معمولا کودکان در چهار سالگی وارد دنیای اجتماعی می شوند، دوستان جدید پیدا می کنند، وقت خود را در محیط های گوناگون می گذرانند و چیزهای جدید و شگفت انگیز بسیاری می آموزند. چالش های جدیدی با این تجربه ها همراه هستند. مدرسه خوشایند است، اما به زودی آموزگاران از شما انتظار دارند سر کلاس آرام بنشینی و به درس توجه کنی. بیشتر وقت ها نمی دانی چگونه با دوستانت کنار بیایی، آنها هنوز گاهی تو را بسیار عصبانی و آزرده می کنند. اکنون که برای فهمیدن رویدادهای بسیار ناخوشایندی چون آتش گرفتن خانه، جنگ، دزدی از خانه و مرگ به اندازه کافی بزرگ شده ای، باید تلاش کنی چنین ترس هایی تو را تحت تأثیر قرار ندهد.
تسلط بر چنین چالش هایی نیازمند توانایی در مدیریت هیجان ها در خود است، کاری بسیار دشوار که در این مرحله از رشد، کودک با آن رو به رو است. بدین معنی که کودکان باید از انجام رفتار نامطلوب خودداری کنند، تمرکز داشته باشند و خود را وقف اهداف بیرونی کنند.
کودکان هیچ جای دیگری نمی توانند مانند رابطه با همتایان خود مهارت های مدیریت هیجان های خود را پرورش دهند. کودکان در این روابط می توانند شیوه تعامل خالص، تبادل اطلاعات و روشن سازی پیام ها در صورت قابل درک نبودن آنها را بیاموزند. آنها صحبت و بازی کردن به نوبت، شریک شدن در چیزی، یافتن زمینه مشترک در بازی ها، جنگ و جدل و حل اختلاف و بالاخره شناخت و درک احساسات، آرزوها و خواسته های دیگران را می آموزند.
از آنجا که دوستی ها چنین زمینه اثربخشی برای رشد هیجانی کودکان را فراهم می کنند، به والدین پیشنهاد می کنم به کودک خود زمان کافی بدهند تا بتواند فرصتی برای تعامل تن به تن با همسالان خود داشته باشد. اکنون می دانیم که حتی کودکان کم سن نیز می توانند با کودکان دیگر دلبستگی های پایدار و همیشگی ایجاد کنند و می دانیم باید والدین این رابطه ها را جدی بگیرند و به آنها احترام بگذارند.
جلسه های بازی دو نفری در این بسیار اثربخش هستند. زیرا معمولا کودکان چهار تا هفت ساله به دشواری می توانند به طور همزمان از عهده مدیریت بیش از یک رابطه بر آیند. گاهی این امر برای شما در نقش والد مشکل آفرین است. به ویژه اگر شاهد طرد شدن کودک سومی باشید که می خواهد با دو کودک دیگر بازی کند، اما بهتر است به یاد داشته باشید طرد کردن کودکان به دلیل بدجنسی آنها نیست بلکه آنها تنها می خواهند بازی دو نفری که ترتیب داده اند را حفظ کنند. آنها به هیچ شیوه ای نمی توانند این موضوع را برای کودک سوم شرح دهند. (متأسفم بیلی، اما گروه دو نفری بزرگترین گروه اجتماعی است که می تونیم در این مرحله از رشدمون تشکیل بدیم«(، کودکان معمولا برای بازگو کردن این موضوع به روش های ناشیانه و خشن متوسل می شوند، از جمله: «بیلی برو، تو اصلا دوست ما نیستی!» گاهی کودکان این شیوه را با والدین خود نیز به کار می برند «بابا برو! من اصلا تو رو دوست ندارم. فقط
مامان رو دوست دارم!» منظور کودک از این جمله این است که از رابطه نزدیکی که در این لحظه با مادرش ایجاد کرده لذت می برد. در این مورد پدر نباید سردی فرزندش نسبت به خود را به دل بگیرد. در حقیقت، کودکان در این سن بسیار ناپایدار هستند. طرد شدن کودک سوم به وسیله دو کودک دیگر امری غیر عادی نیست، آنها تنها چند لحظه بعد تغییر حالت می دهند و کودک طرد شده را به بازی یا فعالیتی جدید دعوت می کنند.
