جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آموزش هیجان به عنوان گامی تکاملی

زمان مطالعه: 8 دقیقه

به عنوان بخشی از پژوهش مان در زمینه ی زندگی هیجانی خانواده ها، از والدین خواستیم پاسخ های خود نسبت به احساس های منفی کودکان پیش دبستانی شان را برای مان بازگو کنند. مایک مانند همه پدرها، گفت عصبانیت دختر چهارساله اش بکی برایش بسیار خنده آور است. او می گوید: «وقتی بکی عصبانی می شود می گوید: «ای بابا» و سپس مثل یک آدم کوچولو از من دور می شود. این برای من خیلی خنده دار است.»

البته تا حدودی نیز شیوه ابراز چنین هیجان زیادی از سوی این دختر کوچولو برای بسیاری خنده دار است. اما فقط برای یک لحظه تصور کنید اگر مایک نیز به این شیوه به خشم همسرش پاسخ می داد چه اتفاقی می افتاد. و یا وقتی مایک عصبانی است رئیس او چنین واکنشی به خشم مایک نشان می داد؟ به طور حتم مایک به هیچ وجه از این پاسخ خوشش نمی آمد. با این وجود بسیاری از بزرگسالان در مورد خندیدن در برابر خشم شدید کودک پیش دبستانی خود هیچ فکری نمی کنند. بسیاری از والدین خیرخواه ترس ها و ناراحتی های فرزندان خود را کوچک می شمارند، انگار که این احساسات بی اهمیت هستند. وقتی به کودک پنج ساله ای که با گریه از دیدن کابوس شبانه بیدار می شود می گوییم: «چیزی نیست که از اون بترسی.» مناسب ترین پاسخ به گفته شما می تواند این باشد که: «پس شما حتما اون چیزی رو که من دیدم ندیده اید.» در عوض، کودک در چنین شرایطی شروع به پذیرش باورهای بزرگسالان از رویدادها می کند و یاد می گیرد به قضاوت های خودش شک داشته و به آنها اعتماد نکند. کودک در کنار بزرگسالانی که همیشه احساس هایش را نمی پذیرند اعتماد به نفس خود را از دست می دهد.

به هر حال، ما باور نکردن و نپذیرفتن احساسات کودکان را از گذشتگان مان

به ارث برده ایم، تنها به دلیل اینکه کودکان کوچکتر، غیر منطقی تر، کم تجربه تر و کم قدرت تر از بزرگترها هستند. جدی گرفتن هیجان های کودک نیازمند همدلی، مهارت های خوب گوش دادن و تمایل به دیدن همه چیز از دیدگاه آنها است. افزون بر این چنین عملکردی نیازمند از خودگذشتگی و فداکاری است. روان شناسان رفتاری مشاهده کرده اند معمولا کودکان پیش دبستانی می خواهند مراقبان شان به طور میانگین، هر دقیقه سه بار به نیازها و خواسته های آنان بپردازند. در شرایط مطلوب پدر و مادر می توانند با گشاده رویی به خواسته های فرزندشان پاسخ دهند، اما وقتی پدر یا مادر تحت فشار باشند یا مشغولیت ذهنی داشته باشند اصرار کودک و گاهی خواسته های غیر منطقی اش والدین را بسیار خشمگین می کند.

گرچه باور دارم والدین همیشه عاشق فرزندان خود هستند، اما شواهد تاریخی نشان می دهند متأسفانه نسل گذشته لزوم شکیبایی، خویشتنداری و مهربانی در رابطه با کودک را باور نداشتند. للوید دی ماوس(1)، روان شناس، در مقاله سال 1974 با عنوان «دگرگونی کودکی«(2) گونه ای ترسناک از اهمیت ندادن و سنگدلی که بر کودکان غربی در طول سال ها تحمیل می شود را به تصویر کشیده است. با این وجود، پژوهش های این روان شناس نشان می دهد که در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم وضع بد کودکان به تدریج رو به بهبودی رفته است و والدین هر نسل نسبت به نسل گذشته، توجه بیشتری به ارضای نیازهای جسمی، روان شناختی و هیجانی فرزندان خود داشته اند. همانطور که دی ماوس شرح داده امروزه در فرزند پروری «کمتر به شکوفایی استعدادهای ذاتی کودک پرداخته می شود و به جای آن والدین تلاش بر آموزش و هدایت فرزندان در مسیری که خودشان می خواهند و درست می دانند، آموزش سازگاری و ایجاد رابطه اجتماعی است.«

