قضیه شریک بن عبدالله بن سنان بن انس نخعى قضیه مهمى است.
شریک، یک زاهد، عابد مسلمان و عالمى بوده است، در زمان مهدى عباسى او کارى هم با مهدى و دربارش ندارد یک وقتى این شیطان منشها تصمیم گرفتند شریک را بربایند لذا مهدى شریک را دعوت کرد و به او گفت تو باید قاضى القضاة بشوى – یعنى قاضى اول مملکت – گفت: خیر من تصمیم دارم در هیچ کار از کارهاى تو دخالت نکنم. گفت حالا که قضاوت را قبول نمىکنى معلمى بچههایم را قبول کن گفت این کار را هم نمىکنم چونکه من نه خلافت تو را قبول دارم و نه بچههاى تو را. اصرار کرد پذیرفت بعد مىخواست برخیزد گفت بنابراین باید یکى از سه را قبول کنى یا قضاوت یا تعلیم فرزندان و یا یک وعده غذا، خوردن غذا را قبول کرد آن غذاى چرب و نرم ظاهرى اما زهرمار واقعى را خورد و شکم او از حرام پر شد بعد آمد خانه و خوابید، غذاى حرام گل کرد همین آدم زاهد مقدس عالم به خود گفت چه مانعى دارد که قاضى القضاة بشوى و اگر قاضى شدى شاید بتوانى گرهاى از کار مسلمانى بگشائى و اگر قاضى شدى خیلى کارها مىتوانى بکنى. بعد گفت چه مانعى دارد معلم دربار شوى و وجاهت پیدا کنى، صبح فردا آمد پیش مهدى و گفت هم قضاوت را قبول مىکنم و هم معلمى را! از تاریخ استفاده مىشود که شریک مىدانست که با پاى خود به طرف جهنم مىرود.
قرآن مىفرماید: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ«(1) پیامبرم آیا نمىبینى بعضىها هوا پرست هستند و دانسته به جهنم مىروند. حقوق فراوانى به همین شریک مىدادند. یک وقتى رفت حقوقش را از رئیس بیت المال بگیرد صد هزار درهم به او داد پول را گرفت یکى از اینها مغشوش بود پس داد گفت این را بگیر و درهم سالم به من بده رئیس بیت المال عصبانى شد و گفت تو این پول فراوان را گرفتهاى حالا بگذار یک درهمش هم مغشوش باشد، جواب داد صد هزار درهم را مىگیرم اما در مقابل آن دین مىدهم صد هزار درهم در مقابل دین است و چون شیئ با ارزش مىدهم براى یک درهم، هم چک و چک مىکنم.(2)
این قضیه به ما مىگوید غذاى حرام کار خود را کرد. شریک مقدس را بیچاره کرد مواظب باشید غذاى حرام نخورید غذاى حرام فوق العاده براى خودتان و براى اولادتان و براى زنتان ضرر دارد. اول مصیبت غذاى حرام قساوت است قساوتى که قرآن مىفرماید: واى به دلى که سیاه باشد. فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ.(3) یکى از آثار مهم غذاى حرام سیاه کردن دل است.
حتى در روایات مىخوانیم که رسول خدا فرمود: لرد المؤمن حراما یعدل عندالله سبعین حجة مبرورة: مؤمن حرام را رد کند و خود را به خوردن مال حرام آلوده نسازد اینکار معادل هفتاد حج مقبول است.(4) زیرا به واسطه، یک لقمه حرام ممکن است انسان شریک شیطان شود و بچه را آلوده کند و دیگر بچه رستگار نشود، اگر مىبینى حال عبادت و حال نماز شب، حال قرائت قرآن ندارى فکرى بکن در غذا و در کسبت ببین آیا این غذا و کسب حلال است یا نه؟ شبههناک است یا نه؟ از چیزهائى که راجع به عبادت بىحالى مىآورى، از چیزهائى که انسان را جرى مىکند در گناه حتى گناه بزرگ؛ خوردن حرام است.
امام حسین (ع) آمده بود پیش زینب در آن وقتى که سنگ به پیشانیش زده بودند زینب مظلومه پرسید: برادرم مگر خودت را معرفى نکردى؟ فرمود: چرا خودم را معرفى کردم اما چون شکمهایشان از حرام پر شده است حرف حق در اینها تأثیرى ندارد، یعنى مثل جذابیت سخن ابىعبدالله الحسین (ع) نمىتواند روى این شکمى که از حرام پر شده است اثر بگذارد. غذاى حرام اگر بیاید دیگر رستگارى بچه، کارى است مشکل. در روایات مىخوانیم مواظب باشید با غذاى حرام انعقاد نطفه نشود از این جهت مىبینیم که شخص حضرت رسول، ائمه طاهرین و اصحابشان راجع به حق الناس اهمیت فوق العادهاى قائل بودند.