وقتی مشاهده می کنید فرزندتان کودک سومی را از بازی حذف می کند، بهترین واکنش شما چه می تواند باشد؟ پیشنهاد من به شما راهنمایی کردن کودک به داشتن روابط اجتماعی با مهربانی است، به ویژه اگر القا کردن ارزش هایی چون مهربانی و حساس بودن نسبت به احساسات دیگران برای شما اهمیت داشته باشد. می توانید واژه هایی ساده را برای شرح دادن موقعیت به سومین کودک به او پیشنهاد کنید. برای مثال: فرزند شما می تواند بگوید: «الان می خوام فقط با جنیفر بازی کنم. اما امیدوارم بعدا بتونیم با هم بازی کنیم.»
اگر فرزند شما از بازی حذف شود، پذیرش احساسات او به ویژه اگر ناراحت یا خشمگین شود بسیار مهم است. می توانید او را یاری کنید شیوه های حل مشکل از جمله دعوت از کودکی دیگر برای بازی یا یافتن چیزی لذت بخش برای انجام دادن به تنهایی را پیدا کند. گفتگوی مگان و مادرش در صفحه 116 نمونه ای از کاربرد مهارت های حل مسأله این مادر برای رویارویی اثربخش کودکش با موقعیت است.
افزون بر یادگیری مهارت های اجتماعی مهم، دوستی در میان کودکان موجب بازی های خیالی(1) در آنان نیز می گردد، این بازی ها کودک را تا اوج خلاقیت پیش می برند، کودک به طور همزمان شخصیت هایی را خلق می کند و آنها را به اجرا در می آورد. معمولا کودکان به وسیله بازی های خیالی یکدیگر را در حل مسایل دشوار و رویارویی با فشارهای زندگی روزمره یاری می کنند؛ به عبارتی بازی خیالی تسهیل کننده رشد هیجانی کودک است، به گونه ای که این بازی ها کودک را در رو به رو
شدن با احساسات سرکوب شده اش یاری می کنند درست به همان شیوه ای که بزرگسالان در تصویر سازی(2) یا هیپنوتیزم(3) با این احساسات رو به رو می شوند. برای مثال دانشجوی پیشین من لوری کرامر دریافت، بازی وانمودی با کودکی دیگر بهترین وسیله یاری کودکان برای سازگاری با تولد نوزاد جدید در خانواده است. در این بازی، همبازی کودک نقش نوزاد تازه به دنیا آمده را به خود می گیرد، در پژوهش او «برادر جدید بزرگتر» و یا «خواهر جدید بزرگتر» که خود کودک است می تواند احساسات عمیقی را نسبت به نوزاد، از دشمنی گرفته تا مهربانی، بشناسد. به علاوه، کودک در نقش والدین فرصت بازی کردن با نوزاد، آموزش به او، سرزنش کردن و غذا دادن به او را پیدا می کند.
