جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آزادی و فردیت: رابطه ی آزادی فردی و تربیت اجتماعی

زمان مطالعه: 6 دقیقه

رابطه ی آزادی فردی و قدرت و امکان انتخاب سبک زندگی رابطه ای تفکیک ناپذیر است؛ زیرا شکل گیری هویت تمایز یافته و استقلال فکری و خوداتکایی و خود رهبری بدون برخورداری از آزادی امکان پذیر نیست. اما قبل از هر چیز باید مفهوم آزادی و محدوده و قلمرو آن در فرایند جامعه پذیری و اجتماع طلبی تعریف شود.

»آیزایا برلین» در تعریف آزادی و رابطه اش با دیگران می گوید:

»من آزادی را عبارت از فقدان موانع در راه تحقق آرزوهای انسان دانسته ام.«(1)

او در جای دیگر، آزادی را به معنای عدم مداخله ی دیگران در کارهای فرد می داند:

»آزادی شخصی عبارت از سعی در جلوگیری از مدالخه و بهره کشی و اسارت به وسیله ی دیگران [است]؛ دیگرانی که هدف های خاص خود را دنبال می کنند«.(2)

فون هایک یکی دیگر از نظریه پردازان جدید به نقد مداخله گری سازمان های اجتماعی و نظم سازمانی جامعه ی مدرن می پردازد و معتقد است انسان مدرن در روابط اجتماعی اش، در چارچوب روابط سازمان ها قرار می گیرد و آزادی اش را فراموش می کند؛ زیرا به نظم سازمانی خو می گیرد. او نظم سازمانی را در مقابل نظم انسانی می بیند. هایک می گوید:

انسان های مدرن یا کارمندان دولت هستند، یا در بنگاه های بزرگ و کوچک (سازمان) مشغول به کارند و نظم سازمانی و منطق آن

را فرا می گیرند. به همین دلیل شما تجار واقعی را در ازمنه ی قدیم نسبت به شرایط کنونی بیشتر مشاهده می کنید؛ زیرا افرادی که در سازمان هستند، مستقیماً با روابط تجاری و بازار آشنا نمی شوند؛ بلکه با روابط سازمانی خو می گیرند؛ بنابراین انسان ها، آن موضوع اصلی که در روابط بازار آزاد و تجارت حاصل می شود را فراموش کرده و با آن بیگانه می شوند.

هایک می گوید: این خطر بزرگی است که جوامع مدرن را تهدید می کند.

البته هایک مانند بسیاری از لیبرال ها، نسبت به آینده و این که آزادی به وجود آمده در غرب دوام بیاورد، خیلی خوش بین نیست. هایک معتقد است شاید این پرانتز به وجود آمده بسته شود. منتها نگرانی هایک این بود که اگر این پرانتز بسته شود ممکن است با یک فاجعه ی جهانی و مرگ میلیون ها و حتی میلیاردها انسان مواجه شویم. با بسته شدن این پرانتز امکان دسترسی زیاد به اطلاعات از انسان ها گرفته خواهد شد؛ از این رو فقر اطلاعاتی ناشی از آن به یک فاجعه انسانی از نظر اقتصادی، معیشتی، محیط زیستی و روابط بین انسانی منتهی خواهد شد.(3)

آزاد سازی فرد از وابستگی و «برون رفت» او از چارچوب ها و هنجارها به معنای بی بند و باری، لاابالی گری، عصیان گری، قانون گریزی و فرار از محدودیت ها و مقررات اجتماعی نیست؛ آزادی از خود و دیگران به معنای نفی خود و دیگران نیست، بلکه سازگاری فعال و پویا در یک چرخه ی چالش انگیز با این واقعیت ها و بازسازی و باز تولید آگاهانه آن هاست.