اگر چه نظریه های زیگموند فروید(3) در آغاز سال های 1900 اندیشه هایی را رواج داد که کودکان، موجوداتی با جاذبه های جنسی بسیار بالا و پرخاشگر هستند، اما

بعدها در همین دهه پژوهشی مشاهده ای خلاف این باور را تأیید کرد. برای مثال، روان شناس اجتماعی به نام لویس مورفی(4) که در سال های 1930 مشاهدات و آزمایش های جامعی بر نوپایان و کودکان پیش دبستانی انجام داده است، نشان داد که بسیاری از کودکان در درجه اول ذاتا نوع دوست و دارای حس همدلی نسبت به یکدیگر هستند، به ویژه نسبت به کودکان پریشان و آزرده.

با رشد چنین باوری در مورد مهربانی ذاتی کودکان، از میانه این قرن، جامعه ما به سوی دوره جدیدی از فرزند پروری دگرگون شد، دی ماوس این دوره را «سبک یاورانه» می نامد. در این دوره بسیاری از والدین الگوهای سخت گیرانه و مستبدانه ای که خودشان نیز به آن شیوه بزرگ شده بودند را رها کردند، و به جای آن اکنون بسیاری از والدین بر این باورند که نقش آنان یاری کودکان برای رشد بنا بر علایق، نیازها و خواسته های خودشان است. برای این کار والدین شیوه ای را پذیرفتند که روان شناس نظریه پرداز دیانا باومرایند(5) برای نخستین بار آن را شیوه فرزند پروری قاطعانه(6) نامید. گرچه ویژگی والدین مستبد(7) تحمیل بسیاری محدودیت ها و انتظار فرمانبرداری بی چون و چرا بدون دادن هیچ توضیحی به فرزندان است، اما والدین قاطع با وجود تعیین محدودیت برای فرزندانشان به شکل قابل توجهی انعطاف پذیر هستند، مسایل را برای فرزندان خود شرح می دهند و با گرمی و محبت با آنان رفتار می کنند. همچنین باومرایند به شرح سومین شیوه فرزند پروری به نام آسان گیرانه(8) می پردازد که به موجب آن والدین با فرزندان خود ارتباط گرم و صمیمی برقرار می کنند، اما محدودیت های رفتاری کمی برای فرزندان خود تعیین می کنند. باومرایند در مطالعه ای بر کودکان پیش دبستانی در سال های 1970 دریافت فرزندان والدین مستبد به درون ستیزی و تندخو بودن گرایش دارند و در حالی که فرزندان والدین آسان گیر معمولا رفتارشان از روی میل و هوس است، پرخاشگر هستند، و اعتماد به نفس پائین و پیشرفت و موفقیت کمی دارند، در مقابل، فرزندان والدین قاطع در بیشتر موارد یاری رسان، دارای اعتماد به نفس، پرتکاپو و

مهربان هستند و به سوی پیشرفت حرکت می کنند.

حرکت به سوی الگوی مستبدانه کمتر و پذیرا بودن بیشتر، ناشی از رشد سریع شناخت ما از روان شناسی کودک و رفتار اجتماعی خانواده در بیست و پنج سال گذشته است. برای مثال، جامعه شناسان دریافتند، نوزادان از بدو تولد توانایی چشمگیری در یادگیری نشانه های اجتماعی و هیجانی از والدین خود دارند. اکنون می دانیم وقتی مراقبان کودک با حساسیت به نشانه های او پاسخ می دهند- با او تماس چشمی برقرار می کنند و در پاسخ به «گفته های کودک» نوبت را رعایت می کنند، پس از تکاپوی بسیار به او اجازه استراحت می دهند- از همان آغاز کودکان شیوه مهار کردن هیجان های خود را می آموزند. چنین کودکانی وقتی لازم باشد هیجان زده می شوند، اما می توانند پس از این هیجان زدگی خود را آرام کنند.