همچنین من در پژوهشی دیگر شاهد ابراز شگفت آور و ژرف احساسات کودکان به وسیله بازی خیالی بوده ام. دختر بچه ای به همبازی خود می گفت: «من و تو نباید تمام وقت مثل پدر و مادرم در حال چرت زدن باشیم. ما مثل اونها خسته نیستیم.» و پس از مدتی کوتاه دوست دختر بچه از او پرسید: «وقتی مادرت در رو می بنده چی می گه؟» دختر بچه پاسخ داد: «اون می گه، اینجا نیا» کودک که نمی داند چرا مادرش او را از وارد شدن به اتاق محروم می کند می گوید: «اون نمی خواد من اونجا باشم. او منو دوست نداره.«
با توجه به اینکه خیال پردازی دریچه ای است به سوی افکار و نگرانی های کودکان، والدین آموزشگر هیجان می توانند بازی های وانمودی را به عنوان شیوه ای برای برقراری ارتباط با کودکان در این سن بکار گیرند. معمولا کودکان باورها، آرزوها، ناکامی ها و ترس های خود را با مخاطب قرار دادن عروسک یا اسباب بازی، ابراز می کنند. والدین می توانند کودک را در شناخت احساساتش یاری کنند و همچنین با انعکاس آنچه کودک به اسباب بازیش می گوید، می توانند با ایفای نقش اسباب بازیی دیگر یا انجام هر دو شیوه، احساسات کودک را به او انعکاس دهند. در اینجا نمونه ای ساده آورده شده است. توجه داشته باشید والد به چه سادگی خیال پردازی کودک را
به عنوان بخشی از تبادل اطلاعات بکار می گیرد:
کودک: این خرس یتیمه چون پدر و ماردش اصلا اون رو نمی خوان.
پدر: پدر و مادر خرس رفتن؟
کودک: بله، اونها رفتن.
پدر: اونها بر می گردن؟
کودک: هیچ وقت.
پدر: اون ها چرا رفتن؟
کودک: چون خرس بچه بدی بود.
پدر: اون چکارکرده بود؟
کودک: از دست مامانش عصبانی شده بود.
پدر: به نظر من گاهی عصبانی شدن اشکالی نداره. مامانش بر می گرده.
کودک: بله، اون حالا اومد.
پدر: (در حالی که خرس دیگری برداشت و با صدای مادر خرس صحبت می کرد(:
رفته بودم زباله ها رو بیرون بگذارم و حالا برگشتم.
کودک: سلام مامان!
پدر: تو خیلی عصبانی بودی ولی اشکالی نداره. بعضی وقت ها من هم عصبانی می شم.
کودک: می دونم.
تشویق کودک به وانمود کردن، نیازمند داشتن مهارت بسیار زیادی است. اما وقتی کودک وانمود کردن را بیاموزد می تواند به شیوه هایی ساده و اثربخش آن را اجرا کند. برای مثال، گاهی فرزند شما آرزو می کند بزرگتر و قوی تر باشد، بنابراین ممکن است بگوید: «من خیلی کوچیک بودم ولی حالا می تونم کنار مبل رو بالا ببرم. می دونی سوپر من می تونه پرواز کنه!» این جمله نشانگر اجازه گرفتن کودک برای سوپر من شدن است تا بتواند احساس قدرت و اعتماد به نفس را تجربه کند. شما می توانید او را تنها با گفتن جمله ای چون: «سوپر من، از ملاقات با شما خوشحالم،
می خواهی الان پرواز کنی؟» او را تشویق به خیال پردازی کنید.
افزون بر این، گاهی کودکان در حین بازی وانمودی بحث را عوض می کنند و در مورد موقعیت های زندگی حقیقی صحبت می کنند. اگر کودک در میانه بازی با عروسک یا اسباب بازی ناگهان بگوید: «از دوباره تنها موندن با اون پرستار می ترسم.» یا «من در چند سالگی خواهم مرد؟» شگفت زده نشوید.
گرچه گاهی دلیل چنین باورهایی برای شما مبهم خواهد ماند، اما روشن است چیزی در بازی هیجان کودک را برانگیخته که او احساسش را با شما در میان گذاشته است. صمیمیت و خود انگیختگی بازی وانمودی موجب احساس نزدیکی کودک نسبت به شما شده است. بنابراین او این موضوع حساس را بازگو کرده است. از آنجا که کودک به طور موقت بازی وانمودی را به منظور شناخت هیجانش متوقف کرده است، بهتر است شما نیز بازی را متوقف کنید و گفتگویی بی پرده و خودمانی در مورد ترسهایی که او تجربه می کند داشته باشید.
