نقل است که گفته اند: «آدمی برای حرف زدن به دو سال فرصت نیاز دارد، اما برای حرف نزدن بیش از 60 سال زمان نیاز دارد! تا با حکمت و پختگی به حدی از بلوغ دست یابد که زبان گویای سکوت را جایگزین زبان خاموش گفتار کند!» چرا که گفتار خاموش از اعماق وجود بر می آید و به اعماق وجود می نشیند. همچنان که مولوی گفته است:
طفلی است سخن گفتن، مردی است خمش کردن
تو رستم چالاکی، نی کودک چالیکی
تنها با دهانی بسته می توان گوش های بازداشت و تا زمانی که دهان باز است راه دل بسته است و چون راه دل گشوده گشت، راه زبان بسته می شود. و چه زیبا ابو سعید ابوالخیر در این زمینه سروده است که:
راهی ز زبان تا در دل پیوسته است
کاسرار جهان و جان در آن رسته است
تا هست زبان بسته، گشاده ست آن راه
چون گشت زبان گشاده، آن ره بسته است.
به همان میزان که آداب سخن گفتن را آموزش می دهیم آداب سکوت را نیز باید یاد دهیم. به همان میزان که فصاحت بیان را تمرین می کنند، باید به همان میزان و حتی فراتر از آن به بلاغت سکوت و خاموشی نیز دست یابند. به همان میزان که زبان دانی را ورزیده می کنیم باید زبان جان را فرهیخته کنیم. تا پیام ها و نداهای نامحسوس خاک و گل را نیز بشنویم:
نطق خاک و نطق آب و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
»مولوی«
سکوت، نیام حقیقت است. با زبان خاموش است که زندگان حتی با مردگان ارتباط برقرار می کنند، جان داران با جامدات سخن می گویند و همه عناصر هستی و طبایع وجود همدل و هم حس می گردند. آنجا که بتوان حقیقت را از راه «دل» مشاهده کرد، آنجا همه چیز دارای احساس و معنی زنده است و همه چیز «جان دار و بالنده» است:
»آب و باد و خاک و آتش زنده اند
با من و تو مرده، با حق زنده اند«
سکوت سرچشمه ای است که نغمه های هستی و جوهره های حکمت متعالی در آن نواخته می شود. به تعبیر امام علی علیه السلام «سکوت، بابی از ابواب حکمت است» و همیشه سکوت با حکمت همراه بوده است. آواهای ابدی و اصوات حقیقی در دل خاموش به گوش جان می رسد.
به قول شاعر:
این دیده ز خامی است که در جوش و خروش است
چون پخته شد و لذت دم دید خموش است
نقش نامرئی اما نافذ و درون ساز راهبرد سکوت در تعلیم و تربیت به گونه ای است که بخش عظیمی از اهداف تربیتی در آن محقق می گردد. چرا که سکوت زمینه تفکر، تأمل، بازیابی، کشف، شهود و درون یابی را برای مخاطب فراهم می سازد. در سکوت است که تجربه های درونی با واقعیت بیرونی فرصت آمیزش می یابد. و در تعامل بین جهان درون و جهان بیرون نوزایی واقعیت یا قرائتی شخصی و منحصر بفرد بازخوانی می شود. در سکوت است که تجربه هستی، تجربه شگفتی، تجربه ی اعجاب و حیرت که خود تولید کننده ی دانش و تقویت کننده ی بصیرت است به عمیق ترین و خالص ترین شکل آن متجلی می شود.
در خاموشی عمیق بیرون است که صدای نهان درون شنیده می شود در سکوت صوت بیرون است که ندای وجدان درون ظاهر می شود و این ارتباط صامت، جوهر درونی فرد فرصت بروز و ظهور می دهد.
بر این اساس است که هرقدر در خاموشی حکیمانه فرو می رویم، به صداهای آشنا و اندرزهای وجودی نزدیک تر می شویم. و هرقدر که در خود و در هستی جهان تأمل می کنیم، بیشتر از خود فاصله می گیریم و تسلط بیشتری بر خود و طبیعت پیدا می کنیم.
