احساس شکست، ضربه خوردن، و محرومیت ناشی از مرگ والدین در رفتار کودک ممکن است اثر گذارد و اندوه خفته او به شکلی دیگر متجلی گردد و حتی به صورت خشم و ترس و تنفر درآید. تحقیقات جان بولبی نشان داده است که اختلال رفتار در یک نسل ناشی از مرگ با بیماری والدین حتی در کودکان نسل بعد هم مؤثر است و آنها هم کمتر توفیق پیدا می کنند رفتاری عادی داشته و کانون پرمحبتی بسازند.
تحقیقی دیگر نشان داده است که مرگ والدین ممکن است سبب تظاهر به زورگوئی، ناسازگاری، مخفی شدن و انزوا را در دنبال داشته باشد. حتی رفتار نوروز (بیماری عصبی) را برای آنان پدید آورد. در مرز بلوغ و نوجوانی نوعی احساس بی بند و باری در رفتار آنان پدید می آورد طوری که خود را مستقل، آزاد، بدون گرفتاری در بند و قید کنترل دیگران می یابند.
بهر حال تأثیر مرگ بر رفتار عظیم است و در همه جا آثار آن ناگوار است. آن اندیشه ای که در بزرگسالان است و از مرگ تأسفی توأم با عبرت آموزی دارند در کودکان پیدا نمی شود، مگر برای کودکان چون همراه با محرومیت و لااقل احساس محرومیت است آنان را عصبانی، بدرفتار و کینه توز و انتقام جو بار می آورد. سکون و قرار را از آنان گرفته و آنها را در پی این می اندازد که با اعمال خشمی اعلام نارضائی از این امر کنند.