همچنین مطالعات نشان می دهند نوزادانی که مراقبان شان به نشانه ها و گفته های آنها توجه نمی کنند، مادر افسرده ای که با نوزادش صحبت نمی کند، پدر مضطربی که با نوزادش بازی های بسیار خشن و طولانی می کند- چنین نوزادی به شیوه یکسان با نوزادی که پیشتر شرح دادیم هیجان های خود را کنترل نمی کند. چنین نوزادی نمی داند غان و غون کردن موجب جلب توجه دیگران است، بنابراین ساکت و منفعل می شود و با دیگران ارتباط برقرار نمی کند. یا به دلیل تحریک شدن پیاپی شانس این را نخواهد داشت که بیاموزد مکیدن شصت و در آغوش گرفتن پتویش شیوه مناسبی برای آرامش است.

با بزرگتر شدن نوزاد یادگیری آرام سازی و تمرکز اهمیت بیشتری پیدا می کند. از سویی، چنین مهارت هایی موجب می شوند کودک به نشانه های اجتماعی از سوی والدین، مراقبان و افراد دیگر در محیط اطرافش توجه کند. همچنین وقتی کودک آرام بودن را می آموزد می تواند هنگام یادگیری تمرکز داشته و در تکالیف ویژه، بر پیشرفت توجه داشته باشد. با بزرگتر شدن کودک، آموختن شریک شدن در استفاده از اسباب بازی ها، بازی های وانمودی(9)، و سازگاری با همبازی ها برای او

بسیار مفید است. وبالاخره، آنچه مهارت خود – تنظیمی(10) نامیده می شود تأثیر به سزایی در توانایی کودک بر ورود به گروه های بازی جدید، پیدا کردن دوستان جدید و تحمل طرد شدن از سوی دوستان دارد.

آگاهی از رابطه بین حساس بودن والدین و هوش هیجانی کودکان در دو یا سه دهه اخیر رشد یافته است. کتاب های بی شماری با تأکید بر اهمیت مهربانی کردن و آرام ساختن کودک آشفته برای والدین نوشته شده است. به والدین تأکید شده که در جریان رشد فرزندشان شیوه های تربیتی مثبت را بکار گیرند، بیش از اینکه از آنان ایراد بگیرند آنها را تشویق کنند، به جای تنبیه کردن پاداش دهند و به جای ناامید کردن به فرزندان خود دلگرمی دهند. خوشبختانه چنین نظریه هایی ما را از روزهایی که والدین بر این باور بودند تنبیه کم، کودک را لوس می کند، بسیار دور کرده است. اکنون می دانیم مهربانی، صمیمیت، خوش بینی و شکیبایی ابزار بهتری از تنبیه بدنی برای پژوهش فرزندانی با تربیت و سالم به لحاظ هیجانی است. و من باور دارم حتی می توانیم فراتر از این فرایند دگرگونی نیز پیش برویم. به وسیله پژوهش در آزمایشگاه های روان شناسی خانواده، اکنون می توانیم مزایای تعامل هیجانی سالم بین والد و کودک را مشاهده و اندازه گیری کنیم. اکنون می دانیم تعاملات والدین با نوزادشان بر سیستم های عصبی و سلامت هیجانی او در سرتاسر زندگی اش تأثیر می گذارد. اکنون می دانیم استحکام پیوند زناشویی بر سلامت فرزندان تأثیر می گذارد و وقتی پدر رابطه هیجانی بیشتری با فرزندان خود داشته باشد توانایی کودکان نیز بیشتر خواهد شد. و بالاخره اینکه، می توانیم ثابت کنیم آگاهی والدین از احساسات خودشان زیربنای بالارفتن و بهبود هوش هیجانی فرزندان آنها است. برنامه های ما برای آموزشگری هیجان- در فصل سوم شرح داده شده است- که طرح جامعی برای والدین بر مبنای این پژوهش است.

به نظر می رسد بسیاری از نوشته های علمی رایج در مورد فرزند پروری به اهمیت هوش هیجانی اشاره نمی کنند، اما همیشه اینطور نیست. به همین دلیل باید از

روان شناسی با نفوذ، آموزگار و نویسنده ای که تأثیر بسیاری بر شناخت ما از زندگی هیجانی خانواده ها گذاشت، یاد کنم. این فرد هایم گینوت است که در دهه ی 1960 سه کتاب معروف تألیف کرد. از جمله کتاب «آنچه بین والد و کودک می گذرد«(11) که در سال 1973 پیش از مرگ زودرس او بر اثر سرطان نوشته شده است.

