جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

افتخار به خشونت

زمان مطالعه: 5 دقیقه

خودستایی چه کسی بیشتر بود، مهاتما گاندی یا آدولف هیتلر، آلبرت اینشتین یا آدولف آیشمن؟

اگر در دو پرسش فوق، شما گزینه نخست را انتخاب کنید، اشتباه کرده اید. گزینه نخست مربوط به افرادی است که به ویروس خودستایی آلوده نبودند. دکتر باومیستر که یک دانشمند علوم اجتماعی است، مقاله ای دارد به نام افتخار به خشونت که لازم است توسط مدیر و معلم مدرسه، روان شناسان و والدین خوانده شود. او در این مقاله که حاصل یک دهه تحقیقاتش به شمار می رود، به بیان رابطه میان پرخاشگری و خودستایی پرداخته است. یافته های او به طور کامل مفهوم خودستایی را زیر سؤال می برد. اکنون به خوبی می توان درک کرد که چرا کودکان قدیم که تواضع و فروتنی را از والدین خود آموخته بودند، نسبت به کودکان امروزی رفتار بهتری داشتند و خشونت کمتری از خود نشان می دادند.

باومیستر خاطرنشان می سازد که افرادی که خودستایی بالایی دارند، به احتمال زیاد هنگامی که غرور کاذب آنها از طریق مورد انتقاد قرار گرفتن یا مورد توهین واقع شدن خدشه دار می گردد، یا هنگامی که فردی مانع لذت جویی آنها می شود، دست به خشونت می زنند. اعضای باندهای جنایتکار از خودستایی بالایی برخوردار هستند. شوهرانی که همسران خود را می زنند نیز همینطور. به عبارت دیگر هر چه خودستایی بالاتر باشد، خودکنترلی کمتر خواهد شد.

به خوبی مشخص است که یک فرد هر چه خود را بیشتر ستایش کند، احترام کمتری برای دیگران قایل است. و از سوی دیگر به خوبی می بینیم که افراد فروتن و متواضع نسبت به افرادی که خود را تافته ی جدابافته ای تلقی می کنند، از مسئولیت پذیری بیشتری برخوردارند. به طور حتم مدارسی که

مسئولان آن از دانش آموزان خود توقعات بالایی دارند بسیار امن تر از مدارسی است که به دانش آموزان آن گفته می شود که هر چه آنها انجام دهند خوب است و نیازی به اصلاح ندارد.

باومیستر نشان داد که خودستایی بر مبنای کار انجام شده، هیچ مشکلی در پی ندارد؛ یعنی این احساس که فرد باور دارد که می تواند برای دست یابی به هدف خود با تمام قوا وارد عمل شده و بر مشکلات غلبه کند. من این احساس را احساس خودکفایی می نامم. هشدار باومیستر در مورد آن نوع خودستایی است که به واسطه والدینی که بی دریغ و بدون دلیل فرزندان خود را غرق در تحسین و تمجید و پاداش می سازند، به وجود می آید.

به تدریج مشخص خواهد شد که ایجاد خودستایی در کودکان مشکلات زیادی را در پی خواهد داشت. در یک تحقیق انجام شده به سال 2001 نشان داد که به موازات افزایش خودستایی در کودکان آمریکایی، عملکرد بهینه و تصمیم گیری مسئولانه در آنها کاهش یافته است. آن نوع از خودستایی که در بسیاری از کودکان آمریکایی به چشم می خورد بر اساس ارزیابی واقع بینانه از نقاط قوت و ضعف آنها شکل نگرفته است و بنابراین نمی تواند به عملکرد بهینه در آنها منجر گردد؛ این کودکان از آنجایی که بدون توجه به آنچه انجام می دهند مورد پذیرش و تحسین قرار گرفته اند، غالباً از عملکرد چندان قابل توجهی برخوردار نیستند.

برخلاف نظریه برخی روان شناسان، تحسین کودکان فی نفسه نمی تواند موجبات پیشرفت لازم را در آنها فراهم آورد. در نقطه مقابل توقعات زیاد از کودک همراه با حمایت کافی می تواند به پیشرفت چشمگیری در آنها بیانجامد که خود به خود تحسین دیگران را به دنبال دارد و منجر به ارزیابی مثبت کودک از خود می شود. ارزیابی مثبت کودک از خود موجب می شود که او به توانایی خود در غلبه بر مشکلات زندگی اطمینان یابد و بدین وسیله از مواجهه با سختی ها استقبال کند.

مشکلی که تحقیقات انجام شده نیز آن را به خوبی نشان داده اند، این است که مسئولین مدارس آمریکایی در سی سال گذشته توقعات اندکی از دانش آموزان داشته و همزمان آنها را مورد تحسین و تمجید بسیار قرار داده اند. اما حقیقت این است که داشتن توقعات اندک از یک دانش آموز و ارائه تحسین و بازخورد مثبت غیرواقع بینانه، از یک سو سبب افزایش خودستایی او و از سوی دیگر موجب کاهش پیشرفت تحصیلی او خواهد شد. تحقیقات نشانگر این است که این نوع خودستایی که در نقطه مقابل خودارزیابی مثبت قرار دارد، در شرایط سخت زندگی موجبات دلسردی و یأس را در کودکان فراهم می آورد.