یکی از دلایل اینکه بازی خیالی در جهان کودکان چهار تا هفت ساله متداول است کاربرد آن در یاری کودکان به رویارویی با اضطراب های بسیاری است که در آغاز کودکی بیمارگون می شوند. از آنجا که ترس های کودکان در این سن بی پایان هستند، همه این ترس ها ناشی از چندین عامل هستند.
ترس از ناتوانی. یک بار به طور اتفاقی شنیدم دو کودک پنج ساله در مورد «همه چیزهایی که در دنیا می توانند تو را بکشند» گفتگو می کردند. آنها در مورد «دزدها، آدم بدها و هیولا» صحبت می کردند، و بیش از همه از «کوسه» می ترسیدند. آنها در مورد همه شیوه های از بین بردن این چیزهای ترسناک گفتگو کردند. سپس در مورد اینکه در «بچگی» چقدر از «چیزهای احمقانه ای مانند تاریکی» می ترسیدند، صحبت کردند. اما اکنون که بزرگ شده اند به خود می بالیدند که دیگر هیچ ترسی از چنین چیزهای احمقانه ای ندارند.
این گفتگو به یادم آورد اگر چه می توانیم به گونه ای کودکان را از آگاهی در مورد همه خطرهایی که به راستی در جهان وجود دارند حفظ کنیم اما آنها در ذهنشان هیولاهای مخصوص خود را می پرورانند. بدین دلیل که چنین خیال پردازی هایی
آنان را در رو به رو شدن با احساس حقیقی ناتوانی و آسیب پذیر بودن یاری می کند. گرچه کودکان از قدرت هیولاها می ترسند اما دوست دارند غلبه بر آنچه آنان را می ترساند را در ذهن خود مجسم کنند. این امر آنان را در داشتن احساس قدرت بیشتر و آسیب پذیری کمتر یاری می کند.
والدین آموزشگر هیجان می توانند به سهم خود کودک را در داشتن احساس قدرت بیشتر یاری کنند. در دوره نوپایی وقتی به کودک حق انتخاب در مورد اینکه چه بپوشد، چه بخورد، چگونه بازی کند و. . . داده شود، عزت نفس او رشد می یابد. راهکار ارزنده دیگر پذیرفتن خودمختاری و استقلال کودک برای انجام هر آن چیزی است که آمادگی آن را دارد. این آمادگی می تواند توانایی شستن موی سر یا بازی با برنامه کامپیوتری جدید باشد، در هر حال کودکان نیازمند دلگرمی و راهنمایی والدین بدون مداخله در کارشان هستند. برای مثال، اگر کودک از بستن بند کفشش احساس ناتوانی و شکست کند. شما این کار را برای او انجام ندهید زیرا این حرکت شما به معنای باورتان بر بی کفایتی و ناتوانی کودک است. در عوض به گونه ای با او صحبت کنید که درک شما را از مسأله بیان کند، جمله ای چون: «بعضی وقت ها بستن بند کفش های بلند مشکله.» در این صورت حتی اگر کودک به یاری شما برای انجام کار نیز نیاز داشته باشد، شما همدلی خود را به او ابراز کرده اید.
ترس از ترک شدن. بسیار طبیعی است که کودکان در این سن شیفته داستان هایی چون سفید برفی، که در آن پدر می میرد و دخترش را با نامادری بد جنس تنها می گذارد، یا الیور تویست که در آن کودک یتیم باید با گدایی و دزدی گلیم خود را از آب بیرون بکشد، می شوند. چنین داستان هایی با ترس بسیاری از این کودکان در این سن ارتباط دارد، ترس از اینکه روزی والدین آنها را ترک کند.
از آنجا که این ترس در کودکان بسیار واقعی و همه گیر است. نباید برای ترساندن، ادب کردن و حتی «شوخی» وانمود به ترک فرزند خود کنید. هرگاه فرزندتان چنین ترس هایی را ابراز کرد می توانید با استفاده از مهارت هایی آموزش هیجان احساسات او را بپذیرید. به او دلگرمی دهید که همیشه به برآورده شدن نیازهایش تلاش می کنید، او را دوست دارید و به بهترین شکل به او توجه می کنید.