پیامبر اکرم (ص) در دم مرگ وقتى نشست روى منبر، اول حرفش همین بود که گفت: مردم، پاسخ حق الناس در قیامت مشکل است، اگر
کسى حقى دارد همین حالا بیاید و بگیرد که آن عرب برخاست و گفت مىخواهم قصاص کنم براى چوبى که به سینهام زدید.
و دربارهى اصحاب ائمه طاهرین چیزهاى عجیبى مىشنویم که آن بزرگواران راجع به مال حرام و شبههناک چقدر اهمیت مىدادند. «غزالى» در «احیاء العلوم» مىنویسد: کسى یک کشتى گندم از بصره به کوفه فرستاد و به طرف حسابش گفت به مجرد اینکه این گندم رسید، مواظب باش احتکار نکنى. من شنیدهام رسول خدا فرمود مسلمان حق ندارد خوراک دیگران را احتکار کند، و من شنیدهام که پیامبر فرمود: محتکر اصلاً مسلمان نیست، به مجرد رسیدن بفروش.
غزالى مىگوید: روز دوشنبه گندمها رسید ولى طرف دید اگر گندمها را روز جمعه بفروشد نرخ گندم قدرى بالاتر است، گندمها را سهشنبه و چهارشنبه و پنجشنبه نگاهداشت روز جمعه فروخت اتفاقاً هفت هزار درهم استفاده کرد و خوشحال شد که توانستم به طرف حسابم این مقدار منافع برسانم نامهاى نوشت براى طرف حسابش که گندمها دوشنبه رسید و جمعه فروختم. هفت هزار درهم استفاده به دست آمده را ارسال داشتم، این مسلمان عصبانى شد نامهاى نوشت که اى جنایتکار، اى خیانتکار مىخواهى به خاطر پول، من و خودت را جهنمى کنى مگر من نگفتم گندم را احتکار مکن، چرا سه روز احتکار کردى، بعد نوشته بود هفت هزار درهم را دادم بده به ضعفاى کوفه که شاید خدا از گناه من درگذرد.
نظیر این قضایا را زیاد مىخوانیم. باز در «احیاء العلوم» آمده: تاجرى غلامش به او نوشت امسال نىهاى شکر را سرما زده و شکر نیست اگر بتوانى شکرى بخرى خوب است این آقا رفت بازار، شکر را به نرخ روز خرید یک انبار شکر جمع کرد. شب به رختخواب رفت بیدار شد، به خود گفت یک انبار شکر جمع کردى استفاده هم خیلى کردى اما مىدانى مسلمانها را گول زدى و اگر مسلمانى، مسلمانى را گول زد دیگر مسلمان نیست.
در روایات دارد پیامبر اکرم (ص) رد مىشد میوهفروشى میوه داشت، اما میوهها برق و جلا داشت پیامبر جلب شدند رفتند سر میوهها دیدند آب روى
میوهها ریخته است و برق و زیبائى مال آب است، به او گفتند: چرا این کار را کردى، چرا این میوه زیر و رو دارد، گفت یا رسول الله باران آمد و این جور شد، پیامبر فرمود چرا هم نزدى، بعد فرمودند: «من غشنا فلیس منا«(5) هر کس مسلمانى را گول بزند مسلمان نیست، حتى بعضى از بزرگان اشکال مىکنند که چراغ بزنند در مغازه چون چراغ زرق و برقى به پارچه و میوه مىدهد و همین اشکال دارد.
دنباله داستان، تاجر شب خوابید و فکر کرد گفت یک انبار شکر به دست آوردم ولى دین رفت اذان صبح شد او خبر نکرد، بازار باز شد قبل از آفتاب رفت در منزل فروشندهها و از آنها که شکر گرفته بودند عذرخواهى کرده و حلالیت مىطلبید و مىگفت: آقا من تو را گول زدم شکر قیمتش بالاست ولو به نرخ روز خریدم اما گولت زدم بیا این معامله را اقاله کنیم معامله اقاله مىشد. بالأخره هم معاملات انجام شده، اقاله شد فردا آمد بازار طرف حسابها دیدند عجب، او آدم خوبى است. گفتند: ما به تو بخشیدیم و معامله صحیح شد او قبول کرد اما دو دفعه شب آمد منزل وقت استراحت به فکر رفت گفت بالأخره این انبار شکر شبههناک است، مردم گولزنى است ولو ظاهراً گفتند راضى هستیم فردا به طرف حسابها گفت: این معامله را اقاله کنید من خوابم نمىبرد و مىترسم.
