جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آموزشگری هیجان

زمان مطالعه: 9 دقیقه

والدین آموزشگر هیجان در برخی زمینه ها با والدین به حال خود رها کننده شباهت هایی دارند. هر دو گروه احساس های فرزندانشان را بدون قید و شرط می پذیرند و هیچ کدام تلاشی برای نادیده گرفتن یا انکار احساس های فرزند خود ندارند. واکنش هیچ یک از دو گروه در برابر ابراز هیجان های فرزندشان تحقیر و تمسخر نیست.

با این وجود، بین این دو گروه تفاوت قابل ملاحظه ای وجود دارد، والدین آموزشگر هیجان فرزندان خود را در دنیای هیجانی شان هدایت و راهنمایی می کنند. آنان فراتر از پذیرش احساس مسئولیت می پذیرند و برای رفتارهای نامطلوب فرزندشان محدودیت تعیین می کنند، شیوه مدیریت و بیان احساس به شیوه مطلوب و همچنین حل مسأله را به آنان می آموزند.

پژوهش های ما نشان می دهد والدین آموزشگر هیجان آگاهی بسیاری زیادی از احساس های خودشان و افرادی که دوست دارند را دارا می باشند. افزون بر این، می دانند همه هیجان ها- حتی هیجان های منفی از جمله غم، خشم و ترس- می توانند نقش مهمی در نیل به هدف ها داشته باشند. برای مثال، مادری تعریف می کرد که چگونه خشم به همراه بروکراسی او را برانگیخت تا نامه اعتراضی را بنویسد. پدری دیگر خشم همسرش را نیروی خلاقی می دانست که توان به عهده گرفتن پروژه های جدید در منزل را در او بوجود می آورد.

حتی افسردگی نیز می تواند جلوه ای مثبت داشته باشد. دان می گوید: «هرگاه احساس ناراحتی می کنم می دانم که باید قدری تأمل کنم و به این نکته توجه کنم که چه اتفاقی در زندگیم در حال روی دادن است، تا دریابم چه چیزی را کم دارم.» این باور بر رابطه او با دخترش نیز تأثیر گذاشته است. او به جای نپذیرفتن یا تلاش برای برطرف کردن احساس جنیفر، لحظه های ناراحتی او را فرصتی برای نزدیک شدن به دخترش می داند. «این فرصتی است که می توانم او را در آغوش بگیرم، با او صحبت کنم و از او بپرسم به چه چیزی فکر می کند.» وقتی طول موج پدر و دختر یکسان باشد، جنیفر نیز این فرصت را پیدا می کند تا چیزهای بیشتری در مورد دنیای هیجانی اش و شیوه برقراری ارتباط با دیگران بیاموزد. دن می گوید: «از هر ده مرتبه، نه مرتبه اش جنیفر نمی داند احساساتش از کجا می آیند. بنابراین تلاش می کنم او را یاری کنم تا احساساتش را بشناسد. . . سپس در مورد اینکه در مرحله بعد چه کاری باید انجام دهد و اینکه چگونه به مسایل مختلف بپردازد و با آنها رو به رو شود، گفتگو می کنیم.»

بسیاری از والدین آموزشگر هیجان بیان احساس فرزندان خود را ارزشمند

می شمرند و آن را فرصتی برای در میان گذاشتن ارزش های یکسان با یکدیگر می دانند. مادری احساس رضایت خود را از مشاهده ی گریه ی دختر پنج ساله اش برای برنامه تلویزیونی ناراحت کننده بازگو می کرد. «این پیشامد بدین دلیل برایم خوشایند بود که احساس کردم دخترم به چیزهایی غیر از خودش و به دیگران نیز اهمیت می دهد.»

مادر دیگری می گفت چگونه از قاطعیت دختر چهار ساله اش در برابر سرزنش او احساس غرور (و البته تعجب) کرده است. دختر کوچکش به او گفته: «مامان از این لحن صحبت کردن خوشم نمی یاد، وقتی اینطور با من صحبت می کنی ناراحت می شم!» پس از اینکه مادر از شوک این پیشامد خارج شد، قاطعیت دخترش او را متعجب کرد و نیز احساس خوشایندی داشت که دخترش خشم خود را برای درخواست احترام به کار برده است.

شاید این والدین به دلیل ارزشمند شمردن هیجان های منفی فرزندانشان، صبر و شکیبایی بیشتری برای تحمل خشم، ناراحتی و ترس آنها داشته باشند. آنان با اشتیاق برای گریه یا بی تابی فرزندشان وقت صرف می کنند، به نگرانی های او گوش می دهند، با او همدلی می کنند، به او اجازه می دهند خشم خودش را ابراز کند، یا اینکه «با صدای بلند شکوه کند.»

