کودکان به خاطر استفاده از فرایندهای خلاق از قبیل تخیل، کارهای هنری، پدیده انتقال و غیره، در واکنش های خود نسبت به داغ دیدگی، متفاوت از بزرگسالان هستند. استفاده از این فرایندها توسط بزرگسال در جهت دفاع از خود در برابر فقدان و خلاء ناشی از آن ممکن است گویای یک سوگواری و واکنش آسیب شناسانه و در اصطلاح آسیب شناسی حاکی از یک «واکنش به تأخیر افتاده» باشد؛ حال آنکه استفاده از همین فرایندهای خلاق در کودکان داغ دیده نشان دهنده گذر موفقیت آمیز از فرایند ماتم زدگی است. این موضوع عمق تفاوت مطرح شده را می رساند.
به عنوان مثال، یکی از واکنش های پویای کودکان نسبت به فقدان، به منظور سازگاری با داغ دیدگی، استفاده خلاق و تخیلی از والدین تصوری است که ما آن را پاسخ نیرومند و بسیار قوی سازگارانه کودک از «استرس فقدان» یا مرگ والدین خویش می دانیم.
همان گونه که پیش از این مطرح ساختیم، آگاهی کودک از مرگ قریب الوقوع یکی از والدین، در صورت انکار خود والدین، بسیار خطرناک است. این مشکل، زمانی جنبه حاد به خود می گیرد که کودک، در حال مرگ خود نیز به انکار حقیقت بپردازد و بدین ترتیب، احتمال اینکه مورد احترام برادر یا خواهر خود قرار گیرد، بسیار اندک است. بنابراین، تحت چنین شرایطی، کودکان ترجیح می دهند تا
همان اطلاعاتی را دریافت کنند که از سوی خواهر یا برادر در حال مرگ در اختیارشان گذارده شده است.
به هر حال، اگر کودک از مرگ قریب الوقوع خود آگاه باشد و این اطلاعات را در اختیار خواهر یا برادر خود قرار دهد، حس تحسین و احترام را در آنها برمی انگیزد.
چنین امری سبب می شود تا آنها از پیش، خود را برای پذیرش واقعیت و سوگواری پس از مرگ او آماده کنند و توان مواجهه با این مصیبت را به بهترین وجه در خود افزایش دهند. علاوه بر آن، کتمان واقعیت مرگ خواهر یا برادر بیمار، بیش از افشای حقایق دردناک، به بروز اضطراب و توهمات و وارونه جلوه کردن حقیقت در نظر کودک منجر می شود. اعضای خانواده باید در حضور فرزند رو به مرگ، یا در غیاب وی، حقایق را مطرح کنند. در این وضعیت اسفبار، سهیم بودن فرزندان در غم و اندوه والدین، عامل پیوند آنها با خانواده محسوب می شود. کودک زمانی بر احساسات منفی خود فائق می آید که اعضای خانواده از او حمایت کنند.
بنابراین، افشای حقیقت مرگ خواهر یا برادر بیمار، احتمال تحریف مسائل شناختی را در کودک کاهش می دهد. به اعتقاد پیکز(1) (هزار و نهصد و هفتاد و سه(، کتمان حقیقت مرگ خواهر یا برادر و سکوت خانواده در این باره، موجب می شود کودک اندیشه هایی را در سر بپروراند که به مراتب عواقب وخیم تری را برای وی به دنبال دارد. یکی از این افکار، اندیشه مرگ قریب الوقوع والدین است.
به اعتقاد کوبلر، بهتر است با گفتن اینکه «مردن مثل باز شدن پیله و پرواز پروانه هاست» کودکان را برای پذیرش واقعیت آماده ساخت، و زمانی که به طور مثال، کودک در این زمینه نقاشی می کشد، می توان دریافت که وی حقیقت را پذیرفته است. کوبلر این باور را که زندگی پس از مرگ وجود دارد، در ذهن کودک تقویت می کند.