همان طور که در جای دیگر نیز اشاره شده(4) است، بسیاری از کلمات و مفاهیم به همان اندازه که بدیهی و عادی به نظر می رسند، از منظری دیگر به همان اندازه بیگانه و غریب و مرموزاند. به عنوان مثال، آزادی مفهومی است

آشنا که از دیرباز در اندیشه های فلسفی، اخلاقی، سیاسی و. . . از آن به عنوان یک ارزش بنیادین یاد شده است اما بیگانگی از مفهوم واقعی آن و رها شدن از تعاریف خود ساخته و پیش داوری های سطحی، اندیشه آزاد و مستقلی را می طلبد. گاهی است که با نگاهی مختصر به دیدگاه اندیشمندان بزرگ، تعارض و تفاوت در قرائت های گوناگون از آزادی را به وضوح مشاهده کرد.

به عنوان مثال، از نظر «هابز» آن چه از آزادی فهمیده می شود، نبود موانع خارجی است که امکان دارد بخشی از توانایی فرد را برای انجام آن چه می خواهد انجام دهد، تحلیل برد.

در این تعریف، آزادی معطوف به محدودیت ها و بن بست های بیرون از وجود آدمی است.

»ژان ژاک روسو» معتقد است که آزادی از اراده ی عمومی نشأت می گیرد و «هگل» بر این باور است که آزادی تبعیت از قانون است. «جان استوارت میل» آزادی واقعی را برآورده ساختن منافع خود از راه مورد نظر خود می داند، بدون آن که دیگران از منافع خود محروم شوند.

در این جا، آزادی معطوف به دیگری و دیگران و با کلیت جامعه درآمیزی منافع فرد و جامعه در ارتباط است.

از طرف دیگر، مفهوم آزادی از دوره ای به دوره ای دیگر و از جامعه ای به جامعه ای دیگر و از نسلی به نسل دیگر تغییر یافته و به حسب شرایط زمان و مکان و اوضاع اجتماعی و تاریخی دگرگون می شود. ولی آن چه در این جا از جنبه ی تربیتی و با ملحوظ داشتن رابطه ی بین مربی و متربی و رعایت حقوق طرفین مطرح است، می توان گفت این است که «معنای آزادی، نبود محدودیت ها نیست بلکه نبود اجبارهاست«؛ آزادی، نبود فشار نیست بلکه مواجهه ی سازنده برای حل آن است؛ آزادی، «رها کردن» نیست بلکه «رها شدن» است؛ آزادی، نابودی شیطان نیست بلکه آزاد کردن خود از شیطان است. هم چنان که پاک بودن به معنای نابودی پلیدی و زشتی نیست

بلکه پاک رفتاری و پاک ماندن در میانه ی ناپاکی هاست. هم چنان که ایمن بودن به معنای حذف ناامنی نیست بلکه داشتن حس امنیت و آرامش در میانه ی ناامنی هاست. بنابراین، آزادی باید در بردارنده ی تمامی واقعیت های زندگی در قلمرو انتخاب آدمی برای شکوفایی استعدادهایش باشد. در عین حال انسان باید توجیهی مناسب برای محدودیت های این قلمرو طلب کند. در چنین شرایطی است که آزادی نه تنها با تبعیت از قوانین و مقررات اجتماعی و اخلاقی منافاتی ندارد بلکه در این تبعیت نوعی انتخاب آگاهانه وجود دارد و آدمی با آگاهی از قوانین، آن را به اختیار و انتخاب خود می پذیرد، و این پذیرش و اطاعت، آزادانه است، نه یک اطاعت اجباری و تحمیلی؛ اطاعتی که خود متضمن بازیابی و بازسازی آن ارزش ها و مقررات از درون است!(5)

آزادی از هر چیزی موجب رشد و کمال انسان نخواهد شد. آزادی از ارزش ها به صلاح انسان ها نیست. آزادی از اعتقادات صحیح سد راه تعالی انسان خواهد بود. اگر انسان آزادی را به عنوان وسیله ای برای رشد و کمال برساند، اگر انسان بپذیرد که چیزهای به خصوصی او را به کمال می رساند، دیگر نمی تواند از آن ها خود را آزاد سازد؛ آن هم به این علت که آزادی را می خواهد(6)

