جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

از غذاى حرام بپرهیزید

زمان مطالعه: 6 دقیقه

قضیه شریک بن عبدالله بن سنان بن انس نخعى قضیه مهمى است.

شریک، یک زاهد، عابد مسلمان و عالمى بوده است، در زمان مهدى عباسى او کارى هم با مهدى و دربارش ندارد یک وقتى این شیطان منشها تصمیم گرفتند شریک را بربایند لذا مهدى شریک را دعوت کرد و به او گفت تو باید قاضى القضاة بشوى – یعنى قاضى اول مملکت – گفت: خیر من تصمیم دارم در هیچ کار از کارهاى تو دخالت نکنم. گفت حالا که قضاوت را قبول نمى‏کنى معلمى بچه‏هایم را قبول کن گفت این کار را هم نمى‏کنم چونکه من نه خلافت تو را قبول دارم و نه بچه‏هاى تو را. اصرار کرد پذیرفت بعد مى‏خواست برخیزد گفت بنابراین باید یکى از سه را قبول کنى یا قضاوت یا تعلیم فرزندان و یا یک وعده غذا، خوردن غذا را قبول کرد آن غذاى چرب و نرم ظاهرى اما زهرمار واقعى را خورد و شکم او از حرام پر شد بعد آمد خانه و خوابید، غذاى حرام گل کرد همین آدم زاهد مقدس عالم به خود گفت چه مانعى دارد که قاضى القضاة بشوى و اگر قاضى شدى شاید بتوانى گره‏اى از کار مسلمانى بگشائى و اگر قاضى شدى خیلى کارها مى‏توانى بکنى. بعد گفت چه مانعى دارد معلم دربار شوى و وجاهت پیدا کنى، صبح فردا آمد پیش مهدى و گفت هم قضاوت را قبول مى‏کنم و هم معلمى را! از تاریخ استفاده مى‏شود که شریک مى‏دانست که با پاى خود به طرف جهنم مى‏رود.

قرآن مى‏فرماید: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ«(1) پیامبرم آیا نمى‏بینى بعضى‏ها هوا پرست هستند و دانسته به جهنم مى‏روند. حقوق فراوانى به همین شریک مى‏دادند. یک وقتى رفت حقوقش را از رئیس بیت المال بگیرد صد هزار درهم به او داد پول را گرفت یکى از اینها مغشوش بود پس داد گفت این را بگیر و درهم سالم به من بده رئیس بیت المال عصبانى شد و گفت تو این پول فراوان را گرفته‏اى حالا بگذار یک درهمش هم مغشوش باشد، جواب داد صد هزار درهم را مى‏گیرم اما در مقابل آن دین مى‏دهم صد هزار درهم در مقابل دین است و چون شیئ با ارزش مى‏دهم براى یک درهم، هم چک و چک مى‏کنم.(2)

این قضیه به ما مى‏گوید غذاى حرام کار خود را کرد. شریک مقدس را بیچاره کرد مواظب باشید غذاى حرام نخورید غذاى حرام فوق العاده براى خودتان و براى اولادتان و براى زنتان ضرر دارد. اول مصیبت غذاى حرام قساوت است قساوتى که قرآن مى‏فرماید: واى به دلى که سیاه باشد. فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ.(3) یکى از آثار مهم غذاى حرام سیاه کردن دل است.

حتى در روایات مى‏خوانیم که رسول خدا فرمود: لرد المؤمن حراما یعدل عندالله سبعین حجة مبرورة: مؤمن حرام را رد کند و خود را به خوردن مال حرام آلوده نسازد اینکار معادل هفتاد حج مقبول است.(4) زیرا به واسطه، یک لقمه حرام ممکن است انسان شریک شیطان شود و بچه را آلوده کند و دیگر بچه رستگار نشود، اگر مى‏بینى حال عبادت و حال نماز شب، حال قرائت قرآن ندارى فکرى بکن در غذا و در کسبت ببین آیا این غذا و کسب حلال است یا نه؟ شبهه‏ناک است یا نه؟ از چیزهائى که راجع به عبادت بى‏حالى مى‏آورى، از چیزهائى که انسان را جرى مى‏کند در گناه حتى گناه بزرگ؛ خوردن حرام است.

