یک نگاه و یک لحظه با جهان ناخودآگاهی، از همه ی فرازهای هستی پرده بر می دارد.
کارل گوستاویونگ
(به نقل از فصلنامه ی هستی، بهار 73، ص 79)
من در عجب افتادم از آن قطب زمانه
کز یک «نظرش» جمله وجودم همه «جان» کرد
(مولوی)
بسیار اتفاق افتاده است که اثر یک «نما«(1) و یک «نگاه» به منزله ی یک «رخداد و واقعه ی روانی سازنده» سراسر وجود یک فرد را تحت تأثیر گرفته و تداوم و عمق این اثر در تمامی پهنه ی زندگی او آن چنان تعیین کننده بوده که همه ی آثار کلامی و غیرکلامی را تحت الشعاع قرار داده است؛ اثری که از آن تحت عنوان «کشف دیداری» در عرفان یاد می شود. در این دیدگاه، کشف دیداری در برابر استدلال ذهنی، و به عبارت دیگر «ذوق ایمانی» در برابر «طوق عقلانی» نهاده شده است. کشف «دیداری» در نگاه ذوقی است و منظور از نگاه، نظر معرفتی را گویند که از تجربه ی وجودی شخص حاصل می شود.
اقبال لاهوری در منظومه ی «اردوی بال جبرئیل» شعری به این مضمون دارد که می گوید: خرد را جز خبر چیزی نباشد و علاج درد تو در «نظر» است.
در همین منظومه، اقبال از مولوی می پرسد: آدمی چه هدفی باید داشته باشد؟ به دنبال خبر (معرفتی که از منابع دست دوم، از نوشته ها و امثال آنها به دست می آید) برود یا از پی نظر؟
مولوی پاسخ می دهد:
آدمی دید است، باقی پوست است
دید آن باشد که دید دوست است(2)
لذا انسان در این دیدگاه، کسی است که از نظر و نگاه درونی و معنایاب بهره ای داشته باشد. گرچه نظر و نگاه، در شکل تمام و کامل، فقط به معدودی از انسانها داده می شود ولی بازتابهای آن به مردم عادی می رسد و از میزان توانایی این نظر است که جایگاه آدمی در سلسله مراتب تعالی اخلاقی و معنوی تعیین می شود، زیرا برای شناخت حقیقت دو راه وجود دارد: یکی اینکه حقیقت را از طریق مشاهده ی عقلی و بررسی نشانه های آن ــ بدان گونه که خود را در ادراک حسی می نمایاند ــ اندک اندک در می یابیم و به چهره ی این جهانی و ناپایدار آن چشم می دوزیم. این وظیفه ای است که به عقل تحلیل گر مربوط می شود. دوم آنکه با اشراق یا عشق، یعنی ادراک مستقیم از طریق «قلب» و نگاه درونی، همه ی حقیقت را بدون واسطه ــ آن گونه که خود را در پرتو اشراق
به ما می نمایاند ــ ادراک و حس می کنیم و با آن پیوند می یابیم. این شیوه ی ادراک بیشتر در برخورد با حقیقت محض و همراه با علم حضوری و مشاهده ی درونی است که با احساس به معنای حسّ فیزلوژیکی و بدان مفهوم که در جهان امروز متداول است تفاوت دارد. به تعبیر شاعر:
از خلش کرشمه ای، کار نمی شود تمام
عقل و دل و نگاه را، جلوه جدا جدا طلب
عشق به سر کشیدن شیشه ی کائنات را
جام جهان نما مجو، دست جهانگشا طلب
نور نور چشم خود نور دل است
نور چشم از نور دلها حاصل است
باز نور نور دل نور خداست
کاو ز نور عقل و حس پاک و جداست
از یک اندیشه که آید در درون
صد جهان گردد به یک دم سرنگون
در واقع، این اثر «نمادین» هر چند کوتاه، فشرده و غیرکلامی جلوه کرده است اما به شیوه ای بسیار موجز همچون شعله ای سوزان تمامی حجابها، موانع و رسوبهای ذهنی و عاطفی فرد را در برابر حقیقت به یکباره ذوب می کند. انسانی که تا آن هنگام موجودی بی تفاوت و عادی بود که زندگی یکنواخت و راکد خود را طی می کرد، با این حادثه ی «غیرمترقّبه» ناگهان اخگری در درونش شعله می کشد که به طرز حیرت انگیزی نور تصمیم، اراده، عمل، جهد و ذوق و عشق را نسبت به انتخاب زندگی نو با هدفی دیگر در او بر می افروزد. در چنین مواردی خاطره ی تمامی تجربه ها، آگاهیها، دانشها، حادثه ها، اندوخته ها و
گفتارهایی که تاکنون در انبار وجود او متراکم شده و در بیغوله های ذهن ناخودآگاه او محبوس مانده بود به یکباره به منزله ی «رستاخیزی«(3) که از دم مسیحایی صور اسرافیل همه ی مردگان به گور خوابیده را زنده می کند، تمامی وجودش و همه ی انرژی نهفته اش سراسر عشق و شوق و وجد و بیداری و بالندگی می گردد و همچون آتشی گداخته و سوزان که مدتهای مدید در زیر خاکستر پنهان مانده باشد، شعله می کشد و ناگهان ذهن زنده و قلب گداخته می شود.
