بی مادری درد بزرگی است، بویژه برای کودکی خردسال که نیاز به کمک و حمایت مادر دارد و تصورش این است که مادر پرستار تمام وقت اوست و هر ساعتی که او صدایش کند جواب خواهد شنید، شب یا روز، گاه و بیگاه و هیچگاه مادر را از خود دور نمی بیند.
احساس کودک در مرگ مادر این است که امید و اتکای خود را از دست داده و به مهمترین حد و سطح محرومیت رسیده است. این احساس به هنگامی شدیدتر است که در خانه کسی نباشد جای مادر را پر کند و به او محبت نماید و حتی شدیدتر از آن موقعی است که به جای مهر خشونت و کینه ببیند و زجر بکشد.
احساس کودک از مرگ مادر احساس پوچی زندگی، بی ثمر بودن حیات پس از او، نداشتن پناهگاه و گرمی است. مخصوصا در ماههای اول برای او این تصور پدید می آید که چرا زنده بماند و چه توجیهی برای حیات داشته است. او نمی تواند غم مرگ او را فراموش و خاطره لطف و محبت او را از یاد ببرد.
با مرگ مادر او همه چیز را عوض شد می یابد. محیط خانه برای او ساکت و تاریک است. اگر از مدرسه به خانه برمی گردد تصورش این است که بچه امیدی به خانه برگردد و چرا؟ چه کسی است از او استقبال کند؟ و چه کسی است که از او دلجوئی نماید چهره او را نوازش کند، دست و صورتش را بشوید؟ و. . .
در احساس او این نکته نهفته است که چه کسی باعث مرگ او شده و مقصر اصلی کیست. گاهی ممکن است خود را سرزنش کند و گناهکار بیابد که در مواردی مادرش را اذیت کرده و خاطرش را آزرده است. این نگرانی برای اوست که مبادا مرگ مادر در این رابطه باشد و این وسوسه او را می آزارد.