از دیرباز گفته اند که: کلام می کارد و سکوت درو می کند؛ اما به نظر می رسد که ما دائم می کاریم بدون اینکه بذر کاشته شده را فرصتی دهیم تا شکفته شود. این چنین است که همیشه کثرت کلام مانع هضم معنای آن است، و آنکس که زبانش پرشتاب است، عقلش کم مایه است. و هر
آنکس که بیش از گوش دادن، حرف می زند و پیش از فکر کردن به گفتار می آید، از حکمت و بلوغ عقلی به دور است. انسانی که خود را زیباترین منظره یی می بیند که می توان در آن به نظاره نشست، رونق بازار جمع در چشم و دل او سرد می شود، در کنار خود می نشیند، خود را تحمل می کند و در زیبایی خود غوطه ور می شود و در سکوتی عمیق فرو می رود. پس، نیازی به عرضه کردن خود به دیگران نمی بیند. اگر زبان به سخن می گشاید، از روی ضرورت است، نه فرار از تنهایی و نه برای خودستایی و نه از باب فضل فروشی یا سرگرمی. لذا، رغبت به سکوت و تنهایی، علامت بزرگی روح و روح های بزرگ است و حکایت از زیبایی و طراوت و عظمت در دل دارد. تحمل خویشتن، توانایی بر سکوت و نگهبانی زبان از آن ظرفیت های فراخ و انسان های پارساست.
درست گفته بود آن شاعر آلمانی(1) که: «بر همه چیز سکوتی عظیم حکمفرماست، سکوتی چنین نزدیک از آن روست که شور و غلیان ما را آرام می کند و بر تیزفهمی مان در درک سایر موجودات می افزاید. این سکوت کمال و فیض است که حتی با فریاد و قهقه نیز نمی توان آن را مخدوش کرد. این سکوت بخش اساسی واژه هایی است که برای یک هستی تمام عیار، نیازمند شنیدن آنها هستیم. و بخش اساسی نگاه و سیماست که مشغول گفتگویند.
همواره لحظه ای وجود دارد که در آن تنش های زمان فرو می نشیند و مکان کناره می گیرد. ما این لحظه را در ژرفای چهره ی محبوب یا در
هماهنگی عمیقی در می یابیم که ما را با پیرامون و با آهنگ چشم انداز آن پیوند می دهد. این لحظه همان لحظه ی سکوت است و لحظه ی حضور در هنگام زندگی که گرچه ممکن است خلوت باشد اما انزوا یا متارکه نیست. و در آن بخش از وجودمان که جنب و جوش های روز آن را از میان نمی برد جاری می شود و می گذارد تا تداوم هستی مان را با واقعیت های منتخبی که در درون مان خانه کرده اند احساس کنیم. اغلب عارفان در پس زمینه ی چنین تجربه ای زیسته اند. اما کسانی که فقط به هستی ایمان دارند و خود را به دنیا و مادیات محدود نکرده اند نیز ضرورتا از قطعیت چنین پیوندی محروم نیستند. امکان چنین قطعیتی در سکوت، شورها و غلیان ها نهفته است.
کاشکی هستی زیانی داشتی
تا ز هستان پرده ها برداشتی
هرچه گویی از دم هستی از آن
پرده ی دیگر بر آن بستی بدان
آفت ادراک این قیل است و حال
خون بخون شستن محال است و محال
در سکوت است که انسان هستی را می شناسد و تجربه می کند. این هستی که در سکوت تجربه می شود از سوی پیکارد «جوهر صامت» (Schweigende Substanz) نامیده شده است. این جوهر صامت برای تعلیم و تربیت اهمیت اساسی دارد. او در این باره اظهار می دارد: «یک تربیت صحیح، یک آموزش صحیح، بر این جوهر صامت استوار است«.(2)
اما گویا زبان صامت در غوغاگری حرف و صوت از کنش درون زا بازمانده است؛ جوهر صامت در کویر تفتیده تربیت کلامی خشکیده است و یارای طراوش و بازنمود آن نیست، و تمنای تشنگان حکمت در یافتن این جوهر صامت به سرانجام نمی رسد.
1) راینر ماریایلکه؛ شاعر آلمانی؛ به نقل از مجله پیام یونسکو، شماره 312، مرداد 1375، صفحه 31.
2) میرلوحی، ص 112.