پوپر دیدگاه خود را درباره ی نظریه ی امیل چنین مطرح می کند:

»من اصل امیل را به این صورت می پذیرم که هر کس باید آزاد باشد که به شیوه ای که خود می خواهد دل شاد یا نا دل شاد باشد تا جایی که شخص ثالثی را به خطر نیندازد؛ اما حکومت وظیفه دارد در این خصوص، اطمینان حاصل کند که شهروندان

بی اطلاع موجب بروز خطراتی نمی شوند که قادر به ارزیابی آن ها نیستند. . .«(7)

گفته ی فوق اهمیت رابطه ی حق و تکلیف، قدرت و هدایت و نیز فرد و اجتماع را به چالش جدیدی می کشاند. اما مسأله ی مهم تر این است که بتوان در گزینش راه درست و تشخیص گزینه ها آگاهی روشن بخش داشت.

به گفته ی آیزایابرلین:

»هر چه بیشتر بدانیم از تحمل بار گزینش بهتر خلاصی خواهیم یافت و دیگران را به خاطر آن چه نمی توانند جز آن باشند، معذور خواهیم داشت و همین طور خویش را نیز خواهیم بخشید. در روزگارانی که گزینش ها عجیب دردناک شده اند، سخت گیری در معتقدات جای سازگاری باقی نگذاشته و تصادم و برخورد غیرقابل احتراز گشته است. تعالیمی از این دست، بسیار راحت بخش می نماید«(8)

برای سامان دهی به این گونه نقدهای بعضاً افراطی و اغراق آمیز از جامعه، قبل از هر چیز باید به نیروهای پنهان و نامرئی عادات و هنجارها در جامعه پی برد. نیروها و عواملی که نمی توان نظم و ساختار از پیش تعیین شده ای برای آن ها مد نظر داشت. در حقیقت، عوامل شکل دهنده و سامان دهنده ی زندگی اجتماعی، نظم های سازمانی یا مصنوعی و صنعتی نیستند، بلکه فراتر از آن یک نیروی خودانگیخته و نظم خودجوش است که ساز و کار آن تن به مشاهده شدن و کنترل شدن نمی دهد.

بر همین اساس هایک می گوید:

»نظمی که ما در زندگی اجتماعی می بینیم نمی تواند محصول هیچ طرح عقلانی باشد و این نظم اجتماعی صورتی خود انگیخته است و همواره هم باید چنین باشد«.(9)


1) برلین، آیزایا؛ چهار مقاله درباره ی آزادی؛ ترجمه دکتر محمد علی موحد؛ ص 46.

2) همان؛ صص 71 و 239 – به گفته ی آیزایا برلین معنای آزادی مثبت این است که: «کیست که بر من فرمان می راند؟ کیست که تصمیم می گیرد و تصمیم اوست که معین می کند من چه کسی باید باشم یا چه باید بکنم؟» همان؛ ص 249.

3) »آزادی و بردگی» در گفت و گو با دکتر موسی غنی نژاد؛ همشهری؛ شماره ی 4957.

4) رک: «تربیت چه چیز نیست؟«؛ تألیف نگارنده ی؛ انتشارات تربیت؛ سال 1376.

5) ژان ژاک روسو می گوید: آزادی واقعی هنگامی حاصل می شود که آدمی از قانونی که شخصاً با عقل خود صحت آن را دریافته است، تبعیت کند. مبانی آرای تربیتی کانت؛ نشریه ی پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت؛ شماره ی 7 و 8؛ زمستان 76 و بهار 77.

6) به نقل از کتاب: گفتمان مدرنیته، دکتر عبدالله ناصری، ص 39.

7) کارل پوپر؛ درس این قرن، ص 130.

8) چهار مقاله درباره ی آزادی؛ ص 184.

9) فلسفه ی سیاسی فون هایک؛ جان گری؛ مترجم خشایار دیهیمی؛ طرح نو؛ 1379؛ ص 12.