چرا اینقدر اهمیت مىدهند حق داشتند آنها لابد معاد را باور داشتند. در نهج البلاغه مولا على (ع) به استاندارها مىنویسد: استاندارهاى من «ادقوا أقلامکم وقار بوابین سطورکم واحذ فواعن فضولکم فان اموال المسلمین لا تتحمل الأضرار«:(6)
استانداران من وقتى نامه به من مىنویسید سر قلم را ریز کرده بین سطرها فاصلهها را کم و نزدیک کنید قلم فرسایى ننمائید چون کاغذ و قلم و مرکب بیشتر مصرف مىشود و ضرر به بیت المال مىزند و بیت المال تحمل چنین ضررهائى را ندارد. امیرالمؤمنین حاضر نیست استاندارش قلمفرسایى
کند حقالناس است مشکل است و به اندازهاى حقالناس مشکل است که على (ع) مثل باران در دل شب مىگرید و مىگوید: «اللهم انى اعوذبک من نقاش الحساب» (یعنى خدایا پناه مىبرم به تو در روز حساب که راجع به حقالناس شدید مناقشه مىشود.)
تیغ وقتى توى پا رفت نمىشود با دست در بیاورى و یک چشم تیزى مىخواهد تا تیغ را بیابد. حقالناس را امیرالمؤمنین نقاش معرفى مىکند، حتى در روایات مىفرماید چهل نماز مقبول را براى یک درهم مىدهد، یعنى اگر کسى بدهکار است در قیامت چهل نماز مقبول را براى خاطر یک تومان مىدهد. او را چهل تا نماز مىبرد بهشت و تو جهنم مىروى.
در قیامت گردنههایى است یعنى هر جا پلیس راه است و آن پلیس راهى که خیلى مشکل است مرصاد است و خود خداوند سئوال مىکند، «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ«(7)
امام صادق (ع) مىفرماید: مرصاد یکى از عقباتى است که خدا سئوال مىکند از وحى سئوال مىکند، از حق الناس سؤال مىکند خداوند قسم خورده که به عزت و جلالم از همه چیز ممکن است بگذرم اما از حق مردم نخواهم گذشت. سلمان فارسى را دیدند، دم مرگ گریه مىکند، گفتند تو چرا گریه مىکنى توبه افتخار درجهى سلمان منا اهل البیت نائل آمدهاى، چرا مىگریى؟ گفت روایتى از رسول خدا یادم آمد و آن این است که فرمود: در قیامت گردنههایى است که از این گردنهها نمىگذرند غیر از سبکباران «نجى المخففون و هلک المثقلون«. مىگوید نگاه کردم ببینم این استاندار چرا سنگینبار است دیدم یک پوست گوسفند دارد که فرشش و رختخوابش است و یک کاسهى گلى براى غذا و آب و یک آفتابه گلى براى تطهیر و یک دوات و قلم براى خدمت به جامعه بیش ندارد، باز هم مىگوید سنگینبارم سنگینبارم سنگینبارم.
حق الناس مشکل است و از آنها مشکلتر این است که انسان غذاى حرام بخورد و بچهاى متولد بشود، مادر غذاى حرام بخورد و بچه در شکمش
بزرگ شود و این بچه روز قیامت پدر و مادر را نفرین مىکند و مىگوید: خدایا بازخواست مرا از این بابایم بکن او غذاى حرام به من داد و مرا جهنمى کرد. در روایات مىخوانیم بچه براى کار بدش جهنم مىرود و بابا براى اینکه بچه را گمراه کرده، براى غذاى حرام باید جهنم برود.
1) فرقان – 43.
2) سفینة البحار، جلد 1، صفحه 696 شرک.
3) زمر: 22.
4) مستدرک الوسائل، جلد 2، صفحه 302.
5) ترغیب، جلد 2، صفحه 571.
6) بحار، جلد 73، صفحه 49.
7) فجر، 14.