امام حسین (ع) آمده بود پیش زینب در آن وقتى که سنگ به پیشانیش زده بودند زینب مظلومه پرسید: برادرم مگر خودت را معرفى نکردى؟ فرمود: چرا خودم را معرفى کردم اما چون شکمهایشان از حرام پر شده است حرف حق در اینها تأثیرى ندارد، یعنى مثل جذابیت سخن ابى‏عبدالله الحسین (ع) نمى‏تواند روى این شکمى که از حرام پر شده است اثر بگذارد. غذاى حرام اگر بیاید دیگر رستگارى بچه، کارى است مشکل. در روایات مى‏خوانیم مواظب باشید با غذاى حرام انعقاد نطفه نشود از این جهت مى‏بینیم که شخص حضرت رسول، ائمه طاهرین و اصحاب‏شان راجع به حق الناس اهمیت فوق العاده‏اى قائل بودند.

پیامبر اکرم (ص) در دم مرگ وقتى نشست روى منبر، اول حرفش همین بود که گفت: مردم، پاسخ حق الناس در قیامت مشکل است، اگر

کسى حقى دارد همین حالا بیاید و بگیرد که آن عرب برخاست و گفت مى‏خواهم قصاص کنم براى چوبى که به سینه‏ام زدید.

و درباره‏ى اصحاب ائمه طاهرین چیزهاى عجیبى مى‏شنویم که آن بزرگواران راجع به مال حرام و شبهه‏ناک چقدر اهمیت مى‏دادند. «غزالى» در «احیاء العلوم» مى‏نویسد: کسى یک کشتى گندم از بصره به کوفه فرستاد و به طرف حسابش گفت به مجرد اینکه این گندم رسید، مواظب باش احتکار نکنى. من شنیده‏ام رسول خدا فرمود مسلمان حق ندارد خوراک دیگران را احتکار کند، و من شنیده‏ام که پیامبر فرمود: محتکر اصلاً مسلمان نیست، به مجرد رسیدن بفروش.

غزالى مى‏گوید: روز دوشنبه گندمها رسید ولى طرف دید اگر گندمها را روز جمعه بفروشد نرخ گندم قدرى بالاتر است، گندمها را سه‏شنبه و چهارشنبه و پنج‏شنبه نگاهداشت روز جمعه فروخت اتفاقاً هفت هزار درهم استفاده کرد و خوشحال شد که توانستم به طرف حسابم این مقدار منافع برسانم نامه‏اى نوشت براى طرف حسابش که گندمها دوشنبه رسید و جمعه فروختم. هفت هزار درهم استفاده به دست آمده را ارسال داشتم، این مسلمان عصبانى شد نامه‏اى نوشت که اى جنایتکار، اى خیانتکار مى‏خواهى به خاطر پول، من و خودت را جهنمى کنى مگر من نگفتم گندم را احتکار مکن، چرا سه روز احتکار کردى، بعد نوشته بود هفت هزار درهم را دادم بده به ضعفاى کوفه که شاید خدا از گناه من درگذرد.

نظیر این قضایا را زیاد مى‏خوانیم. باز در «احیاء العلوم» آمده: تاجرى غلامش به او نوشت امسال نى‏هاى شکر را سرما زده و شکر نیست اگر بتوانى شکرى بخرى خوب است این آقا رفت بازار، شکر را به نرخ روز خرید یک انبار شکر جمع کرد. شب به رختخواب رفت بیدار شد، به خود گفت یک انبار شکر جمع کردى استفاده هم خیلى کردى اما مى‏دانى مسلمان‏ها را گول زدى و اگر مسلمانى، مسلمانى را گول زد دیگر مسلمان نیست.

در روایات دارد پیامبر اکرم (ص) رد مى‏شد میوه‏فروشى میوه داشت، اما میوه‏ها برق و جلا داشت پیامبر جلب شدند رفتند سر میوه‏ها دیدند آب روى

میوه‏ها ریخته است و برق و زیبائى مال آب است، به او گفتند: چرا این کار را کردى، چرا این میوه زیر و رو دارد، گفت یا رسول الله باران آمد و این جور شد، پیامبر فرمود چرا هم نزدى، بعد فرمودند: «من غشنا فلیس منا«(5) هر کس مسلمانى را گول بزند مسلمان نیست، حتى بعضى از بزرگان اشکال مى‏کنند که چراغ بزنند در مغازه چون چراغ زرق و برقى به پارچه و میوه مى‏دهد و همین اشکال دارد.

دنباله داستان، تاجر شب خوابید و فکر کرد گفت یک انبار شکر به دست آوردم ولى دین رفت اذان صبح شد او خبر نکرد، بازار باز شد قبل از آفتاب رفت در منزل فروشنده‏ها و از آنها که شکر گرفته بودند عذرخواهى کرده و حلالیت مى‏طلبید و مى‏گفت: آقا من تو را گول زدم شکر قیمتش بالاست ولو به نرخ روز خریدم اما گولت زدم بیا این معامله را اقاله کنیم معامله اقاله مى‏شد. بالأخره هم معاملات انجام شده، اقاله شد فردا آمد بازار طرف حساب‏ها دیدند عجب، او آدم خوبى است. گفتند: ما به تو بخشیدیم و معامله صحیح شد او قبول کرد اما دو دفعه شب آمد منزل وقت استراحت به فکر رفت گفت بالأخره این انبار شکر شبهه‏ناک است، مردم گول‏زنى است ولو ظاهراً گفتند راضى هستیم فردا به طرف حسابها گفت: این معامله را اقاله کنید من خوابم نمى‏برد و مى‏ترسم.