ترس از تاریکی. تاریکی برای کودکان نشانگر ناشناخته بودن است، جایی که همه ترس های آنها و هیولاها در آن قرار دارند. کودکان با بزرگتر شدن می آموزند تاریکی نباید خیلی هم ترسناک باشد. اما در این مرحله سنی جستجوی آرامش به وسیله روشنایی و دانستن اینکه شما در صورت نیاز در همین نزدیکی و قابل دسترسی هستید، کاملا منطقی است.
این باورها که برای پر طاقت تر کردن کودک باید ترس او را از تاریکی را انکار کرد را فراموش کنید. پدری را می شناسم که از نگرانی اینکه پسرش «بی عرضه» بار بیاید چراغ اتاق را برای او روشن نمی کرد. با این وجود، پس از چندین شب پدر احساس کرد پسرش مضطرب تر شده است و افزون بر ترس از تاریکی، نگران از دست دادن توجه و پذیرش پدر نسبت به خودش شده بود. از سویی می ترسید بیدار ماندن او در طول شب مانع از عملکرد مطلوب در مدرسه برای روز بعد شود. در این زمان پدر نرم تر شد. چراغ خوابی در اتاق نصب کرد و اکنون همه خانواده با آرامش بیشتری می خوابند.
ترس از کابوس های شبانه. به طور طبیعی کابوس های شبانه برای بسیاری از کودکان ترسناک هستند، به ویژه برای کودکانی که نمی توانند چنین رؤیاهایی را از واقعیت تمیز دهند. اگر فرزندتان با گریه از خواب بیدار شود، او را در آغوش بگیرید و در مورد رؤیایش با او صحبت کنید و برای او توضیح دهید که این تنها رؤیا بوده و واقعیت نبوده، و آنقدر در کنار او باشید تا آرام شود، به او اطمینان دهید تصویرهای بد رفته اند و او در امان است.
افزون بر این می توانید برای کودک خود داستان هایی بگویید که مفاهیم رؤیاها و خواب را برای آنان توصیف کنند. یکی از این کتاب ها داستان های آنی(4) نوشته دوریس برت(5) است. او قصه هایی برای یاری دخترش در رویارویی با کابوس های شبانه ساخت. در این داستان ها، آنی برای مادرش داستان ببر بدجنسی که او را در خواب دنبال می کرد را بازگو می کرد. مادر زنگی جادویی به آنی می دهد تا آن را در
خواب با خودش ببرد. سپس وقتی ببر دوباره آنی را دنبال می کند او به یاد زنگ جادویش می افتد و جلوی ببر می ایستد و متوجه می شود که ببر تنها می خواسته با او دوست شود، اکنون آنی دوستی دارد که می تواند به همراه او با بقیه ترس هایش رو به رو شود.
وقتی داستان آنی را برای دختر خودم موریا بازگو کردم او تصمیم گرفت نام قهرمان داستان را موریا بگذارد. بعد از آن دیدم جلوی آینه دستشویی ایستاده و این داستان را برای خودش تعریف می کند، و پس از آن ترس شدید او در مورد کابوس های شبانه اش به سرعت تغییر کرد. او هنوزگاهی کابوس می بیند اما این کابوس ها دیگر او را نمی ترسانند.
ترس از ناسازگاری والدین. همانطور که در فصل 5 شرح داده ایم، ناسازگاری والدین برای کودک بسیار نگران کننده است، معمولا کودک احساس می کند جر و بحث بین عزیزانش امنیت او را به خطر می اندازد. با بزرگتر شدن و آگاهی از پیامدهای نزاع والدین این ترس در کودک به وجود می آید که ناسازگاری والدین منجر به جدایی و طلاق خواهد شد. افزون بر این، معمولا کودکان خود را مقصر این ناسازگاری می دانند و باور دارند همه این مشکلات تقصیر آنها است، هر چند گاهی فکر می کنند قدرت حل ناسازگاری را دارند و می توانند جمع خانواده را حفظ کنند.