اما مرگ کودک، گاه به آسیب روانی خواهر یا برادران بازمانده منجر می شود، چرا که آنها بهترین دوست خود را از دست داده اند. رزن(2) (هزار و نهصد و هشتاد و شش) موردی را ذکر کرده است که دختری حتی با گذشت سال ها از مرگ برادر، بهبود نیافته بود؛ زیرا بی نهایت با برادر صمیمی بود و درواقع، او بهترین دوستش محسوب می شد. به هر حال، کودکانی که دوستانی را برای خود می یابند، بهتر به سازگاری با واقعیت مرگ برادر یا خواهر قادر می شوند. و درواقع برای جبران این فاجعه، می توانند منابعی را برای خشنودی و ارضای نیازهای عاطفی خود پیدا کنند. بنابراین، در موردی که توسط رزن مطرح شد، دختر به طور ظاهری فاقد روابط فردی معنادار با دیگران بوده است و به شدت از زنده نبودن برادر خود رنج می برد.
پرسش مهمی که در این مورد مطرح می شود، عبارت است از اینکه آیا بهتر است کودک واپسین ساعات زندگی خود را در خانه سپری کند یا در بیمارستان به سر برد.
پولسکی(3) (هزار و نهصد و شصت و دو) خاطر نشان می سازد، یکی از مزایای مرگ کودک در خانه آن است که خواهران یا برادران او، واقعیت مرگ را
خود به چشم خواهند دید. این امر موجب زدودن تخیلات بیمارگونه ناشی از مرگ خواهر یا برادر در بیمارستان خواهد شد. علاوه بر آن، والدین احساس می کنند که به فرزند در حال مرگ خود نزدیک ترند و همین مسئله از شدت غم و اندوه آنها می کاهد.
بینگر و همکارانش(4) (هزار و نهصد و هشتاد و سه) طی مطالعات خود خاطرنشان ساخته اند که محبوس کردن بیمار در بیمارستان، تا زمان مرگ وی، پدیده ای است که این اواخر شایع شده است، حال آنکه خود بیمار مایل نیست واپسین ساعات زندگیش را در بیمارستان بگذراند. این امر موجب می شود که بیمار از پیوندهای قوی خانوادگی و حمایت اعضای خانواده محروم شود. علاوه بر آن، منع کودکان از ملاقات خواهر یا برادر بیمار، موجب محرومیت آنها از ابراز واکنش مناسب اندوه و کسب تجارت حقیقی برای فائق آمدن بر این غم و اندوه می شود.
بینگر مشاهده کرد که همیاری و مشارکت کودکان در مراقبت از خواهر یا برادر رو به مرگ، برای هر دوی آنها اثرات مفیدی را به دنبال دارد. کودکان از مشاهده مراقبت والدین از خواهر یا برادر بیمار خود، قوت قلب می گیرند و این قوت قلب برای آنها بدین معناست که عشق و محبت در سراسر محیط خانه حکمفرماست.
کوبلر و راس (هزار و نهصد و هفتاد و هشت) منع کامل کودکان زیر 14 سال را از ملاقات بیمار در بیمارستان نابجا می دانند. هر چند دیدن بیماران رو به مرگ، از نظر روانی برای کودکان تجربه ای تلخ محسوب می شود، اما به
اعتقاد کوبلر و راس، منع کودک سبب محرومیت او از کسب تجربه ای مهم می شود که می تواند او را در مواجهه با حقیقت مرگ یاری کند.
رزن (1981) خاطرنشان می سازد که در یک خانواده گسترده، همه والدین را تسلی می دهند و آنان را محتاج به حمایت بیشتری می دانند؛ حال آنکه کودک نیز از فقدان عزیز از دست رفته خانواده رنج می برد. این امر به ویژه زمانی تشدید می شود که کودک از ابراز احساسات خودداری می ورزد و این تصور در ذهن همه به وجود می آید که وی به توجه کمتری نیاز دارد. چنین برداشتی مایه تأسف است، چرا که در این موقعیت بحرانی، کودک از حمایت والدین محروم می شود.
1) Pakes.
2) Rosen.
3) Polsky.
4) Binger, Albin, Kubhner and Perin.