چرا اینقدر اهمیت مى‏دهند حق داشتند آنها لابد معاد را باور داشتند. در نهج البلاغه مولا على (ع) به استاندارها مى‏نویسد: استاندارهاى من «ادقوا أقلامکم وقار بوابین سطورکم واحذ فواعن فضولکم فان اموال المسلمین لا تتحمل الأضرار«:(6)

استانداران من وقتى نامه به من مى‏نویسید سر قلم را ریز کرده بین سطرها فاصله‏ها را کم و نزدیک کنید قلم فرسایى ننمائید چون کاغذ و قلم و مرکب بیشتر مصرف مى‏شود و ضرر به بیت المال مى‏زند و بیت المال تحمل چنین ضررهائى را ندارد. امیرالمؤمنین حاضر نیست استاندارش قلم‏فرسایى

کند حق‏الناس است مشکل است و به اندازه‏اى حق‏الناس مشکل است که على (ع) مثل باران در دل شب مى‏گرید و مى‏گوید: «اللهم انى اعوذبک من نقاش الحساب» (یعنى خدایا پناه مى‏برم به تو در روز حساب که راجع به حق‏الناس شدید مناقشه مى‏شود.)

تیغ وقتى توى پا رفت نمى‏شود با دست در بیاورى و یک چشم تیزى مى‏خواهد تا تیغ را بیابد. حق‏الناس را امیرالمؤمنین نقاش معرفى مى‏کند، حتى در روایات مى‏فرماید چهل نماز مقبول را براى یک درهم مى‏دهد، یعنى اگر کسى بدهکار است در قیامت چهل نماز مقبول را براى خاطر یک تومان مى‏دهد. او را چهل تا نماز مى‏برد بهشت و تو جهنم مى‏روى.

در قیامت گردنه‏هایى است یعنى هر جا پلیس راه است و آن پلیس راهى که خیلى مشکل است مرصاد است و خود خداوند سئوال مى‏کند، «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ«(7)

امام صادق (ع) مى‏فرماید: مرصاد یکى از عقباتى است که خدا سئوال مى‏کند از وحى سئوال مى‏کند، از حق الناس سؤال مى‏کند خداوند قسم خورده که به عزت و جلالم از همه چیز ممکن است بگذرم اما از حق مردم نخواهم گذشت. سلمان فارسى را دیدند، دم مرگ گریه مى‏کند، گفتند تو چرا گریه مى‏کنى توبه افتخار درجه‏ى سلمان منا اهل البیت نائل آمده‏اى، چرا مى‏گریى؟ گفت روایتى از رسول خدا یادم آمد و آن این است که فرمود: در قیامت گردنه‏هایى است که از این گردنه‏ها نمى‏گذرند غیر از سبکباران «نجى المخففون و هلک المثقلون«. مى‏گوید نگاه کردم ببینم این استاندار چرا سنگین‏بار است دیدم یک پوست گوسفند دارد که فرشش و رختخوابش است و یک کاسه‏ى گلى براى غذا و آب و یک آفتابه گلى براى تطهیر و یک دوات و قلم براى خدمت به جامعه بیش ندارد، باز هم مى‏گوید سنگین‏بارم سنگین‏بارم سنگین‏بارم.

حق الناس مشکل است و از آنها مشکل‏تر این است که انسان غذاى حرام بخورد و بچه‏اى متولد بشود، مادر غذاى حرام بخورد و بچه در شکمش

بزرگ شود و این بچه روز قیامت پدر و مادر را نفرین مى‏کند و مى‏گوید: خدایا بازخواست مرا از این بابایم بکن او غذاى حرام به من داد و مرا جهنمى کرد. در روایات مى‏خوانیم بچه براى کار بدش جهنم مى‏رود و بابا براى اینکه بچه را گمراه کرده، براى غذاى حرام باید جهنم برود.


1) فرقان – 43.

2) سفینة البحار، جلد 1، صفحه 696 شرک.

3) زمر: 22.

4) مستدرک الوسائل، جلد 2، صفحه 302.

5) ترغیب، جلد 2، صفحه 571.

6) بحار، جلد 73، صفحه 49.

7) فجر، 14.