بنابراین، والدین باید به یاد داشته باشند فرزندان خود را زیاد درگیر منازعات بین خود نکنند (به فصل پنج مراجعه کنید.) همچنین، وقتی فرزندتان شاهد جر و بحث بین شما است مشکل را در حضور او حل کنید. مطالعات ای. مارک کیومینگز نشان می دهند، گر چه کودکان خردسال حل اختلاف به شیوه کلامی را نمی فهمند، اما از مشاهده اینکه پدر و مادرشان خالصانه یکدیگر را در آغوش می گیرند و می بخشند احساس آرامش می کنند.
ترس از مرگ. کودکان در این سن مرگ را می شناسند و گاهی در این مورد پرسش های مستقیم از شما می کنند. باید با آنها صادق باشید و به آنها بگویید که نگرانی آنها را درک می کنید و این مسأله برای شما احمقانه و ناچیز نیست. اگر فرزند
شما دوست، فامیل یا حیوان خانگی را از دست داده است، ناراحتی او در مورد از دست دادن شخص یا حیوان را بپذیرید و او را در آغوش بگیرید و آرام کنید. تلاش برای کوچک یا نادیده شمردن احساس اندوه و ترس کودک موجب از بین رفتن این احساس ها در او نمی شود. کودک تنها از رفتار شما این برداشت را می کند که نمی تواند در مورد مرگ با شما صحبت کند و این امر مانع از بازگو کردن احساس های مهم کودک در آینده برای شما می شود.
ترس های کودک شما هر چه که باشند، بهتر است به یاد داشته باشید که ترس، هیجانی طبیعی است و می تواند عملکرد پویا در زندگی انسان ها داشته باشد. گرچه ترس در کودکان نباید به اندازه ای باشد که مانع از شناخت و یادگیری در آنها شود، ولی آنها باید این را بدانند گاهی دنیا جای خطرناکی است. با توجه به همین امر، ترس می تواند به شیوه ای سلامت موجب هشیاری کودکان شود.
به یاد داشته باشید هنگام گفتگو در مورد ترس های فرزندان مهارت های پایه آموزش هیجان را بکار گیرید. این امر به معنای یاری کودک به شناخت و نامیدن ترس هنگام آشکار شدن آن، گفتگو در مورد ترس ها به شیوه ای همدلانه، و شیوه های حل مسأله با یاری هم برای رویارویی با خطرهای گوناگون است. گفتگو در مورد راهکارهای رویارویی با خطرهای واقعی در زندگی همچون آتش، غریبه ها یا بیماری فرصت بسیار مناسبی برای گفتگو در مورد پیشگیری نیز هست. برای مثال، اگر کودک شما ترس از آتش را بیان می کند می توانید به او بگویید: «فکر کردن در مورد آتش گرفتن خانه ترسناکه. برای همینه که همیشه دستگاه حساس به دود در خانه فعاله و اگر چیزی بسوزه به ما هشدار میده.»
همچنین به یاد داشته باشید گاهی کودکان ترس هایشان را به شیوه های غیر مستقیم بازگو می کنند. کودکی که می پرسد آیا هنوز یتیم خانه وجود دارد علاقه ای به شنیدن سیاست بهزیستی برای کودکان ندارد، بلکه به ترس های خودش از ترک شدن می اندیشد. بنابراین، به هیجان های نهفته در هر پرسش گوش دهید- به ویژه وقتی فرزندتان در مورد موضوع هایی مانند ترک شدن یا مرگ که به مسایل ترسناک اشاره می کنند، کنجکاوی نشان می دهد.
1) Fantasy Play.
2) visualization.
3) hypnosis.
4) Annie stories.
5) Doris Bert.