مارگارت می گوید وقتی پسرش بن ناراحت است معمولا پس از گوش دادن به صحبت های او با گفتن داستان ها «وقتی بچه بودم» با او همدلی می کند. «او عاشق این داستان ها است زیرا والدین بدین شیوه به او می گویند داشتن چنین احساساتی طبیعی است.»

جک می گوید تلاش می کند تا دنیا را از دیدگاه پسرش تیلر نگاه کند به ویژه اگر پسرش از گفتگوی با پدرش ناراحت شده باشد. «وقتی واقعا به حرف های او از دیدگاه خودش گوش می کنم، او احساس بهتری دارد زیرا می توانیم مشکلات مان را به شیوه ای که او می پذیرد حل کنیم و مثل دو انسان بالغ و نه مثل سگ و صاحبش به نتیجه برسیم.»

والدین آموزشگر هیجان فرزندان خود را تشویق می کنند تا هیجان های شان را

صادقانه ابراز کنند. سندی مادر چهار دختر می گوید: «می خواهم فرزندانم بدانند خشمگین بودن آنها به معنای بد بودن آنها نیست یا اینکه الزاما از فردی که عصبانی هستند، تنفر دارند. آنچه آنها را خشمگین می کند می تواند پیامد خوشایندی داشته باشد.«

در همین حال سندی محدودیت های رفتاری برای دخترانش تعیین می کند و تلاش می کند به آنان بیاموزد خشم خود را به شیوه ای که آسیب زا نباشد ابراز کنند. او می خواهد دخترانش تا بزرگسالی دوستانی ماندگار برای یکدیگر باشند، اما آنها در عین حال می دانند که برای رسیدن به این هدف، باید با یکدیگر مهربان باشند و ارتباط شان را با هم محکم کنند. سندی می گوید: «به آنها می گویم عصبانی شدن از دست خواهرت اشکالی ندارد، اما بکار بردن واژه های زشت در مورد او کار درستی نیست. به آنها می گویم اعضای خانواده کسانی هستند که همیشه می توانید برای هر دلیلی به آنها تکیه کنید، پس نباید آنها را از خود برانید.»

تعیین چنین چهارچوب های رفتاری در میان والدین آموزشگر هیجان که همه احساس ها و نه همه رفتارها را می پذیرند، امری متداول است. بنابراین اگر این کودکان به شیوه ای آسیب زا برای خودشان، دیگران، یا رابطه شان با دیگران رفتار کنند، والدین آموزشگر هیجان به سرعت مانع از بروز رفتار نامطلوب می شوند و فرزند خود را به سوی فعالیت یا شیوه ای از ابراز احساسات هدایت می کنند که زیان کمتری داشته باشد. آنها برای فرزندان خود نقش سپر بلا را در موقعیت های هیجانی ایفا نمی کنند، آنان می دانند که کودکان برای آموختن مدیریت احساسات به چنین تجاربی نیاز دارند.

برای مثال، مارگارت به دنبال جایگزین هایی برای پسر چهارساله اش بن بود که از نوزادی شخصیتی ناپایدار داشت. مارگارت می گوید: «وقتی او عصبانی می شود، دندانهایش را به هم می ساید، فریاد می کشد و اشیا را پرتاب می کند، او خشم خود را بر سر برادر کوچکترش خالی می کند یا اسباب بازی می شکند.» مارگارت باور دارد که به جای از بین بردن خشم در بن- که تلاش بیهوده ای است- باید تلاش کند تا شیوه های بهتری را برای ابراز احساسات به او بیاموزد. بنابراین، وقتی مشاهده

می کند تنش در بن در حال شکل گرفتن است او را به سوی فعالیت هایی که تسکین جسمی برای او به همراه دارد هدایت می کند. بن را برای دویدن به بیرون خانه می فرستد یا او را به زیر زمین می فرستد تا بر طبلی که به تازگی به همین منظور برای او خریده است، بکوبد. گرچه مارگریت نگران خشم بن است، اما اظهار می دارد جنبه مثبت شخصیت سرسخت و لجباز بن را نیز شناخته است. «او پسری سخت کوش و با پشتکار است. او ساعت ها مشغول نقاشی می شود و اگر از نقاشی اش راضی نباشد آنقدر به آن می پردازد تا بالاخره چیزی شود که خودش می خواهد بشود حتی اگر لازم باشد پنج یا شش مرتبه نقاشی را پاره کند. اما وقتی به نتیجه می رسد احساس ناتوانی اش از بین می رود.«

گرچه برای والدین مشاهده اینکه کودکان با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند امری آشفته کننده است اما والدین آموزشگر هیجان خود را ملزم به از بین بردن موانع در زندگی فرزندانشان نمی کنند. برای مثال، سندی می گوید وقتی به چهار دخترش گوشزد می کند هر لباس و اسباب بازی که می خواهند نمی توانند بخرند، آنان شروع به غر زدن می کنند. سندی به جای تلاش برای آرام ساختن آنان به ابراز احساس ناراحتی و ناتوانی آنان گوش می دهد و به آنها می گوید کاملا طبیعی است احساس ناامیدی کنند. «فکر می کنم اگر آنها حالا رو به رو شدن با ناامیدی های کوچک را بیاموزند، در آینده اگر لازم باشد می دانند در زندگی چگونه با ناامیدی های بزرگتر رو به رو شوند.»