نوشتن تفسیرهای طولانی، موجب درآمیختگی بیشتر واژه های «هیجانی» و «هوش» با هم شده است. گینوت بر این باور بود که یکی از مسئولیت های مهم ما در نقش والدین گوش دادن به فرزندان مان است، نه تنها آنچه می گویند را بشنویم بلکه احساسی که در پس این واژه ها است را نیز باید بشنویم. افزون بر این گینوت باور داشت تعامل هیجانی می تواند برای والدین به عنوان شیوه ای به منظور آموزش ارزش های خود به فرزندان به کار رود.

گینوت باور داشت برای این منظور والدین باید به احساسات فرزندانشان خالصانه احترام بگذارند. آنها باید تلاش کنند تا با فرزندان خود همدلی کنند- بدین معنا که، آنچه را که فرزندشان احساس می کند، آنها نیز احساس کنند. همیشه باید در تعامل بین والد و کودک احترام به خود در هر دو طرف حفظ شود. جمله هایی که نشانگر درک والد از احساس فرزندش است بر جمله های پیشنهادی ارجحیت دارند. گینوت والدین را از گفتن اینکه فرزندشان باید چه احساسی داشته باشد بر حذر می دارد، زیرا کودکان با شنیدن چنین سخنانی تنها به احساسات خود بی اعتماد می شوند. او اظهار داشته، وقتی والدین به فرزندشان می گویند: «چنین احساسی نداشته باش» یا وقتی به او می گویند: «دلیلی برای داشتن چنین احساسی وجود ندارد«، هیجان های او از بین نمی روند. گینوت باور داشت گرچه همه رفتارها قابل قبول نیستند، اما همه احساس ها و خواسته ها قابل پذیرش هستند. بنابراین والدین باید برای رفتارها محدودیت تعیین کنند، نه برای هیجان ها و خواسته ها.

گینوت بر خلاف بسیاری از آموزشگران والدین، خشمگین شدن از دست کودک را رد نمی کند. در حقیقت او باور داشت والدین باید صادقانه خشم خود را ابراز کنند،

و این خشم باید بر مشکل معینی معطوف باشد و نه بر شخصیت و نهاد کودک. او باور داشت خشم والدین می تواند بخشی از تربیت اثربخش باشد، به شرط اینکه با تدبیر بکار گرفته شود.

توجه گینوت بر تعامل هیجانی با کودکانی تأثیر مهمی بر دیگران از جمله آدله فبر(12) والین مازلیش(13) داشته است. آنان شاگردان او بودند که بر اساس مطالعات شان برای والدین کتاب های کاربردی برجسته ای نوشته اند. از جمله والدین آزاده / کودکان آزاده(14)، خواهران و برادران سازگار(15)، به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن(16) و چگونه بگوئیم تا کودکان بیاموزند(17)

با این وجود، علی رغم این همکاری ها نظریه های گینوت هیچگاه به شیوه ای تجربی و به روشی علمی به اثبات نرسید. اما با افتخار می گویم با یاری دستیاران پژوهشی ام، با فراهم کردن نخستین شواهد قابل سنجش می توانم تأیید کنم باورهای گینوت اساسا درست بوده اند. همدلی نه تنها با اهمیت است بلکه زیر بنای فرزند پروری اثر بخش است.


1) Lloyd de Mause.

2) The Evolution of Childhood.

3) Sigmund Freud.

4) Lois Murphy.

5) Diana Baumrind.

6) authoritative.

7) authoritarian.

8) Permissive.

9) Pretend بازی هایی که کودک در آنها وانمود به انجام کاری می کند. برای مثال: آشپزی، خاله بازی یا نشستن روی دسته بلند جارو و وانمود به اسب سواری کردن.

10) self -regulation.

11) Between Parent and Child.

12) Adele Feber.

13) Elaine Mazlish.

14) Librated Parents / Liberated Children.

15) Siblings Without Rivalry.

16) How to Talk so Kids Will Listen and Listen so Kids Will Talk.

17) How to Talk so Kids Can Learn.