مشکل دیگر این است که وجود خودستایی بالا در کودکان به احتمال زیاد موجب می شود که آنها در همان ابتدای ورود به دنیای بزرگسالی گمان کنند که قرار است همواره دنیا به کام آنها باشد و بر وفق مراد آنها بچرخد. آنها همچون گذشته توقع دارند قدر ببینند و بر صدر بنشینند، بدون آن که موجبات آن را فراهم کرده باشند. آنها توقع دارند که تقاضاهای آنها همواره از سوی همسر، کارفرمایان، و به طور کلی تمام مردم جامعه با آغوش باز پذیرفته شود. در حقیقت مدیران شرکت ها در سراسر کشور همواره به من اظهار می دارند که چنین مشکلی را با کارمندان جوان خود که به تازگی استخدام می شوند، دارند. برخی از این افراد دارای خودستایی بالا، اندکی پس از آغاز به کار و برخورد با واقعیت دچار افسردگی می شوند، برخی دیگر با دست زدن به رفتارهای ناهنجار مانند اختلاس و گرفتن رشوه تلاش می کنند به آن چه که احساس می کنند مستحق داشتن آن هستند، دست یابند.

شاید از من بپرسید که در مورد خودستایی کم چه فکر می کنم؟ در پاسخ باید بگویم که من به طور کامل خودستایی را قبول ندارم. در گذشته ای نه چندان دور فقدان خودستایی به معنای فروتنی و داشتن حجب و حیا بود. در واقع من به ایجاد همین ویژگی ها در کودک اعتقاد دارم. هیچ فردی

دوست داشتنی تر از یک فرد فروتن و محجوب نیست. فرقی نمی کند، کودک باشد یا بزرگسال.

بیش از یک نسل است که برخی متخصصین حیطه بهداشت روانی، والدین و معلمان را به سوی افزایش خودستایی در کودکان سوق داده اند. آنها وعده داده بودند که افزایش عزت نفس در کودکان موجب پیشرفت و عملکرد بهینه آنها در جوانب مختلف زندگی خواهد شد. وعده ای که نادرست بود؛ زیرا امروزه ما با کودکانی مواجه هستیم که بی آن که کار چشمگیری انجام داده باشند، توقع دارند که چون خدا مورد تحسین و تمجید و ستایش قرار گیرند: اگر در انجام کاری موفق نمی شوند، والدین شان به دروغ آن را موفقیت تلقی کنند و اگر رفتار ناشایستی انجام می دهند، والدین شان از آن چشم پوشی کنند و تا جایی که می شود آنها را ناراحت نکنند. این متخصصین عقیده دارند که هرگونه تنبیهی موجب کاهش خودستایی کودکان می گردد. بدین ترتیب والدین مقتدر جای خود را به والدین آسان گیر دادند که کوچکترین کار فرزندان شان را مورد تحسین و تمجید قرار می دادند و عملکرد بالا و بهینه در نظر آنها و فرزندان شان اهمیت چندانی نداشت.

خودستایی بالا نه تنها برای کودک مشکل آفرین است، بلکه به طور حتم به اطرافیان او نیز آسیب می رساند. یک کودک در سن دو سالگی حتی اگر والدین چندان باکفایتی نیز نداشته باشد، از خودستایی بالایی برخوردار است. او با توجه به خدماتی که والدینش به او ارائه می دهند، حق دارد که گمان کند دنیا همواره بر وفق مراد او می چرخد و پس از این نیز همین گونه خواهد بود. او گمان می کند که هر چه را که می خواهد، مستحق داشتن آن است و در این مسیر هدف وسیله را توجیه می کند. در واقع یک کودک نوپا یک گانگستر کوچک است که حاضر است برای رسیدن به خواسته اش بدون توجه به آن که چقدر به دیگران آسیب می رساند، هر کاری را که از دستش برمی آید، بکند. این گونه کودکان در بزرگسالی دروغ می گویند، دزدی

می کنند، کتک می زنند، از افرادی که برایش قانون تعیین می کنند، نفرت دارند، احترامی برای قوانین قایل نیستند. تحمل ناکامی را ندارند و دوست دارند که خواسته شان به فوریت برآورده شود و البته بسیار زرنگ و زیرک تشریف دارند.

خودستایی بالا در یک کودک دو ساله یک بیماری است که بایستی هر چه زودتر درمان شود. حال پرسش این است که چگونه؟ و پاسخ این است: از طریق تلفیقی از تربیت مقتدرانه و به همان اندازه عشق مقتدرانه.