ماریا و دن نیز امیدوارند حاصل صبر و حوصله شان را در آینده ببینند. ماریا می گوید: «امیدوارم جنیفر پس از ده سال تلاش توانسته باشد به اندازه کافی با چنین احساس هایی رو به رو شده باشد تا بداند در آینده در چنین شرایطی چگونه رفتار کند. امیدوارم اعتماد به نفس کافی برای دانستن این موضوع را داشته باشد که داشتن چنین احساسی طبیعی است و می توان برای آن راه حلی یافت.»

از آنجا که والدین آموزشگر هیجان به قدرت و هدف هیجان ها در زندگی ارزش می دهند، از ابراز هیجان های خودشان نسبت به فرزندانشان نمی هراسند. می توانند هنگام ناراحتی در برابر فرزندان خود گریه کنند و هنگام خشم از کوره در

بروند و به فرزندان خود بگویند چرا عصبانی هستند. بیشتر وقت ها این والدین به این دلیل که هیجان ها را می شناسند و به خود اعتماد دارند که می توانند خشم، ناراحتی و ترس شان را به شیوه ای اثر بخش ابراز کنند، برای فرزندان خود نقش یک الگو را ایفا می کنند. در حقیقت ابراز هیجان از سوی والدین الگویی برای شیوه های رویارویی با احساسات است. برای مثال، کودکی که مشاهده می کند والدینش با هم بحثی داغ دارند اما سپس اختلاف های شان را دوستانه حل می کنند، درسی ارزشمند در مورد حل اختلاف ها و حفظ رابطه صمیمی در حین داشتن اختلاف را می آموزد. همچنین کودکی که ناراحتی والدین خود را در مورد طلاق یا مرگ پدربزرگ یا مادربزرگ مشاهده می کند درس های مهمی در مورد رویارویی با اندوه و ناامیدی را نیز می آموزد. اگر بزرگسالانی حمایت کننده در کنار کودک باشند که او را دوست بدارند و هنگام ناراحتی یکدیگر را تسکین دهند و یاری کنند، اثر بخشی بیشتری بر کودک خواهند داشت و کودک می آموزد که در میان گذاشتن غم و اندوه با دیگران موجب صمیمیت و پیوند عاطفی بیشتری خواهد شد.

وقتی والدین آموزشگر هیجان با گفته ها یا رفتارشان فرزندان خود را می آزارند- که البته چنین پیشامدی در همه خانواده ها رخ می دهد، ترسی از معذرت خواهی ندارند.

گاهی والدین تحت شرایط تنش زا، بدون فکر کردن از خود واکنش نشان می دهند، الفاظ ناشایسته به کودک نسبت می دهند یا صدای خود را به شیوه ای تهدید آمیز بالا می برند. اما پس از مدتی از رفتار خود پشیمان می شوند و به کودک خود می گویند متأسف هستند و تلاش می کنند از آنچه که گذشت، پند بگیرند. بدین گونه، چنین پیشامدهایی نیز می توانند فرصت دیگری برای ایجاد نزدیکی و صمیمیت باشند- به ویژه اگر والد به کودک بگوید در آن لحظه چه احساسی داشته و در مورد اینکه چگونه می تواند در آینده با چنین پیشامدهایی بهتر رو به رو شود با او گفتگو کند. در چنین شرایطی والدین می توانند شیوه های رویارویی با احساسات ناخوشایندی چون احساس گناه، پشیمانی و ناراحتی را به فرزند خود نشان دهند.

آموزشگری هیجان به همراه شکل های مثبت نظم و انضباط، اثر بخشی بیشتری

خواهد داشت. نظم و انضباطی که بر اساس آن والدین پیامدهای رفتار نامطلوب را برای فرزندشان به شکلی کاملا روشن بازگو می کنند. در حقیقت، والدینی که شیوه آموزش هیجان را بکار می گیرند در می یابند که هرچه افراد خانواده مهارت بیشتری در شیوه آموزش پیدا کنند، مشکلات رفتاری فرزندان نیز کاهش می یابد. دلیل چنین پیامدی می تواند به چندین عامل مختلف بستگی داشته باشد.