معمولاً آن دسته رفتارها، گفته ها، نگاهها، اشارات و حرکاتی از یک مربّی و یا معلّم در ما تأثیر پایدار و موجز می گذارد که عمیقاً می دانیم هیچ برنامه ی فریبنده و اقدام حساب شده و یا قصد و غرض از پیش تعیین شده ای برای تغییر دادن رفتار ما در آن وجود ندارد و فرد در طبیعی ترین، خالص ترین و خودانگیخته ترین موقعیت، نمادی از رفتار تربیتی را ارائه می دهد.
در چنین شرایطی، یک «نما» از این رفتار می تواند بیت الغزل اثری هنرمندانه از یک تعامل تربیتی ماندنی و جاودانه باشد که اثر آن فراتر از صدها کتاب و دهها سخنرانی و هزاران پند و اندرز گفتاری است. یک «نما» می تواند خاطره ای ماندگار در خیال آدمی ایجاد کند و چنان درون فرد را تحت تأثیر قرار دهد که به یکباره وجودش لبریز از پذیرش اثر تربیتی گردد.
در واقع، «نما» کوچک ترین واحد ساختمانیِ یک پیام ابهام انگیز و سازمان نیافته و تعریف ناپذیر از پیام تربیتی در قالب نمادهای کلامی، هیجانی، رفتاری و حتی حرکات خفیف و ظریف چهره ای یا چشمی است که می تواند بزرگترین اثر را بر پهنه ی روان و عاطفه ی فرد به جا گذارد.(4)
به تعبیر شاعر:
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
هدف از تربیت نمادین از طریق نما و نگاه آن است که میان قدرت ناشی از دانش و نیروی نگاه(5) و درون نگری که از مواهب عشق یا اشراق است ارتباط برقرار گردد، زیرا نگاه و نگاه بدون قدرت، نمی تواند اثر نافذ و پایداری بر وجود متربّی بگذارد و قدرت بدون نظر و شوق درونی نیز بدل به عاملی مخرّب و تهی از عواطف انسانی می شود:
آنچه «دیدم» می نگنجد در بیان
تن ز سهمش بی خبر گردد ز جان
من چه دیدم؟ قلزمی دیدم ز خون
قلزمی توفان برون، توفان درون
در هوا ماران چو در قلزم نهنگ
کفچه شب گون بال و پر سیماب رنگ
موجها درّنده مانند پلنگ
از نهیبش مرده بر ساحل نهنگ
بحر، ساحل را امان یک دم نداد
هر زمان که پاره ای از خون فتاد
اندر آن زورق دو مرد زردروی
زردرو، عریان بدن آشفته موی(6)
علم را مقصود اگر باشد «نظر«
می شود هم جاده و هم راهبر
علم تفسیر جهان رنگ و بو
»دیده و دل» پرورش گیرد از او
بر مقام جذب و شوق آرد تو را
باز چون جبریل بگذارد تو را
عشق کس را کی به خلوت می برد
او ز «چشم» خویش غیرت می برد
اول او هم رفیق و هم طریق
آخر او راه رفتن بی رفیق(7)
تربیت امروزین اگرچه قدرت ابزار و تکنیک دارد و مجهّز به روشهای علمی تغییر رفتار و متّکی به آزمایشهای روان شناختی اصلاح رفتار است اما قدرت درونی آن بسیار ضعیف است، زیرا با «نظر» و «نگاه» درونی ــ که باید با نوعی وجد و مشاهده ی باطنی از جانب متربّی همراه باشد ــ رابطه ای ندارد. در واقع، هیچ رفتاری بدون میل و اراده ی فرد تغییرپذیر نیست و هیچ تغییر رفتاری تا از درون ریشه نگیرد در بیرون ظاهر نمی شود. لازمه ی تغییر رفتار مستلزم عشق درونی نسبت به هدف رفتار است و علم کنونی تنها به مدد عقل و هوش و به یاری تکنیکهای ابزاری و شرطی سازی، خواهان تغییر رفتار است آن هم بدون عشق وجودی در درون فرد. به قول اقبال، عشق را رها کرده و عقل
همچون مار می گزدش. او نتوانسته است عقل را تحت فرمان عشق درآورد. جستجوگر مسیر ستارگان است ولی نمی تواند در دنیای افکار خویش سفر کند. چندان اسیر پیچ و خم دانش خود شده که هنوز نتوانسته است سود را از زیان تشخیص دهد. انوار خورشید را به تصرف درآورده ولی نتوانسته است قسمت تاریک زندگی را روشن کند(8)
1) Shot.
2) رک. مبانی تربیت فرد و جامعه از دیدگاه اقبال، پروفسور غ. سیدین، ترجمه ی محمد بقایی (ماکان(، انتشارات برگ، ص 113.
3) پس قیامت شو قیامت را ببین دیدن هر چیز را شرط است این عقل گردی عقل را دانی کمال عشق گردی، عشق را بینی جمال رستاخیز یعنی استقرار مجدد هستی انسان پس از دگرگونی در زندگی وجودی خویش که از ورود عنصری جدید در روان او حکایت می کند و آن عبارت است از تغییر ماهیّت و یا تغییر شکل رفتارهای قبلی.
4) »فقط یک نگاه او کافی بود که همه ی مشکلات فلسفی و معمّاها را برایم حل کند.» (صادق هدایت، بوف کور(.
5) منظور از نیروی نگاه معادل کلمه ی «vision» است که گاهی مرادف با عشق نیز به کار می رود.
6) جاویدنامه ی اقبال لاهوری به نقل از مبانی تربیت فرد و جامعه، ص 175.
7) همان، ص 124.
8) همان، ص 120.