اعتماد به نفس بچه ها وضعیت ثابتی ندارد. مانند لایه های مختلف ابر که از نظر شکل و تراکم مدام در طول روز تغییر می کند، بسته به حالات خود بچه، آشنایی او با موقعیت ها، کار در دست اقدام و گرایشهای اطرافیانش پیوسته نوسان دارد.
استانلی کوپر اسمیت، روانشناسی که درباره ی اعتماد به نفس بچه ها بیشترین مطالعات را به عمل آورده می گوید اعتماد به نفس نوعی گفتار درونی است که هر کس درباره ی خود و توانایی هایش اظهار می دارد. اکنون این پرسشها پیش می آید که آیا بچه پس از انجام یک کار در درستی آن تردید دارد؟ آیا او در آنچه تلاش می کند انجام دهد، موفق است؟ چگونه خود را با وضعیت دیگران تطبیق می دهد؟ آیا با مشاهده ی افراد مطلع تر، باهوش تر، و ماهرتر از خود، نگران می شود؟ آیا بی توجهی دیگران او را به هراس می افکند؟ آیا نگران
است که شاید نتواند به بازی ها و گفت و شنودهای بچه ها ملحق شود و یا در کارهای گروهی شرکت کند؟ آیا تا می خواهد دست به کاری بزند، صدایی در گوشش زمزمه می کند، نه این غیر ممکن است، این کار عملی نیست؟ پاسخ آن است که به طور کلی بچه ها با توجه به معیار اعتماد به نفس درستی و کیفیت کارشان را می سنجند و موقعیت شان را در پی گیری اهدافشان محک می زنند.
مثال زیر گفتگوی ذهنی بچه برخوردار از اعتماد به نفس را نشان می دهد:
من فردی مهم و ارزشمندم. افرادی که به ارزشمندی ام پی برده اند با من خوب رفتار می کنند. در قضاوتهای خویش بر سلیقه و بینش شخصی خود تکیه دارم و بدون محدودیت و ممنوعیت فکر و عمل خود را آزادانه انتخاب می کنم. دنیا مملو از مردمانی است که کنج عافیت اختیار کرده اند و از بیم شکست راه هموار و آسان و بی خطر را انتخاب می کنند و من خرسندم که از مسیری پرفراز و نشیب می گذرم و کارهای نوظهور و ابتکاری را چاشنی زندگی ام می کنم. اگر در کار یا رابطه ای موفق نباشم، در کارها و روابط دیگر کامیاب خواهم بود؛ زیرا به طور کلی در جذب دوستان خوب و انجام کارهای پسندیده توانایی دارم و هر دم از موفقیتی به موفقیت دیگر رهسپارم.
زندگی برای چنین بچه ای جالب است و نه تهدید کننده. در
صورتی که بچه ی فاقد اعتماد به نفس افکار و واکنش هایی کاملا متفاوت دارد و همواره با ترکیبی از احساسات ملال انگیز، دلتنگ کننده، یأس آور و منفی – نظیر آنچه در زیر می آید- حکم ناکامی خود را امضاء می کند.
من مهم و دوست داشتنی نیستم. کارهایی که دیگران انجام می دهند از عهده ی من خارج است. اگر کسی از من تقاضا کند کاری بکنم یا به کلی از انجامش عاجزم و یا کاری ناقص ارائه می دهم. از جمله افرادی هستم که دیگران دوست دارند سر به سرش بگذارند، آلت دستش کنند و یا نادیده اش گیرند. خواسته هایم بی اهمیت تلقی می شود به همین دلیل به روشنی نمی دانم چه چیز را دوست دارم و آرزومند چه هستم. با تغییر و تحول میانه ای ندارم. کمترین تغییر به دلهره ام می افکند و مضطربم می سازد. بر رویدادهایی که در آینده برایم اتفاق خواهد افتاد کنترلی ندارم و در نتیجه نمی توانم سرنوشت خود را در دست بگیرم. کارها ممکن است بدتر شوند. اما هرگز بهتر نمی شوند.
این دو گفتگوی ذهنی دیدگاههای کاملا متفاوتی را به نمایش می گذارند. البته در صحنه واقعی زندگی، نگرش های بچه الزاما یکی از موارد فوق نیست. از حدود پنج سالگی که بچه خود را می شناسد و شالوده ی شخصیت خود را پی ریزی می کند، حد و مرز ظریفی بین دو
گفتگوی ذهنی فوق که به طور دقیق نقطه مقابل هم اند قایل می شود و می کوشد از این مرز بگذرد. آنگاه متناسب با رویدادهایی که همه روزه تجربه می کند توانایی ها، قدرتها و محدودیت های تازه ای را در وجودش کشف می کند و خود را در یک موقعیت، کامیاب و در موقعیت دیگر ناکام می یابد. او مانند بزرگسالان به این حقیقت واقف می شود که بعضی کارها سهل الوصول است و برخی کارها دشوار برای مثال تصویر یک درخت را به آسانی ترسیم می کند اما بالا رفتن از درخت را شاق و دشوار می یابد. بعلاوه هوشیاری بچه ها در طول روز نوسان دارد. رفتارشان در یک لحظه مملو از شادابی و نشاط و در لحظه دیگر آکنده از پریشانی و ناخوشنودی است. شاید بپرسید که اگر شخصیت بچه ها تا این اندازه متغییر است، پس چگونه می توان به ضعف و یا نیرومندی آنان پی برد. چگونه بدانیم که مربیان خوبی هستیم و یا برای تقویت و حفظ اعتماد به نفس بچه ها باید در شیوه ی رفتار و گفتارمان تغییری پدید آوریم. چگونه پی ببریم که فرزندمان در مصاف با فراز و نشیب زندگی سربلند بیرون می آید و یا در گرداب موانع و تنگناها غرق و تباه می شود؟ چگونه بدانیم که او در برابر ناملایمات و دشواری ها صبور است یا در برابر زخم های تحقیر به خود می لرزد وعقب نشینی می کند؟