دلیل نخست آن است که همیشه والدین آموزشگر هیجان زمانی به فرزندان خود واکنش نشان می دهند که احساسات آنها هنوز شدید نشده اند. به عبارت دیگر احساسات نباید پیش از رسیدن کودک به توجهی که به آن نیاز دارد، شدیدتر شوند. چنین کودکانی در درازمدت به روشنی در می یابند والدین شان آنان را درک می کنند، با آنان همدلی می کنند، و عمیقا به آنچه در زندگی شان اتفاق می افتد اهمیت می دهند. این کودکان برای آگاه شدن از توجه والدین نسبت به خودشان نیاز به تخلیه هیجانی ندارند.

دلیل دوم اینکه، اگر آموزش هیجان از سنین پایین به کودکان ارائه شود، آنها به راحتی می توانند خود را آرام سازند و تحت شرایط تنش زا خونسردی خود را حفظ کنند، که در این صورت رفتارهای نامطلوب کمتری از آنان سر می زند.

دلیل سوم اینکه، والدین آموزشگر هیجان، هیجان های فرزند خود را انکار نمی کنند و آنها را می پذیرند، بنابراین مسایل کمتری برای ناسازگاری وجود خواهد داشت. به عبارتی، این کودک برای گریه کردن ناشی از دلسردی یا بیان خشم سرزنش نمی شود. با این وجود، والدین آموزشگر هیجان برای فرزندان خود چهارچوب رفتاری تعیین می کنند و به روشنی برای آنها تعیین می کنند چه رفتاری از نظر آنان مطلوب و نامطلوب است. وقتی کودکان قوانین و پیامدهای زیر پاگذاشتن این قوانین را بدانند، کمتر رفتار نامطلوب از آنان سر می زند.

و دلیل آخر اینکه، این شیوه فرزند پروری پیوند عاطفی بین والدین و فرزندان را محکم تر می کند، در این صورت فرزندان پذیرش بیشتری نسبت به خواسته های والدین خواهند داشت. چنین کودکانی والدین خود را محرم راز و وابسته به خود می دانند. می خواهند افراد خانواده شان را خشنود کنند و نمی خواهند آنان را دلسرد کنند.

مادری اظهار می دارد که چگونه این روش بر ماجرای دروغ گفتن دختر هشت

ساله اش تأثیر گذاشته است. سوزان در میان کتاب و دفتر دخترش، نامه تحقیر آمیزی در مورد فرد دیگری یافته بود. گرچه در نامه، نام دخترش لورا نوشته نشده بود، اما کاملا معلوم بود که با دست خط او نوشته شده است. وقتی سوزان این موضوع را با دخترش در میان گذاشت او زیر بار نرفت و اصرار داشت که نامه با دست خط او نوشته نشده، اما سوزان می دانست لورا دروغ می گوید. این ماجرا چندین روز سوزان را آزار می داد زیرا احساس می کرد دیگر به دخترش اعتماد ندارد و او را دختری معصوم و پاک نمی داند. او می دانست که باید یک بار دیگر در این باره با لورا گفتگو کند و این مرتبه احساس خودش در این مورد را برای او بازگو کند.

سوزان قاطع و روشن به دخترش گفت: «می دونم در مورد اون نوشته به من دروغ گفتی، و این مسأله موجب شد از تو خیلی دلسرد و ناراحت بشم. باور می کنم که تو آدم صادقی هستی اما حالا دروغ گفتی. می خوام بدونی هر وقت که آمادگی گفتن حقیقت رو به من داشتی، به حرف هات گوش می دم و تو رو می بخشم.»

دو دقیقه به سکوت گذشت و سپس لورا با چشمانی پر از اشک به مادرش گفت: «من در مورد اون نوشته دروغ گفتم.» سپس سوزان دخترش را در آغوش گرفت و با هم در مورد آن نوشته، دختری که نامه در مورد او نوشته شده بود و شیوه حل مشکل لورا با آن دختر گفتگو کردند. سوزان یک بار دیگر به دخترش تأکید کرده بود که احساس می کند صداقت چه نقشی در رابطه او با دخترش دارد. تا آنجا که سوزان می داند از آن پس دخترش هرگز به او دروغ نگفت.

وقتی فرزندان احساس کنند با والدین خود پیوند عاطفی دارند و والدین این پیوند را برای یاری فرزندشان برای مدیریت احساسات و حل مسأله بکار گیرند، پیامدهای خوبی در انتظار آنان است. همانطور که پیشتر نیز عنوان شد پژوهش های ما نشان می دهند کودکانی که آموزش هیجان داشته اند پیشرفت تحصیلی، سلامت، رابطه با همسالان در آنان بهتر است. این کودکان مشکلات رفتاری کمتری دارند و بهتر می توانند پس از پیشامدی تنش زا به حالت آرامش بازگردند. کودکان، با داشتن هوش هیجانی آمادگی بیشتری برای رو به رو شدن با خطرها و چالش ها پیش روی خود دارند.