشته باش. «و اعرض عن الجاهلین» اگر یک آدم جاهل و نادانى چیزى به تو گفت: بگذر «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً«(10) وقتى زن دید موقع افطار، شوهرش عصبانى است، داد مىزند، فریاد مىکند، این جاهل است اگر جاهل نبود، عصبانى نمىشد وقتى که خانم شما آشى براى شما پخته مثل اینکه کار مهمى انجام داده دادش بلند است فریاد مىکند، این جاهل است، این نفهم است قرآن مىگوید:
»وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» سلام به او کنید بگو: به بارک الله چه آش خوبى و بگو: بارک الله زنى خوبى هستى، اما حالا عصبانى شدى چه کنم این بچهها تو را عصبانى کردهاند. انشاءالله این بچهها بزرگ مىشوند و… امام سجاد (ع) اینطور صحبت مىکرد.
مىگوید: فردا همین امام سجادى که دستور مىداد نزدیک نروید، من رفتم ببینم چه خبر است دیدم که امام سجاد دارد مىآید از دور تا على بن اسماعیل چشمش افتاد به امام سجاد، رنگش تغییر کرد آقا امام سجاد آمدند، از دور فرمودند: على بن اسماعیل، سلام علیکم، بعد آمدند دست تلطف گذاشتند روى شانه على بن اسماعیل فرمودند: دلخوش دار که نامهاى نوشتهام به عبدالملک مروان که تو را از این ذلت نجات بدهد، و همین چند روز جواب نامه مىآید و تو از این ذلت نجات پیدا مىکنى، به این مىگویند مرد، به این مىگویند مردانگى.
اگر در بازار اینطور مردانگى ندارى که باید داشته باشى، اگر با رفقایت اینجور مردانگى ندارى که باید داشته باشى، اگر با دشمنان اینجور
مردانگى ندارى که باید داشته باشى، تقاضا دارم در خانهات مرد باشى، ایثارگر باشى، فداکار باشى، محبت خدادادى را از بین نبرى که اگر محبت خدادادى از خانه برود، بچه بىعاطفه مىشود؟ بلکه در حقیقت بچهات را کشتهاى و اگر کسى بچهاش را از نظر روح بکشد مثل این است که جهانى را کشته باشد.
1) نور، 22.
2) بقره، 187.
3) جمعه، 2.
4) وسائل، جلد 12، باب 23، صفحه 43.
5) وسائل أبواب أحکام الاولاد، باب 67.
6) اصول کافى، جلد 3، ص 423، ح 5.
7) بحار، جلد 73، ص 215، ح 6.
8) وسائل جلد 8، صفحه 588، ج 11.
9) اعراف، 199.
10) فرقان، 63.